پاسخ اجمالی:
اصل«زندگى مسالمت آمیز» درصورتی امکان پذیر است که ظالم و استعمارگری در جامعه نباشد، اما با وجود این همه ظلم و استبداد در جهان امروز، دو اصل مهم«تولی» به معنی دوست داشتن دوستان خدا و حامیان عدالت، و«تبری» به معنی بیزاری از ستمگران و دشمنان خدا، اهمیت بسیاری دارد و باعث می شود طرفداران عدالت، علیه ستمگران متحد شوند و ظلم از جامعه ریشه کن شود.
پاسخ تفصیلی:
معمولا «اسلام» را تشبیه به درخت برومندى مى کنند که مبانى عقیدتى، اصول و ریشه هاى آن را و برنامه هاى وسیع عملى، فروع و شاخه هاىش را تشکیل مى دهد. و نیز معمولا ده موضوع را به عنوان فروع و برنامه های عملی ذکر می کند در حالی که گسترده تر از آن است که در ده موضوع خلاصه شود.
ولى اهمّیّت این دستورات ده گانه سبب شده است که آنها را در ردیف اوّل بشمارند وگرنه مسلّماً منحصر به اینها نیست. از این دستورات ده گانه، سه قسمت مربوط به عبادات و نیایش و پیوند با خداست - نماز، روزه، حج - و دو قسمت مربوط به مسائل اقتصادى و پیوند با خلق خدا - زکات، خمس و پنج قسمت مربوط به مسائل اجتماعى و نظامى و سیاسى است - جهاد، امر به معروف و نهى از منکر، تولّى و تبرّى - فعلا سخن از دو دستور اخیر است که به معناى «دوست داشتن» و «تنفّر داشتن» است. چه کسى را دوست بداریم و از که متنفّر باشیم؟
دوستان خدا، مردم حق طلب، انسانهاى ارزنده و حامیان حقّ و عدالت را دوست بداریم و از آلودگان، ستمگران، بى بند و باران و دشمنان خدا و مردم، متنفّر باشیم.
چرا همه را دوست نداریم؟ چرا با همه خلق خدا خوب نباشیم؟ مگر در دنیاى امروز مى توان اصل زندگى مسالمت آمیز را با همه کس و در همه جا فراموش کرد؟
باید از کسانى که طرفدار «تز» دوستى با همه و در تحت هر شرایطى هستند پرسید: آیا در جهانى که ظالم و مظلوم و ستمگر و ستمدیده، استعمارگر و استعمار شده، حق طلب و اشغالگر و پاک و ناپاک وجود دارد همه را دوست بداریم؟! با همه خوش باشیم؟! و به همه کمک کنیم؟! آیا منطق انسانى چنین اجازه اى را به ما مى دهد؟ آیا عاطفه زنده هیچ مردمى با این سازشکارى غلط، هماهنگى دارد؟
اگر این دو اصل در اصول اساسى برنامه هاى عملى اسلام گنجانیده شده، به خاطر آن است که طرفداران حقّ و عدالت و آزادگى و پاکى و درستى، صفوف خود را هر چه فشرده تر سازند و ناپاکان و ستمگران و آلودگان هرچه تنهاتر بمانند و در یک محاصره اجتماعى و اخلاقى از طرف انسانهاى مثبت و ارزنده قرار گیرند.
آیا بدن آدمى هر غذایى را مى پذیرد؟ آیا ذائقه انسان یک وسیله تولّى و تبرّى، براى جدا کردن غذاهاى مفید از زیانبخش نیست؟
آیا به هنگام خوردن غذاهاى مسموم و گرفتار شدن بدن به مسمومیّت غذایى، «معده» راه سازشکارى را پیش مى گیرد و انسان را تسلیم مرگ مى کند یا این که تمام قدرت خود را به کار مى اندازد تا از طریق «استفراغ» تنفّر خود را از غذاى مسموم ابراز کرده، آن را به بیرون پرتاب کند؟
آیا تعادل نیروى جاذبه و دافعه، رمز بقاى جهان هستى نیست؟ چگونه بقاى جامعه انسانى مى تواند از تعادل این دو نیرو که در شکل تولّى و تبرّى ظاهر مى شود مستثنا بماند؟
اگر به جاى این دو دستور، روح سازشکارى با همه کس و هر مکتب و بى تفاوت بودن در برابر هر چیز و هر صحنه پیدا شود و عوامل مثبت و سازنده را جذب نکند و عوامل مزاحم و منفى را از خود نراند، نابودى چنان اجتماعى سریع خواهد بود؛ به همین دلیل، در حدیثى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «اَوْثَقُ عُرَى الإیَمانِ الحُبُّ فِى اللهِ وَ البُغْضُ فِى اللهِ»؛ (محکم ترین دستگیره هاى ایمان، دوست داشتن براى خدا، و ابراز تنفّر کردن براى خداست)(1).
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.