پاسخ اجمالی:
منظور از امر و فرمان الهی در آیه «کن فیکون» امر لفظی نیست. بلکه منظور، تعلق اراده به ایجاد و ابداع چیزی است. تعبیر به کلمه «کن» به خاطر کوتاهی تعبیر و سریعتر بودن آن است. همه اینها بیانگر تحقق سریع اشیاء بعد از تعلق اراده الهی است. اگر پای لفظ به میان آید برای ایجاد «کن»، «کن» دیگر لازم است و موجب تسلسل می شود، ضمن اینکه چگونه چیزی که معدوم است مورد خطاب قرار می گیرد؟
پاسخ تفصیلی:
قرآن مجید در آیه 82 سوره «یس» به این حقیقت اشاره مى کند که هر گونه ایجادى در برابر اراده و قدرت او، سهل و آسان است، ایجاد آسمان هاى عظیم، و کره خاکى، با ایجاد یک حشره کوچک براى او یکسان است مى فرماید: (فرمان او این است که: هر گاه چیزى را اراده کند به آن مى گوید: موجود باش! آن هم بى درنگ موجود مى شود)، همان گونه که خدا خواسته «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ».
بدیهى است، امر و فرمان الهى در اینجا به معنى امر لفظى نیست، همچنین جمله «کُن»؛ (موجود باش!) جمله اى نیست که خداوند به صورت لفظ بیان کند؛ چرا که نه او لفظى دارد، و نه نیازمند به الفاظ است، بلکه منظور همان تعلق اراده او به ایجاد و ابداع چیزى است، و تعبیر به کلمه «کُن» به خاطر آن است که از این تعبیر، کوتاهتر، و کوچک تر، و سریعتر تصور نمى شود.
آرى، تعلق اراده او به چیزى همان، و موجود شدن آن همان است!
و به تعبیر دیگر: هنگامى که خداوند چیزى را اراده کند، بلافاصله تحقق مى یابد، به طورى که در میان «اراده» او و «وجود اشیاء» چیزى فاصله نیست.
بنابراین تعبیر به «امر» و «قول» و جمله «کُن» همه، توضیحى است براى مسأله خلق و ایجاد، و چنان که گفتیم: در اینجا امر لفظى و قول و سخن و کلمه «کاف و نون» مطرح نیست، همه اینها بیانگر تحقق سریع اشیاء بعد از تعلق اراده الهى است، او چه حاجتى به الفاظ و کلمات دارد؟ و اصولاً بعد از تعلق مشیت او بر ایجاد چیزى، وساطت الفاظ، بى معنى است.
و باز به تعبیر روشن تر در افعال خداوند دو مرحله بیشتر وجود ندارد: مرحله اراده، و مرحله ایجاد، که در آیه فوق از مرحله دوم به عنوان امر و قول و جمله «کُن» تعبیر شده است.
جمعى از مفسران قدیم، پنداشته اند: در اینجا قول و سخنى در کار است، و آن را یکى از اسرار ناشناخته مى دانند، آنها در حقیقت در پیچ و خم لفظ گرفتار شده اند، و از محتوا و معنى آن بى خبر مانده اند، و کارهاى الهى را با مقیاس وجود خود سنجیده اند.
چه زیبا مى فرماید امیر مؤمنان على(علیه السلام) در یکى از خطبه هاى «نهج البلاغه»: «یَقُولُ لِمَنْ أَرادَ کَوْنَهُ کُنْ فَیَکُونُ (1) لابِصَوْت یَقْرَعُ وَ لابِنِداء یُسْمَعُ وَ إِنَّما کَلامُهُ سُبْحانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ أَنْشَأَهُ وَ مَثَّلَهُ لَمْ یَکُنْ مِنْ قَبْلِ ذلِکَ کائِناً وَ لَوْ کانَ قَدِیماً لَکانَ إِلهاً ثانِیاً»؛ (او هر چه را اراده کند به آن مى گوید: باش! آن بلا درنگ موجود مى شود، اما کلام او نه صوتى است که در گوش ها نشیند، نه فریادى است که شنیده شود، بلکه سخن خدا همان فعل او است که ایجاد مى کند، و پیش از او چیزى وجود نداشته، و اگر بود خداى دومى محسوب مى شد). (2)
از این گذشته، اگر پاى لفظى در میان آید، دو اشکال در برابر ما خودنمائى خواهد کرد:
نخست این که: این لفظ خود مخلوقى از مخلوقات است و براى ایجاد آن کلمه «کُنِ» دیگر لازم است، این سخن درباره «کُن» دوم نیز تکرار مى شود و به صورت تسلسل پیش مى رود.
دیگر این که: هر خطابى مخاطبى مى خواهد و هنگامى که چیزى موجود نشده، چگونه خداوند آن را با جمله «کُن» مخاطب مى سازد، مگر معدوم قابل خطاب است؟
در آیات دیگرى از قرآن، همین معنى با تعبیرهاى دیگر آمده است مانند آیه 117 سوره «بقره»: «وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»؛ (هنگامى که قضا و حکم او به چیزى تعلق گیرد، تنها به او مى گوید: موجود باش! او نیز بلافاصله موجود مى شود).
و مانند آیه 40 سوره «نحل»: «إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْء إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»؛ (سخن ما براى چیزى که مى خواهیم ایجاد شود، همین است که مى گوئیم: موجود باش! بلافاصله موجود مى شود). (3)، (4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.