پاسخ اجمالی:
وهّابيان مى گويند: هيچ كس حق ندارد از پيامبر(ص) شفاعت بطلبد؛ زيرا خداوند مى فرمايد: «فلا تدعوا مع الله أحدا». آنها تصوّر كرده اند که: تأثير موجودات اين جهان، تأثير استقلالى است؛ و لذا آن را مزاحم توحيد افعالى و توحيد عبادى خداوند دانسته اند؛ در حالى كه از نظر يك موحّد كامل، وجود مستقل قائم بالذّات در عالم تنها يكى است و آن خدا است. اگر پيامبر(ص) شفاعتى دارد به اذن او است؛ چنانكه قرآن مى فرمايد: «ما من شفيع إلا من بعد إذنه».
پاسخ تفصیلی:
آنها خود را مدافعان توحيد ناب مى دانند! و در همين رابطه موضوع شفاعت و زيارت قبور و توسّل به پيشوايان بزرگ را نفى كرده؛ و تقريباً تمام همّ خود را در اين راه مصروف مى دارند. اكثريت قاطع مسلمانان (اعم از سنّى و شيعه) عقائد اين گروه را نفى كرده و حتى بعضاً او را تكفير كرده اند. (1)
آنها مى گويند: هيچ كس حق ندارد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) شفاعت بطلبد؛ زيرا خداوند مى فرمايد: «فَلاَ تَدْعُوا مَعَ اللهِ أَحَداً»(2)؛ (پس هيچ كس را با خدا نخوانيد).
نويسنده كتاب «اَلْهَدِيَّةُ السنية» كه از وهّابيان است؛ مى گويد: هركس فرشتگان و انبياءِ را... واسطه ميان خود و خدا قرار دهد؛ به خاطر اين كه مقرّبان درگاه او هستند، كافر و مشرك، و خون و مال او مباح است؛ هرچند شهادتين بگويد و نماز بخواند و روزه بگيرد! (3)
در مورد توسّل و زيارت قبور انبياءِ و امامان(عليهم السلام) و صلحاء نيز منطقى شبيه به اين دارند.
اشتباه بزرگ وهّابيان در اين است كه تصوّر كرده اند؛ تأثير موجودات اين جهان، تأثير استقلالى است؛ و لذا آن را مزاحم توحيد افعالى و توحيد عبادى خداوند دانسته اند؛ در حالى كه اين طرز تفكّر خود نوعى شرك است!
از نظر يك موحّد كامل، وجود مستقل قائم بالذّات در عالم تنها يكى است و آن خدا است؛ و بقيّه عالم هستى كه همه ممكانات اند وابسته به وجود او هستند. همگى پرتوهاى آفتاب وجود او مى باشند و از خود هيچ گونه استقلالى ندارند؛ و همان گونه كه در آغاز پيدايش به او نيازمند بودند، در بقا نيز همچنان نيازمند و وابسته به او هستند.
بنابراين هر موجودى هرچه دارد از او دارد؛ و تأثير اسباب از او است كه مسبّب الاسباب است؛ و معناى جمله «لا مُؤَثِّرَ فى الْوُجُودِ اِلاّ الله» نيز همين است. نه اين كه اسباب را از سبب بودن بيندازيم و يا استقلالى براى آنها قائل باشيم كه هر دو غلط و نادرست، و از حقيقت توحيد به دور است.
بنابراين اگر پيامبر(صلى الله عليه وآله) شفاعتى دارد به اذن او است؛ چنانكه قرآن مى فرمايد: «مَا مِنْ شَفِيع إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ». (4)
يا اگر حضرت مسيح(عليه السلام) مردگان را زنده مى كند و يا كور مادرزاد و همچنين مبتلاى به بيمارى غير قابل علاج را شفا مى دهد؛ آن هم نيز به اذن و فرمان خدا است: «وَأُبْرِءُ الاَْكْمَهَ وَ الاَْبْرَصَ وَأُحْىِ الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللهِ»؛ (و به اذن خدا، كور مادر زاد و مبتلا به بيمارى پيسى را بهبودى مى بخشم؛ و مردگان را به اذن خدا زنده مى كنم). (5)
يا اگر آصف بن برخيا وزير سليمان، كه قرآن از او به عنوان «الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِّنْ الْكِتَابِ»؛ ([امّا] كسى كه دانشى از كتاب [آسمانى] داشت) توانايى دارد كه تخت ملكه سبأ را در يك چشم بر هم زدن ـ طبق تصريح قرآن ـ از سرزمين سبأ نزد سليمان(عليه السلام) در شام حاضر كند؛ آن هم به گفته خودش «مِنْ فَضْلِ رَبِّى»؛ (از فضل پروردگار من است) (6) بوده است.
امّا وهّابيان بيگانه از قرآن، گرفتار اين اشتباه شده اند كه اگر اين اعمال از اين مردان بزرگ سر مى زند به صورت تأثير مستقل است؛ و لذا براى حل مشكل به انكار بعضى از ضروريات دين، مانند مسأله شفاعت پناه برده اند.
به اين ترتيب آنها به گمان محكم ساختن پايه هاى توحيد، هم در درّه شرك سقوط كرده اند و هم در درّه انكار ضروريات دين و قرآن.
مرحوم علاّمه شهيد مطهرى سخن لطيفى در اين باره دارد كه خلاصه آن را در اينجا مى آوريم. او تحت عنوان مرز توحيد و شرك چنين مى گويد:
1. اعتقاد به موجودى غير از خدا شرك ذاتى نيست؛ آنچنان كه طرفداران نوعى وحدت وجود قائل اند. زيرا اين موجودات، مخلوق او و وابسته به او هستند؛ نه همطراز او.
2. اعتقاد به تأثير مخلوقات، شرك در خالقيّت محسوب نمى شود ـ چنانكه اشاعره و جبريون قائل اند ـ زيرا همان گونه كه مخلوقات، استقلال ذاتى ندارند در تأثيرات خود نيز مستقل نيستند؛ بلكه وابسته به او مى باشند.
3. اگر براى مخلوقات تأثير مستقل قائل شويم و بگوييم عالم خلقت در برابر خداوند همچون ماشين و يا ساعتى است كه صنعتگر مى سازد كه در آغاز پيدايش نيازمند به او است و امّا بعد از تكميل ساختمان نيازى به او ندارد؛ و كار مى كند هرچند سازنده آن از دنيا رفته باشد؛ اين همان اعتقاد به تفويض و نوعى شرك است. (اعتقاد معتزلى.)
4. اعتقاد به قدرت موجودات مافوق طبيعى و تأثير آنها در جهان به اذن و فرمان خدا شرك نيست؛ آن گونه كه وهّابيان پنداشته اند؛ بلكه اعتقاد آنها خود بدترين انواع شرك است؛ چرا كه اگر آن را شرك بدانيم بايد اعتقاد به اصل وجود موجودات هم شرك باشد.
همچنين اعتقاد به قدرت و تأثير انسان از دنيا رفته نيز شرك نمى باشد؛ زيرا انسان بعد از مردن، جماد نيست.
از اينها گذشته، اعتقاد وهّابيان جنبه ضد انسانى دارد؛ چرا كه انسانى را كه خداوند او را برتر از فرشتگان شمرده و خليفة الله و مسجود ملائكه است در حد يك حيوان طبيعى تنزّل داده اند.
اينجا است كه به حقيقت گفتار معروف پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى رسيم كه فرمود: (راه يافتن شرك در انديشه ها و عقائد آنچنان آهسته و بى سروصدا است كه راه يافتن مورچه سياه، در شب تاريك بر سنگ سخت!) (7)
جالب اين كه پاسخ وهّابيان در همان آيه اى كه براى نفى شفاعت و توسّل به آن استدلال كرده اند نهفته است؛ زيرا قرآن مجيد مى فرمايد: «فلا تَدْعُوا مَعَ اللهِ أَحَداً»؛ (پس هيچ كس را با خدا نخوانيد) (8) يعنى احدى را همطراز و در عرض او و به صورت موجودى مستقل همچون ذات پاك وى نخوانيد. ولى اگر تأثيراش به اجازه و فرمان او باشد و نه در عرض او؛ نه تنها شرك نيست، بلكه تأكيد مجدّدى است بر اصل توحيد كه همه چيز به او منتهى مى شود.
اين درست شبيه همان چيزى است كه برادران يوسف به پدرشان يعقوب(عليه السلام) كه پيغمبر بزرگ خدا بود پيشنهاد كردند و او هم پذيرفت. گفتند: «يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا»؛ (پدر! از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه) (9) او هم گفت: «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّى»؛ (بزودى براى شما از پروردگارم آمرزش مى طلبم). (10)
اين است حقيقت توحيد؛ نه آنچه وهّابيان متحجّر پنداشته اند. (11)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.