پاسخ اجمالی:
منابع زیادی نقل کرده اند: هنگامى كه امام علی(ع) به صفین می رفت در کربلا و در کنار فرات توقف کرد و نماز خواند و گریه زیاد کرد و به برخی از یارانش گفت: اینجا كَرب و بلاء است و در اینجا فرزندم حسین کشته می شود وهیچ کس او را یاری نمی کند و در اینجا گروهی به شهادت می رسند که بدون حساب وارد بهشت می شوند.
پاسخ تفصیلی:
کتاب وقعة صفّين ـ به نقل از حسن بن كثير و او نیز از پدرش ـ می نویسد: على(عليه السلام) چون به کربلا رسید توقّف کرد.
به وى گفته شد: اى امير مؤمنان! اين جا كربلاست.
على(عليه السلام) فرمود: «جاى كَرب و بلاء(اندوه و آسيب )!».
سپس با دست خويش به مکانی اشاره كرد و فرمود: «اين جا باراندازشان است و استراحتگاه شتر انشان است».
آن گاه با دستش به جای ديگر اشاره كرد و فرمود: «اين جا خون هاشان ريخته مى شود».(1)
همچنین در کتاب فتوح آمده است: على(عليه السلام) – هنگامی که به سمت صفین حرکت کرد - چون به دِير كَعب رسید، فرود آمد و باقى مانده روز و نيز شب را در آن مكان گُذراند. صبحگاهان حرکت نمود، تا اینکه به كربلا رسيد، سپس به كرانه فرات نظر افكند. آنگاه به ابن عباس فرمود: «ابن عبّاس! آيا اين مكان را مى شناسى؟».
او گفت: نه، اى امير مؤمنان! آن را نمى شناسم.
علی(عليه السلام) فرمود: «بدان كه اگر تو نيز همچون من اين سرزمين را مى شناختى، از آن در نمى گذشتى، مگر آن كه همانند من گريه كنى».
سپس على(عليه السلام) سخت گريست، چندان كه ريشش از اشك هايش خيس شد و اشك بر سينه اش جارى گشت. پس گفت: «آه! مرا با خاندان ابو سفيان چه كار؟!».
سپس به حسين(عليه السلام) روى كرد و گفت: «شكيبا باش اى ابو عبد الله! پدرت از آنان همان ديده كه تو پس از من خواهى ديد».
آن گاه على(عليه السلام) در زمين كربلا به گذار(جستجو) پرداخت، گويى چيزى را مى جويد. سپس از مركب فرود آمد و آب خواست، و وضو- گرفت - و سپس برخاست و آن قدر كه مى خواست، نماز خواند...
آن گاه، قدرى به خواب رفت، ناگاه هراسناك برخاست و فرمود: «ابن عبّاس! آيا برای تو بگویم كه اكنون در خواب چه ديدم؟».
او گفت: آرى، امير مؤمنان!
على(عليه السلام) فرمود: «مردانى ديدم سپيد روى؛ در دست هاشان بيرق هايى سپيد بود وشمشير هایشان را به كمر بسته بودند. سپس گرداگرد اين زمين، خطّى كشيدند. آن گاه، اين درختان خرما را ديدم كه شاخه هاى خود را به زمين زده اند. و نيز نهرى ديدم كه در آن، خون تازه روان بود و فرزندم حسين(عليه السلام) را ديدم كه در آن خون، غرقه بود و يارى مى خواست؛ امّا كسى به يارى اش نمى آمد. سپس ديدم كه آن مردان سپيدْچهره از آسمان فرود آمدند و ندا در دادند: اى خاندان پيامبر! صبور باشيد، صبور! شما به دست پليدترينِ مردم كشته مى شويد. و تو اى ابو عبد الله! بهشت، مشتاقِ توست آن گاه، آن مردان سپيد روى به سويم آمدند. سپس مرا تسليت دادند و گفتند: مژده باد تو را اى ابوالحسن! هر آينه، فردا كه مردم نزد پروردگار جهان حاضر شوند، خداوند، چشم تو را به فرزندت حسين(عليه السلام) روشن می گردانَد. و اين بود آن خوابى كه ديدم. به آن كه جان على در دست اوست، سوگند،...اين، سرزمين كربلاست كه فرزندم حسين(عليه السلام) و پيروانش، و دسته اى از فرزندان فاطمه(سلام الله علیها)، دختِ محمّد(صلى الله عليه وآله) در آن دفن مى شوند. همانا اين مكان نزد آسمانيان مشهور است و آن را به نام سرزمين كرب و بلا (اندوه و آسيب) ياد مى كنند. هر آينه از اين زمين، گروهى برانگيخته خواهند شد كه بى محاسبه، داخل بهشت مى شوند».(2). (3)
در کتاب كامل الزيارات ـ به نقل از ابو عبد الله جَدَلى ـ آمده است که گفته: بر امير مؤمنان(ع)، وارد شدم و حسين(عليه السلام) در كنارش بود. با دست بر شانه حسين(عليه السلام) زد و فرمود: «اين، كشته خواهد شد و هيچ كس كمكش نخواهد كرد».
گفتم: اى امير مؤمنان! به خدا سوگند، روزگار بدى خواهد بود.
امير مؤمنان(عليه السلام) فرمود: «اين اتّفاق، خواهد افتاد».(4)
همچنین در کتاب إرشاد ـ به نقل از اسماعيل بن زياد ـ آمده است: روزى، على(عليه السلام) به براء بن عازب فرمود: «اى براء! پسرم حسين، كشته خواهد شد و تو زنده خواهى بود و كمكش نخواهى كرد».
هنگامى كه حسين بن على(عليهما السلام) شهيد شد، براء بن عازب مى گفت: «به خدا سوگند، على بن ابى طالب(عليه السلام)، راست گفت. حسين(ع)، كشته شد و من كمكش نكردم» و همواره از يارى نكردن حسين(عليه السلام) اظهار تأسّف و پشيمانى مى كرد.(5)
و نیز در همان کتاب ـ به نقل از جُوَيرية بن مُسهِر عبدى ـ آمده است: هنگامى كه با امير مؤمنان(عليه السلام)، به صِفّين مى رفتيم، به بيابان هاى كربلا رسيديم. دور از سپاه ايستاد و آن گاه به راست و چپ، نگاه كرد و اشك ريخت و سپس فرمود: «به خدا سوگند، اين جا توقّفگاه قافله آنان و جاى مرگشان است».
گفتند: اى امير مؤمنان! اين جا كجاست؟
فرمود: «اين جا كربلاست و در آن، گروهى كشته خواهند شد كه بدون محاسبه وارد بهشت مى گردند».آن گاه به راه خود، ادامه داد.(6)
در کتاب معجم الكبير ـ به نقل از ابو حِبره ـ آمده است: با على(عليه السلام)همراه شدم تا به كوفه رسيدیم. در كوفه به منبر رفت و خدا را سپاس و ستايش گفت و آن گاه فرمود: «هنگامى كه نوادگان پيامبرتان در ميان شما گرفتار شوند، چه خواهيد كرد؟».
گفتند: در راه آنان، آزمايش نيكويى خواهيم داد.
على(عليه السلام) فرمود: «سوگند به آن كه جانم در دست اوست، در ميان شما منزل خواهند كرد و شما به سوى آنان به راه خواهيد افتاد و آنان را خواهيد كُشت».
آن گاه، شروع به خواندن اين شعر كرد:
«هُم أورَدوهُم بِالغَرورِ وعَرَّدو(7) *** أحَبّوا نَجاةً لا نَجاةَ ولا عُذرَ»؛
(خود، آنان را با نيرنگ، وارد خواهند كرد و سپس از آنان رو خواهند گرداند
نجات يافتنى را دوست خواهند داشت كه نه رستگارى و نه دليلى بر آن است).(8)
احمد بن حنبل در کتاب مسندش ـ به نقل از عبد الله بن نُجَىّ، از پدرش ـ می نویسد: با على(عليه السلام) مى رفتیم و من مسئول ظرف آب وضوى او بودم. هنگامى كه به سوى صِفّين مى رفتيم، تا به نينوا رسيديم، على(عليه السلام) فرمود: «ابوعبد الله! صبر كن. در كنار فرات، صبر كن».
گفتم: چه شده است؟
على(عليه السلام) فرمود: «روزى بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) وارد شدم، در حالى كه چشمانش گريان بود. گفتم: اى پيامبر خدا! آيا كسى تو را خشمناك كرده است؟ چرا ديدگانت گريان است؟
فرمود: «هم اكنون، جبرئيل از پيش من رفت و به من گفت كه حسين(عليه السلام) در كنار فرات، كشته خواهد شد. سپس فرمود: مى خواهى خاك آن جا را- به تو بدهم- بو كنى؟
گفتم: آرى.
آنگاه يك مشت خاك به من داد. و من نتوانستم جلوى اشكم را بگيرم». (9)
همچنین در کتاب مقتل الحسين، خوارزمى ـ به نقل از حاكم جُشَمى ـ آمده است: امير مؤمنان علی(عليه السلام) هنگامى كه به صِفّين مى رفت، در كربلا فرود آمد و به ابن عبّاس فرمود: «مى دانى اين مكانْ كجاست؟».
ابن عبّاس گفت: نه.
امير مؤمنان علی(عليه السلام) فرمود: «اگر اين مكان را مى شناختى، همچون من مى گريستى» و آن گاه، گريه شديدى كرد و افزود: «من با آل ابو سفيان، چه كار دارم؟».
آن گاه امير مؤمنان(ع) به حسين(عليه السلام) رو كرد و فرمود: « شكيبا باش، پسر عزيزم! پدرت هم از آنان، همانند آنچه تو پس از او خواهى ديد، مى بيند». (10)
اُسد الغابة ـ به نقل از غرفه اَزْدى ـ می نویسد: نسبت به منزلت على(عليه السلام) ترديدى در دلم راه يافته بود. روزى با او به ساحل فرات رفتم. راه كج كرد و ايستاد و ما هم اطرافش ايستاديم. با اشاره دست فرمود: «اين جا مكان شترانشان، جايگاه فرود قافله شان و محلّ ريختن خونشان است. پدرم فداى آن كه جز خدا، ياورى در زمين و در آسمان ندارد!».
هنگامى كه حسين(عليه السلام) كشته شد، به ساحل فرات آمدم و به جايى كه حسين(عليه السلام)را در آن جا كشته بودند، رفتم. درست همان گونه بود كه على(عليه السلام) گفته بود و هيچ اشتباهى نكرده بود. از ترديدى كه در من بود، از خدا طلب آمرزش كردم و فهميدم كه على(عليه السلام) به كارى دست نمى زَنَد، مگر بر پايه عهدى كه با وى شده است.(11)
ابن سعد در کتاب طبقات الكبرى ـ به نقل از ابو عبيد ضَبّى ـ می نویسد: بر ابو هَرثَم ضبّى که از سپاهيان على(عليه السلام) در صِفّين بود، وارد شدم؛ او روى سكّويى نشسته بود...
برای ما نقل کرد: در بازگشت از صِفّين، در كربلا پياده شديم و على(عليه السلام)، نماز صبح را با ما به جماعت در بين درختان و بوته هاى اسفند به جاى آورد...آن گاه گفت: «آه ، آه! در اين بيابان، گروهى كشته خواهند شد كه بدون محاسبه وارد بهشت مى گردند». (12)
تاريخ دمشق ـ به نقل از هَرثَمة بن سلمى ـ می نویسد: در يكى از جنگ هاى على(عليه السلام) همراه او مى رفتيم تا به كربلا رسيديم. او در كنار درختى پياده شد و نماز خواند و مشتى خاك از زمين برداشت و بوييد و فرمود: «واى بر تو، اى خاك! بر روى تو گروهى كشته خواهند شد كه بدون محاسبه وارد بهشت مى گردند».(13). (14)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.