پاسخ اجمالی:
هشام بن عبدالملک هميشه از محبوبيت و موقعيت فوق العاده امام باقر(ع) بيمناك بود و چون مى دانست پيروان پيشواى پنجم، آن حضرت را امام مى دانند، همواره تلاش مى كرد مانع گسترش نفوذ معنوى و افزايش پيروان آن حضرت گردد.
پاسخ تفصیلی:
هشام بن عبدالملك، كه يكى از خلفاى معاصر امام باقر(علیه السلام) بود، هميشه از محبوبيت و موقعيت فوق العاده امام باقر بيمناك بود و چون مى دانست پيروان پيشواى پنجم، آن حضرت را امام مى دانند، همواره تلاش مى كرد مانع گسترش نفوذ معنوى و افزايش پيروان آن حضرت گردد.
در يكى از سالها كه امام باقر(علیه السلام) همراه فرزند گرامى خود «جعفر بن محمد(علیهما السلام)» به زيارت خانه خدا مشرف شده بود، هشام نيز عازم حج شد. در ايام حج، حضرت صادق(علیه السلام) در مجمعى از مسلمانان سخنانى در فضيلت و امامت اهل بيت(علیهم السلام) بيان فرمود كه بلافاصله توسط ماموران به گوش هشام رسيد. هشام، كه پيوسته وجود امام باقر(علیه السلام) را خطرى براى حكومت خود تلقى مى كرد، از اين سخن بشدت تكان خورد، ولى - شايد بنا به ملاحظاتى - در اثناى مراسم حج متعرض امام(علیه السلام) و فرزند آن حضرت نشد، لكن به محض آنكه به پايتخت خود (دمشق) بازگشت به حاكم مدينه دستور داد امام باقر(علیه السلام) و فرزندش جعفر بن محمد را روانه شام كند.
امام ناگزير همراه فرزند ارجمند خود مدينه را ترك گفته وارد دمشق شد. هشام براى اينكه عظمت ظاهرى خود را به رخ امام بكشد و ضمنا به خيال خود از مقام آن حضرت بكاهد، سه روز اجازه ملاقات نداد! شايد هم در اين سه روز در اين فكر بود كه چگونه با امام(علیه السلام) روبرو شود و چه طرحى بريزد كه از موقعيت و مقام امام(علیه السلام) در انظار مردم كاسته شود؟!
البته اگر دربار حكومت هشام كانون پرورش علما و دانشمندان و مجمع سخندانان بود امكان داشت دانشمندان برجسته را دعوت نموده مجلس بحث و مناظره تشكيل بدهد؛ ولى از آنجا كه دربار خلافت اغلب زمامداران اموى-و از آن جمله هشام - از وجود چنين دانشمندانى خالى بود و شعرا و داستان سرايان و مديحه گويان جاى رجال علم را گرفته بودند، هشام به فكر تشكيل چنين مجلسى نيفتاد؛ زيرا به خوبى مى دانست اگر از راه مبارزه و مناظره علمى وارد شود هيچ يك از درباريان او از عهده مناظره با امام باقر(علیه السلام) برنخواهند آمد و از اين جهت تصميم گرفت از راه ديگرى وارد شود كه به نظرش پيروزى او مسلم بود.
آرى با كمال تعجب هشام تصميم گرفت يك مسابقه تيراندازى! ترتيب داده امام(علیه السلام) را در آن مسابقه شركت بدهد تا بلكه به واسطه شكست در مسابقه، امام در نظر مردم كوچك جلوه كند! به همين جهت پيش از ورود امام(علیه السلام) به قصر خلافت، عده اى از درباريان را واداشت نشانه اى نصب كرده مشغول تيراندازى گردند. امام باقر(علیه السلام) وارد مجلس شد و اندكى نشست. ناگهان هشام رو به امام كرد و چنين گفت: آيا مايليد در مسابقه تيراندازى شركت نماييد؟ حضرت فرمود: من ديگر پير شده ام و وقت تيراندازيم گذشته است، مرا معذور دار. هشام كه خيال مى كرد فرصت خوبى به دست آورده و امام باقر(علیه السلام) را در دو قدمى شكست قرار داده است، اصرار و پافشارى كرد كه تير و كمان خود را به آن حضرت بدهد. امام(علیه السلام) دست برد و كمان را گرفت و تيرى در چله كمان نهاد و نشانه گيرى كرد و تير را درست به قلب هدف زد! آنگاه تير دوم را به كمان گذاشت و رها كرد و اين بار تير در چوبه تير قبلى نشست و آن را شكافت! تير سوم نيز به تير دوم اصابت كرد و به همين ترتيب نه تير پرتاب نمود كه هر كدام به چوبه تير قبلى خورد!
اين عمل شگفت انگيز، حاضران را بشدت تحت تاثير قرار داده و اعجاب و تحسين همه را برانگيخت. هشام كه حساب هايش غلط از آب در آمده و نقشه اش نقش بر آب شده بود، سخت تحت تاثير قرار گرفت و بى اختيار گفت: آفرين بر تو اى اباجعفر! تو سرآمد تيراندازان عرب و عجم هستى، چگونه مى گفتى پير شده ام؟! آنگاه سر به زير افكند و لحظه اى به فكر فرو رفت. سپس امام باقر(علیه السلام) و فرزند عالي قدرش را در جايگاه مخصوص كنار خود جاى داد و فوق العاده تجليل و احترام كرد و رو به امام كرده گفت: قريش از پرتو وجود تو شايسته سرورى بر عرب و عجم است، اين تيراندازى را چه كسى به تو ياد داده است و در چه مدتى آن را فراگرفته اى؟
حضرت فرمود: مى دانى كه اهل مدينه به اين كار عادت دارند، من نيز در ايام جوانى مدتى به اين كار سرگرم بودم ولى بعد آن را رها كردم، امروز چون تو اصرار كردى ناگزير پذيرفتم.
هشام گفت: آيا جعفر (حضرت صادق(علیه السلام)) نيز مانند تو در تيراندازى مهارت دارد؟ امام فرمود: ما خاندان، «كمال دين» و «اتمام نعمت» را كه در آيه: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا»(1)، آمده [امامت و ولايت] از يكديگر به ارث مى بريم و هرگز زمين از چنين افرادى [حجت] خالى نمى ماند.(2)، (3)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.