پاسخ اجمالی:
طبق آخرین تحقیقات فلاسفه، زمان بُعد چهارم اشیاست و وجود هر چیز در هر زمان، غیر از وجودش در زمان دیگر است؛ لذا همان طور که یک موجود اجزایى دارد و هر جزء آن بدون علّت موجود نمى شود، از نظر زمان نیز امتداد و عمرى دارد که هر لحظه آن نیازمند به علّت است. همانطور که روشنایی لامپ لحظه به لحظه وابسته به برقراری برق می باشد. هستی موجودات نیز همیشه نیازمند به یک مبدأ ازلى در حدوث و بقا می باشد.
پاسخ تفصیلی:
این ایراد، ایراد تازه اى نیست که مادّى هاى امروز عنوان کرده باشند، بلکه در سخنان پیشینیان نیز دیده مى شود و در کتب فلسفى و کلامى به آن پاسخ گفته اند؛ به هر حال این ایراد را به دو صورت مى توان عنوان کرد:
نخست این که: یک موجود یا یک نظام خاص در آغاز پیدایش، نیازمند به علّت است ولى در بقاى خود نیازمند به علّت (مطلقاً) نیست - اعم از این که آن علّت همان علّت اوّل باشد یا غیر آن.
این همان است که بعضى از فلاسفه پیشین به آن معتقد بوده اند و تصوّر مى کردند همان طور که یک عمارت در بقاى خود نیازمند به معمار و بنّا نیست، هیچ موجودى در ادامه وجود خود علّتى نمى خواهد!
اگر ایراد چنین طرح شود پاسخ آن بسیار روشن است، زیرا با نظر دقیق فلسفى، بقاى یک موجود، چیزى غیر از آغاز وجود آن است؛ و به عبارت روشنتر: وجود هر چیز در هر زمان، غیر از وجودش در زمان و لحظه دیگر است. بقاى موجودات در مسیر زمان، درست مانند بقاى شکل یک رودخانه است که ذرّات آب در آن مرتّباً عوض مى شود ولى صورت ظاهرى آن همچنان باقى است.
به عبارت دیگر: همان طور که یک موجود اجزایى دارد و هر جزء آن بدون علّت موجود نمى شود، از نظر زمان نیز امتداد و عمرى دارد که هر لحظه آن نیازمند به علّت است، پس اگر چیزى در ادامه حیات خود نیازمند به علّت نباشد باید در آغاز وجود خود نیز نیازمند به علّت نباشد، زیرا هیچ فرقى میان لحظه اوّل و لحظه بعد نیست.
اجازه دهید این موضوع را بیشتر توضیح دهیم:
طبق آخرین تحقیقات فلاسفه گذشته ما و آخرین تحقیقات فلاسفه جدید - در بحث حرکت جوهرى و در بحث نسبیّت - زمان بُعد چهارم اشیاست، بنابر این همان طور که بُعد دو چیز از نظر طول و عرض و عمق ممکن است با هم متفاوت باشند - یکى بزرگتر و یکى کوچکتر - همچنین بُعد دو چیز از نظر زمان ممکن است با هم متفاوت باشند.
همان طور که کمى و زیادى هریک از ابعاد جسم، بدون علّت ممکن نیست، همچنین مقدار طول زمان و عمر اشیا و حوادث نیازمند به علّت مى باشد.
پس اگر بگوییم چیزى در بقاى خود محتاج علّت نیست، درست مثل این است که بگوییم یک جسم صد مترى تنها در یک متر اوّل احتیاج به پدید آورنده دارد و امّا نود و نه متر دیگر، خود به خود موجود مى شود؛ آیا هیچ کس مى تواند این سخن را بپذیرد؟
امّا در مورد مثال سفسطه آمیز «ساعت و سازنده آن» و مانند آن باید توجّه داشت که ساعت هم در آغاز وجود خود نیاز به علّت دارد و هم در ادامه عمر خود، براى آغاز وجود خود محتاج سازنده است ولى در ادامه وجود از خاصیّت موادّ ساختمانى خود مدد مى گیرد؛ یعنى استحکام فلزّات به کار برده شده، به آن اجازه ادامه عمر مى دهد و لذا با تفاوت موادّ ساختمانى آن، مقدار عمر ساعت کاملا فرق مى کند و این دلیل روشنى است بر این که هم آغاز وجود یک چیز علّت مى خواهد و هم ادامه آن.
از آنچه گفتیم تنها یک نتیجه مى گیریم که: همان طور که حدوث و پیدایش یک چیز علّت مى خواهد، ادامه و بقاى آن هم علّت مى خواهد - خواه علّت ادامه، همان علّت پیدایش باشد یا غیر آن - و اگر کسى نیاز به علّت را در ادامه حیات انکار کند، قانون علیّت را بکلّى انکار کرده است.
اکنون توجّه کنید تا بخش دوّم اشکال را که بخش اساسى آن است مطرح کنیم. (دقّت کنید)
ممکن است کسانى بگویند قبول داریم که هر نظامى هم در آغاز و هم در ادامه حیات نیازمند به علّت است ولى لازم نیست که علّت «حدوث» همان علّت «بقا» باشد، چه مانعى دارد که مبدأ اصلى عالم هستى، از روى علم و اراده این جهان را آفریده باشد و چرخ هاى علل و معلول طبیعى را چنان تنظیم کرده و به هم پیوسته که به خودى خود بتواند به حیات خویش ادامه دهد؟ - همان طور که در مثال ساعت گفته شد که موجود عاقل و دانشمندى آن را از موادّ مستحکمى به وجود مى آورد و بعد از حیات او نیز به کار خود ادامه مى دهد - نتیجه این که نظام عالم هستى در آغاز وجود خود نیازمند به وجود خدا، امّا در ادامه وجود خود مدیون یک سلسله علل طبیعى و حرکات جبرى است.
اگر سؤال به این صورت طرح شود، در پاسخ باید گفت: با توجّه به این که زمان به منزله بُعد چهارم اشیاست، یعنى یک موجود طبیعى و آثار آن هر لحظه مرحله تازه اى از وجود را طى مى کند، بلکه در هر لحظه وجود تازه اى است غیر از وجود اوّل و غیر از وجود بعد، و به تعبیر دیگر، جهان مجموعه اى از «حوادث» و «شدن ها» است، در این صورت، احتیاج یک موجود طبیعى و ادامه خواصّ آن در هر لحظه به وجود علّت روشن مى شود؛ به علّتى که هستى او ازلى و ابدى است و از ذاتش مى جوشد، نه علّتى که خود نیازمند به علّت است. (دقّت کنید)
اجازه دهید این مطلب را با یک مثال روشن سازیم: یک لامپ برق را در نظر بگیرید، این چراغ براى روشن شدن نیاز به کارخانه مولّد برق دارد، ولى آیا این نیاز فقط در لحظه اوّل است؟ البتّه نه! اگر در یک زمان - ولو یک زمان بسیار کوتاه - رابطه آن با کارخانه مولّد برق قطع گردد، چراغ فوراً خاموش مى شود و به دنبال آن تمام آثارش اعم از نور و حرارت نابود مى گردد؛ ممکن است چراغ نیروى لازم را از سیم ها بگیرد، ولى بدیهى است که سیم ها از خود برق ندارند و آنها نیز باید از مبدأ مولّد برق نیرو بگیرند؛ این جاست که ما مى گوییم تمام موجودات این جهان و خواص و آثار آنها نیازمند به یک مبدأ ازلى است که لحظه به لحظه باید به آن متّکى باشد تا بتواند به هستى خود ادامه دهد؛ زیرا مى دانیم هستى این موجودات جهان و خواص و آثار آنها از درون ذات آنها نیست؛ همه اینها حادثند و سابقه عدم و نیستى دارند. نظام این جهان متّکى به علل طبیعى است ولى آن علل طبیعى حتماً باید متّکى به یک علّت ازلى باشند.
یعنى باید نور هستى لحظه به لحظه از آن مبدأ جاویدان به آنها برسد و اگر یک لحظه رابطه آنها قطع گردد نیست و نابود مى شوند.
این همان است که ما مى گوییم خدا همواره و در همه جا با همه اشیا و حوادث مى باشد و حتّى موجودات جهان یک لحظه نمى توانند بدون وجود او به هستى خود ادامه دهند. عالم هستى یک عالم ازلى و ابدى نیست بلکه یک عالم حادث است که وابسته به یک وجود ازلى و ابدى مى باشد و این وابستگى جزء ذات این جهان است، همان طور که وابستگى روشنایى یک لامپ به مبدأ مولّد برق، جزء ذات آن مى باشد.
اشتباه بزرگى که در مسأله ساختن ساعت پیش آمده این است که سازنده ساعت هرگز موادّ اصلى ساعت را نساخته، بلکه تنها به موادّ آن شکل داده و چرخ هاى آن را روى هم سوار کرده، اگر او سازنده موادّ اصلى ساعت بود و آنها را از عدم به وجود آورده بود با از بین رفتن او مواد هم از بین مى رفت، همچنین معمار و بنّا، سازنده موادّ ساختمان نیستند، بلکه به آن شکل مى دهند؛ اگر موادّ ساختمان را آنها از نیستى به وجود آورده بودند - یعنى موادّ مزبور در هستى خود وابسته به بنّا و معمار بودند ـ با از میان رفتن آنها، از بین مى رفتند.
اگر بخواهیم این موضوع را به تعبیر فلسفى بیان کنیم باید بگوییم: جهان ممکن الوجود است نه واجب الوجود؛ بنابر این ممکن الوجود در آغاز و ادامه حیات خود محتاج به واجب الوجود است و اگر در ادامه حیات بى نیاز شود باید واجب الوجود باشد، در حالى که محال است «ممکن الوجود» تبدیل به «واجب الوجود» شود.(1)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.