پاسخ اجمالی:
«حق اليقين» به وحدت معنوي ميان عاقل و معقول گفته مي شود. فردى كه به اين مقام رسيده خود را پرتوى از انوار الهى مى داند كه در امواج اشعه هاى آن ذات الهى غوطه ور است، به مانند كسى كه خود را در متن آتش قرار داده و به وجود آتش يقين كرده است. رسيدن به اين مرحله نياز به مجاهدات قوى و پاك كردن نفس از رذايل اخلاقى و دورى از علايق دنيوى و ريشه كن كردن هواها و افكار شيطانى دارد. با تدبر در آيات و روايات معلوم مى شود كه انسان از طريق علم اليقين به مرتبه عين اليقين و از عين اليقين به مرحله حق اليقين مى رسد.
پاسخ تفصیلی:
«حق اليقين» آن است كه «ميان عاقل و معقول وحدت معنوي و ربط حقيقى حاصل شود به نحوى كه عاقل ذات خود را رشحه اى از سحاب فيض معقول و مرتبط به او ببيند و آناً فآناً اشراقات انوار او را به خود مشاهده نمايد».(1) و به عبارت واضح تر فردى كه به اين مقام رسيده خود را پرتوى از انوار الهى مى داند كه در امواج اشعه هاى آن ذات الهى غوطه ور است، به مانند كسى كه خود را در متن آتش قرار داده و به وجود آتش يقين كرده است. رسيدن به اين مرحله نياز به مجاهدات قوى و پاك نمودن نفس از رذايل اخلاقى و دورى از علايق و زخارف دنيوى و ريشه كن كردن هواها و افكار شيطانى دارد.
در ره منزل ليلى كه خطرها است در آن *** شرط اول قدم آن است كه مجنون باشى
او را به چشم پاك توان ديد چون هلال *** هر ديده جاى جلوه آن ماه پاره نيست(2)
در كتاب «عرفان اسلامى» اين مرحله را چنين توضيح مى دهند: «درجه سوم حق اليقين است و آن تَلَألُؤ نور صبح كشف است، سپس راحت شدن از سنگينى تعيّن بر دوش جان سپس فنا در حق اليقين؛ حق اليقين تحقق به حقيقت علم حق است، با فنا از بود خود و علم خود؛ به اين معنى كه تجلّى نور حقيقت است بر ظلمت منيّت انسان، به طورى كه انسان بر اثر آن تجلّى از ميان برخيزد و چون از ميان برخاست و خودى بر جاى نماند، از سنگينى بارِ يقين رها مى شود؛ زيرا قبل از آن تجلّى، موجودى بود آراسته به صفت يقين، ولى اكنون وجودى نمانده كه حامل صفت يقين باشد و متحمل حقوقى كه يقين بر او بار كرده، بلكه به جايى رسيده كه دست حق و گوش حق و چشم حق و علم حق و راه حق و قدم حق شده و او نيست كه به سيرش ادامه مى دهد؛ بلكه او را در مسير مى برند و از خود حركتى ندارد، حركتش مى دهند، آنگاه فنا در حق اليقين است كه ديگر از او عين و اثرى نمى بينى، همه حق است و بس، همه فنا است و بس؛ همه تعلق و ربط است و بس ...
آرى به آنجا مى رسد كه مانند اميرالمؤمنين على(عليه السلام) كه از نظر سرمايه ايمانى و عملى و اخلاقى پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله) در تمام ادوار خلقت بى نظير است، چنان فانى در او مى شود كه در مناجات هایش مثل مناجات مسجد كوفه(3) خود را ذليل، فقير، ضعيف، ميّت و فانى مى داند و اين پرثمرترين حالتى است كه انسان نسبت به حق پيدا مى كند و اين مرحله حقّ اليقينى است. البته با تدبر در آيات قرآن و روايات معلوم مى شود كه انسان از طريق «علم اليقين» به مرتبه «عين اليقين» و از «عين اليقين» به مرحله «حق اليقين» مى رسد؛ در «علم اليقين» فعاليت مغزى و عقلى دخالت دارد، و در «عين اليقين» فعاليت قلب، و در «حق اليقين» جذبه الهى و عنايت خداوندى؛ تا كه از جانب معشوق نباشد كششى *** كوشش عاشق بيچاره به جايى نرسد(4) صاحب «جامع السعادات»(5) سخنى دارد كه ترجمه آن چنين است: «فوق مرتبه حق اليقين را بعضى از اهل سلوك اثبات كرده و تعبير به «حقيقت حق اليقين» و «فناء فى الله» كرده اند و آن ديدن عارف است ذات خود را كه مضمحل و محو در انوار خداوندى و سوخته پرتو جمال او شده، به طورى كه ديگر استقلالى براى خود نمى بيند و تشبيه كرده اند به اينكه كسى يقين به وجود آتش كند به واسطه داخل شدن در آن و سوختن پروانه وار در آن».(6)،(7)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.