پاسخ اجمالی:
از شبهاتي كه در معاد جسماني مطرح شده شبهه «آكل و مأكول» است. گاه اجزاى بدن انسانى، مستقيم يا غير مستقيم جزو بدن انسان ديگرى مى شود. حال اين اجزاء هنگام بازگشت روح به بدن، جزء كدامين بدن خواهد بود؟ پاسخ این سوال را قرآن صريحاً این طور بیان می کند که آخرين ذرّاتى كه در بدن انسان هنگام مرگ وجود دارد روز قيامت باز مى گردد، بنابراين اگر اين ذرّات خاك شده و جزء بدن انسان ديگرى شود در قيامت به بدن صاحب اصلى يعنى بدن شخص اوّل باز مى گردد.
پاسخ تفصیلی:
گاه اتفاق مى افتد كه اجزاى بدن انسانى، جزو بدن انسان ديگرى مى شود، خواه به صورت مستقيم، مثل اينكه در زمان قحطى كسى از گوشت انسان ديگرى تغذيه كند، يا به صورت غير مستقيم مثل اينكه بدن انسانى خاك شود و مواد غذايى و ميوه ها از آن خاک تغذيه كند و يا حيوانى آن گياه را بخورد و انسانى از آن حيوان تغذيه نمايد؛ حتّى امكان دارد كه بعضى از اجزاء بدن انسان تجزيه و تبديل به بخار و گاز شود و انسان ديگرى از طريق استنشاق، آن را وارد بدن خود سازد.
اين نيز ممكن است كه تمام بدن يك انسان تدريجاً جزء بدن انسان ديگرى شود. حال اين سؤال پيش مى آيد كه به هنگام بازگشت روح به بدن، اين اجزاء جزء كدامين بدن خواهد بود؟ بهترين پاسخى كه مى توان به اين سؤال داد نياز به ذكر چند مقدمه دارد:
1- مى دانيم كه اجزاء بدن انسان، بارها از زمان كودكى تا هنگام مرگ عوض مى شود؛ حتى سلول هاى مغزى با اينكه از نظر تعداد كم و زياد نمى شود، از نظر اجزاء عوض مى گردد؛ زيرا از يك طرف «تغذيه» مى كنند و از سوى ديگر «تحليل» مى رود و اين خود باعث تبديل كامل آنها با گذشت زمان است. خلاصه اينكه در مدتى در حدود هفت سال تقريباً هيچ يك از ذرات پيشين بدن انسان باقى نمى ماند.
ولى بايد توجه داشت كه ذرات قبلى به هنگامى كه آستانه مرگ قرار مى گيرد همه خواص و آثار خود را به سلول هاى نو و تازه مى سپارد، به همين دليل خصوصيات جسمى انسان از رنگ و شكل و قيافه گرفته تا بقيه كيفيات جسمانى، با گذشت زمان ثابت هستند. اين نيست مگر به خاطر انتقال صفات به سلول هاى تازه.(دقت كنيد) بنابراين آخرين اجزاء بدن هر انسانى كه پس از مرگ مبدل به خاك مى شود داراى مجموعه صفاتى است كه در طول عمر كسب كرده و تاريخ گويائى است از سرگذشت جسم انسان در تمام عمر!
2- درست است كه اساس شخصيت انسان را روح انسان تشكيل مى دهد ولى بايد توجه داشت كه روح همراه جسم پرورش و تكامل مى يابد و هر دو در يكديگر تأثير متقابل دارند و لذا همان طور كه دو جسم از تمام جهات با هم شبيه نيستند دو روح نیز از تمام جهات با هم شباهت نخواهند داشت، به همين دليل هيچ روحی بدون جسمى كه با آن پرورش و تكامل پيدا كرده نمى تواند فعاليت كامل وسيع داشته باشد و لذا در رستاخيز بايد همان جسم سابق باز گردد تا روح با پيوستن به آن فعاليت خود را در يك مرحله عالى تر از سر گيرد و از نتائج اعمالى كه انجام داده بهره مند شود.
3- هر يك از ذرات بدن انسان تمام مشخصات جسمى او را در بردارد؛ يعنى اگر هر يك از سلول هاى بدن را بتوانيم پرورش دهيم تا به صورت يك انسان كامل درآيد آن انسان تمام صفات شخصى را كه اين جزء، از آن گرفته شده دارا خواهد بود.(دقت كنيد) مگر روز نخست يك سلول بيشتر بود؟ همان يك سلول نطفه تمام صفات او را در برداشت و تدريجاً از راه تقسيم به دو سلول تبديل شد و دو سلول به چهار سلول و به همين ترتيب تمام سلول هاى بدن انسان به وجود آمد، بنابراين هريك از سلول هاى بدن انسان شاخه اى از سلول نخستين است كه اگر همانند او پرورش يابد انسانى شبيه به او از هر نظر خواهد ساخت كه همان صفات او را دارا باشد.
4- آنچه از آيات قرآن در زمينه معاد جسمانى استفاده مى شود، اين است كه آخرين بدن انسان كه مبدل به خاك شده و در قبر قرار دارد به فرمان خدا زنده و آماده حساب و جزا مى شود. آيات فراوانى كه قبلا درباره معاد جسمانى از ديدگاه قرآن گفته شد گواه بر اين معناست.
5- يك بدن ممكن نيست به تمام معنا متحد با بدن ديگرى شود و به تعبير ديگر تمام بدن اوّل تمام بدن دوّم گردد، بلكه بدن اوّل تنها مى تواند جزئى از بدن دوّم را تشكيل دهد؛ زيرا بدن دوّم بايد قبلا وجود داشته باشد تا همه يا قسمتى از بدن اوّل را از طريق تجزيه جزء خود سازد.
بنابراين مانعى ندارد كه تمام بدنى «جزء» بدن ديگر گردد؛ اما ممكن نيست «كلّ» آن گردد، همان گونه كه ممكن است بدن هاى متعددى جزء بدن ديگرى شود ولى كلّ آن را تشكيل نمى دهد.(دقت كنيد) حال با توجه به مقدمات چهارگانه فوق به سراغ پاسخ اصلى شبهه آكل و مأكول مى رويم:
قرآن صريحاً مى گويد: آخرين ذرّاتى كه در بدن انسان هنگام مرگ وجود دارد روز قيامت باز مى گردد، بنابراين اگر اين ذرّات خاك شده جزء بدن انسان ديگرى شود در قيامت به بدن صاحب اصلى يعنى بدن شخص اوّل باز مى گردد، منتهی خواهيد گفت بدن دوّم ناقص مى شود چراكه اجزائى را از دست مى دهد، ولى بهتر آن است كه گفته شود بدن دوّم كوچك و لاغر مى شود (نه ناقص) زيرا اجزاى بدن اوّل در تمام بدن دوّم پراكنده است نه در يك گوشه آن (چون هر غذايى كه انسان مى خورد به تمام بدن تقسيم مى شود) بنابراين ممكن است يك انسانى كه هفتاد كيلو وزن داشته نيمى از وزن خود و يا حتى تمام وزن خود به استثناى يك كيلوگرم يا كمتر از دست بدهد و بدن كوچكى از او بماند به اندازه دوران كودكى يا حالت جنينى! ولى اين موضوع مشكلى ايجاد نمى كند؛ چراكه اين بدن كوچك تمام ويژگى هاى آن بدن بزرگ را دارد و اگر نمو كند به صورت همان بدن بزرگ در مى آيد. مگر روز اوّل طفل نوزاد بدن كوچكى نداشت و قبل از آن در دوران جنينى، موجود كوچكترى نبود؟ سپس رشد و نمو كرد به صورت انسان كاملى درآمد، بى آنكه شخصيت او عوض شود و شخص تازه اى گردد.
تنها سؤالى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه آن اجزاء خاصى كه عضو دو بدن يا چند بدن گرديده و يكى از آن بدن ها مربوط به انسان مطيع و ديگر گنهكارى بوده، چه سرنوشتى خواهد داشت؟ پاسخ اين سؤال نيز مشكل نيست، زيرا همان گونه كه قبلا نيز اشاره شد پاداش و كيفر در حقيقت براى روح است، لذا هنگامى كه اين رابطه موقتاً به وسيله بى هوشى قطع مى شود بدن را با چاقوى جراحى پاره پاره مى كنند بى آنكه روح متألم شود. به تعبير ديگر بدن به تنهايى پاداش و كيفر و لذت و اَلَمى ندارد؛ بلكه ابزارى است براى پاداش و كيفر و لذّت و الم روح انسان. با توجه به آنچه گفته شد روشن مى شود كه معاد جسمانى طبق ظاهر آيات قرآن با همين بدن مادى عنصرى صورت مى گيرد و در فرض آكل و مأكول بودن نيز مشكلى به وجود نمى آيد.
ذكر اين نكته نيز مؤكداً لازم است كه بعضى از منكران معاد جسمانى براى آنكه سرپوشى بر گفتار خود در مجامع اسلامى و در برابر آيات واضح قرآن بگذارند، تعبيراتى در زمينه معاد جسمانى دارند كه در واقع بازگشت به معاد روحانى مى كند و يا معاد جسمانى بدون اين جسم مادى است. گاه به سراغ جسم نوعى مى روند و مى گويند چون شخصيت انسان با روح اوست، اين روح به هر جسمى تعلق گيرد همان شخص را تشكيل مى دهد و گاه به سراغ جسم برزخى مى روند و معاد را با آن اجسام لطيف نورانى مى دانند و گاه مى گويند شيئيت و هستى هر چيزى با صورت آن است، نه ماده آن و آنجا كه صورت وجود دارد، هستى آن شىء موجود است و اقوام اين صورت با روح انسان است، بنابراين هر جا روح باشد تمام شيئيت و هستى انسان موجود است.
هيچ يك از اين تعبيرات با معاد جسمانى قرآنى كه در آيات فراوان گذشته آمده هماهنگ نيست و در واقع دلبستگى به كلمات جمعى از فلاسفه و عدم توانايى بر حل مشكل آكل و مأكول سبب تمايل به اينگونه بحث ها شده است كه از شأن يك عالم مسلمان و پاى بند به قرآن دور است.(1)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.