پاسخ اجمالی:
اينكه گفتهاند از جمله شواهد تاثيرپذيرى قرآن از محيط عرب جاهلى، پذيرش تأثير «چشم زخم» است بايد گفت: در قرآن هيچ تصریح يا اشارهاى به چشم زخم نشده است. البته اصل موضوع چشم زخم و تأثير منفى آن در جانها و اموال در جاي خود ثابت شده است.
پاسخ تفصیلی:
سخنى در باب چشم زخم
گفتهاند از جمله شواهد تأثيرپذيرى قرآن از محيط عرب جاهلى، پذيرش تأثير چشم زخم است كه در چند جاى قرآن ديده مىشود؛ از جمله:
1. در آيه 67 سوره «يوسف» كه از زبان يعقوب(عليه السلام) حكايت مىكند: «فرزندان من! از يك در وارد نشويد؛ بلكه از درهاى مختلف وارد شويد و من از جانب خدا بىنيازتان نمىكنم [و دفع شر نمىتوانم بكنم] حكم تنها از آن اوست؛ بر او تكيه دارم و همگان بايد چنين باشند».(1) گويند: اين سخن را بدان جهت گفت كه مىترسيد چشم زخم به ايشان برسد، زيرا پسرانش صاحب جمال، كمال و هيبت و شوكتى چشمگير بودند آن هم ده برادر.(2)
2. آيه معروف به «إن يكاد» «وَ إن يَكادُ الَّذينَ كَفَروا لَيُزلِقونَكَ بِأبصارِهِم...»(3) كه ترجمه آن چنين است: «نزديك بود كه كافران با نگاه خود تو را هدف قرار دهند، آن گاه كه آيات قران را مىشنيدند و مىگفتند: او ديوانه است؛ ولى قرآن جز ذكرى براى جهانيان نيست». گفتهاند «ليزلقونك» يعنى تو را با چشم زخم مورد اصابت قرار مىدهند. طبرسى گويد: «مفسّران همه بر اين باورند كه مراد از آيه همين معنى است».(4)
3. آيه «وَ مِن شَرِّ حاسِدٍ إذا حَسَدَ».(5) گفتهاند يعنى از شر دو چشمانش.(6) ابن ابى عمير نيز روايت كرده كه امام فرمود: آيا نديدى كه با چشمان باز نگاه مىكند؟ اين همان چشم زخم است.(7)
سخن در اينجا از دو جهت مطرح مىشود:
اولا: آيا اساساً قرآن سخنى از چشم زخم دارد؟ حال چه حقيقت داشته باشد يا نه؟
ثانيا: آيا چشم زخم، جدا از آنچه در قرآن آمده تأثيرات منفى دارد؟
[آيا اساساً قرآن سخنى از چشم زخم دارد؟ حال چه حقيقت داشته باشد يا نه؟]
اما در جهت اول، در قرآن هيچ سخنى يا اشارهاى به چشم زخم نيست، و اينكه يعقوب به فرزندان گفت «از يك در وارد نشويد» بدان جهت بود كه آنها پس از يك بار ناكامى، دوباره به مصر سفر مىكردند. اگر مسأله ترس از چشم زخم بود، اين توصيه را در سفر اوّل مطرح مىكرد بلكه در همه سفرها و رفت و آمدها مىگفت اساساً با هم حركت نكنيد و طبيعتاً ورودشان در اين سفر بر يوسف خصوصيّتى نداشت.
گفته اند: علت اينكه در اين سفر چنين توصيهاى به ايشان كرد اين بود كه از نحوه روبرو شدن و برخورد يوسف با هر يك از برادران و احساس وى در هنگام ديدن هر كدام، از ايشان اطلاع حاصل كند و اينكه وقتى با برادر تنى و پدر و مادرى اش بنيامين روبرو مىشود چهره و چشمانش چه واكنشى خواهد داشت.(8) شايد يعقوب از همان پاسخ منفى عزيز مصر به برادران و اظهار اينكه برادر ديگرتان را بايد بياوريد فهميده بود كه او خود يوسف است. پس با اين تجربه مىخواست به شخصيّت شناسى عزيز مصر بپردازد كه شايد خود يوسف باشد، و اين چيزى بود كه با ورود يكباره و جمعى ايشان بر عزيز به دست نمىآمد، و لذا يوسف وقتى برادرش بنيامين به صورت جداگانه بر او وارد شد او را پناه داد و خود را به او معرفى كرد، و اين نشان مىدهد كه وى به تنهايى بر او وارد شد و آنچه را يعقوب به فراست دريافته بود صورت تحقق پذيرفت، و از همين قضيه، تيزهوشى يعقوب نيز روشن مىشود؛ چنان كه خداوند نيز مىفرمايد: «وَ إنَّهُ لَذو عِلم لِما عَلَّمناه»(9) يعنى فراست و درك بسيار نيرومند داشت.
ابراهيم نخعى، از بزرگان تابعين، گويد: يعقوب(عليه السلام) به فراست دريافته بود كه عزيز مصر همان پسرش يوسف است، ولى خداوند به او اجازه نداده بود كه آن را به صراحت ابراز كند. پس چون پسرانش را به سوى وى روانه ساخت، سفارش كرد كه جدا جدا بر او وارد شوند و هدفش اين بود كه بنيامين به تنهايى با يوسف روبرو شود؛ بدون حضور ديگر برادران.(10) آيه ديگرى هم كه مىفرمايد: «ما كانَ يُغني عَنهُم مِنَ اللهِ مِن شيء إلّا حاجَةً في نَفسِ يَعقوبَ قَضاها»(11) يعنى اين راهكارى كه يعقوب انديشيده بود، هرگز مصلحت و تقدير الهى را درباره او تغيير نمىداد، بلكه تنها اميد و آرزويى بود كه وى در دل نهان مىداشت و خداوند به خاطر عزيزش آن را برآورده ساخت.
بنابر آنچه گذشت توصيه ياد شده يعقوب هرگز ارتباطى به موضوع چشم زخم ندارد تا گفته شود قرآن، تأثير چشم زخم را باور داشته است. افزون بر اينكه گريز از تأثير چشم زخم مردم، نيازمند ورود از درهاى چندگانه نبود، بلكه مىتوانستند از يك درب، طىّ چند نوبت و جداگانه وارد شوند. علاوه كه آنها در لابه لاى جماعت انبوهى از اهل كاروان و در ميان بار و بنه فراوان وارد مىشدند؛ با چنين وضعيّتى چندان معلوم نمىشد كه برادرانى از يك پدر هستند.
توضيحى در باب آيه «و إن يكاد»
سخن در باب آيه «وَ اِن يَكادُ الَّذينَ كَفَروا لَيُزْ لِقونَكَ بِأبصارِهِمْ...» نيز مشابه آيه پيشين است. زلق، يعنى لغزش، و أزلقه يعنى او را از جاى خود لغزاند و دور كرد. مزلق نيز يعنى جايى كه بر آن استقرار نتوان داشت و همواره لرزان است. ازلاق با چشم نيز يعنى با نگاه پُر و تيز به كسى تند و خشمگينانه نگريستن، به گونهاى كه وحشت آفريند و او را به عقب نشينى از سر ترس وا دارد. «إن» نيز در آيه مخفّف «إنّ» است، يعنى نزديك بود تو را از موضعى كه داشتى با شدّت خشم و ترس و وحشتى كه در نگاه تند و تيز و خشمگينانه شان به تو بود بلغزانند. يعنى آنها به دليل شدّت كينه و دشمنى شان با نگاهى از گوشه چشم و آكنده از خشم چنان مىنگرند كه نزديك است وقتى آيات را مىخوانى و بت هاشان را به يك سو مىافكنى تو را از پا در افكنند و ساقط كنند.(12) و اين همانند آيه ديگرى است كه فرمود: «وَ إن كادوا لَيَسَتِفزّونَكَ مِنَ الأرضِ ليُخرِجوكَ مِنها»(13)؛ (نزديك بود تو را از سرزمين [خود، مكه] بلغزانند و بيرونت كنند).
نگاههاى تند و چپ چپ آنها نزديك بود پيامبر را از موضع استوارش متزلزل سازد تا در نتيجه در افتاده بلغزد و توازن و ثبات حركت خويش را از دست دهد، و اين تعبيرى بسيار رسا و بلند است كه به هنگام شنيدن آيات قرآن عمق كينه و خشم و شرارت آنان و عقدههاى نهفته در آن نگاه ها را مىرساند؛ نگاه هايى مسموم و آتشين همراه با اظهارات زشت و دشنام ها و افتراهايى بى رحمانه؛ «وَ يَقولونَ إنَّهُ لَمَجنون».(14)
دليل ديگر بر اينكه اصلا در اين آيه سخن از چشم كردن نيست آن است كه چشم كردن، هنگامى است كه منظرهاى خوشايند باشد نه نفرت انگيز و ناخوشايند، و آيه صراحت دارد كه نگاههاى تند ايشان وقتى بود كه ذكر را مىشنيدند، آن هم با خشم و نفرت. چنان كه در پى آن او را آماج دشنام ها و فحش ها و اتهام نارواى ديوانگى مىساختند. چگونه با اين حال مىتوان گفت از سر حسادت او را چشم مىكردند؟ و چگونه اين برداشت با سياق آيه سازگار است؟ زجّاج گويد: «معناى آيه چنين است: وقتى قرآن مىخوانى و به توحيد دعوت مىكنى با نگاه دشمنى و بغض و انكار و تعجّب از اين سخنان به تو مىنگرند، چنان كه نزديك است با نگاه تندشان تو را از پاى در افكنده هلاك سازند. مانند اينكه مىگويند: فلانى چنان به من نگاه كرد كه چيزى نمانده بود مرا با نگاهش بكشد يا با نگاهش مرا بخورد، و بازگشت همه اينها به اين است كه اگر مىتوانست با نگاهش مرا مىكشت يا مىخورد».(15)
جبّائى نيز گويد: «آنان با ديده اعجاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نمىنگريستند بلكه با كينه و بى اعتنايى نگاه مىكردند».(16) آيه «وَ مِن شَرِّ حاسِدٍ إذا حَسَدَ»(17) نيز به همين معنى است. حسد ورزيدن كه در آيه آمده به معناى تلاش حسدورزانه براى آزار رسانى و زيان وارد ساختن بر طرف مقابل است. يعنى از شرّ حسودى كه در پى تأثير بخشيدن به حسد خويش است به خداوند پناه ببر؛ حسودى كه تلاش و كوشش مىكند تا نعمت را از رقيب خود بگيرد، و در اين راه از هر دام و حقّهاى بهره مىجويد و به دقيق ترين ابزارها و دستاويزها متوسّل مىشود، به گونهاى كه نمىتوان سر از نقشه ها و حيلههاى او در آورد، مگر با استعانت به ربّ الفلق، كه سبب ساز گشايش بندها و گسستن دامهاى دام گستران و خنثى ساز نقشههاى پليد ايشان بوده و هست.(18)
كندوكاوى در مقوله «چشم زخم»
آيا چشم زخم، جدا از آنچه در قرآن آمده تأثيرات منفى دارد؟
اما در جهت دوم كه جاى بررسى دارد، اصل موضوع چشم زخم و تأثير منفى آن در جان ها و اموال است. در محيطهاى اوليه و حتى متمدّن، ترس از اين موضوع رايج بوده و هست و اين خود نوعى پذيرش حقيقت داشتن آن به شمار مىرود، و چه بسا دليل آن را به مسائل طبيعى مانند روح شخص چشم زننده بر مىگردانده اند. از جمله گفتهاند تأثير چشم زخم به دليل امواج تشعشع كننده از چشم شخص است كه در اثر كنش ويژهاى در درون او پديد مىآيد و بيشتر به دليل حسادت ناروا و چه بسا ناخودآگاه بوده كه به گونه ناگهانى عمل مىكند و اين در بعضى شدّت دارد و در بعضى خفيف است. اين تشعشعات سمّى چيزى شبيه امواج الكتريسته است كه در شخصى كه دچار برق گرفتگى مىشود تأثير آنى دارد و چيزى طبيعى و عادى است، هر چند علّت اصلى و ابعاد و ويژگيهاى آن از نظر علم ناشناخته باشد و جز با دعا و صدقه و توكّل بر خدا امكان مقابله با آن نيز نباشد.
ابن سينا مىگويد: «بعضى از نفوس تأثيرات خارجى دارند كه وابسته به روح آنهاست، همانند تأثيرات وابسته به جسم».(19) جاحظ مىگويد: «مىتوان پذيرفت كه از چشم شخصى كه به چيزى خوشايند مىنگرد، ذرّات ريز و لطيفى متّصل به چشم، جدا شود و در آن چيز تأثير بگذارد و اين از خواصّ چشم است، مانند خواصّ ديگر اشياء».(20) همو در كتاب «الحيوان» به مناسبت لزوم پرهيز از چشم ها و دلهاى بدبين و آزمند مىنويسد: «دانشمندان فارس و هند و طبيبان يونان و خردمندان عرب و شهروندان با تجربه و متكلّمان صاحبنظر، غذاخوردن در برابر چشم درندگان را خوش نمىدانستند، و اين از ترس تأثيرات نفسانى و چشم آنها بود. زيرا در نگاه آنان اشتها و حرص و خواهش و تمنّا وجود دارد و از همين رو از منافذ بدن آنها همواره بخار بدبو خارج مىشود و از چشمانشان شرّ و مفسده هايى مىخيزد كه با طبيعت انسانها ناسازگار است و به همين جهت دوست نداشتند در حالى كه مشغول خوردن هستند، خادمان بالاى سرشان بايستند و مگس ها را دفع كنند يا آشاميدنى بگردانند مبادا كه چشم بزنند يا نفوس بد وارد كنند، و همواره دستور مىدادند كه اول آنها را سير كنند، سپس خود پذيرايى شوند. همچنين مىگفتند سگ و گربه خانگى را يا پيش از سفره گستردن برانيد يا آن كه چيزى هر چند استخوان باشد پيشش بيندازيد و او را سرگرم خوردن كنيد».
جاحظ همچنين مىگويد: «نفوس درندگان و چشمهاى آنان در اين زمينه بدتر و پليدتر است، زيرا نگاهشان آميخته با حرص و بد ذاتى است. اين حقيقت با آنچه درباره تأثير نگاه اعجاب آميز مىگويند رابطهاى تنگاتنگ دارد، و گفته اند: كسانى را ديده ايم كه به چشم شورى معروفاند و موارد زيادى از ايشان ديده شده كه چشم زدهاند و نمىتوان همه اين موارد را اتفاقى دانست و راهى نيز براى كنار زدن اين روايت كه فرمود: «العين حقّ» وجود ندارد؛ زيرا به تواتر و با چند نقل رسيده است و اصل اين موضوع نيز مبرهن و مجرّب است». نيز گفته اند: «اگر نبود كه ذرّاتى از چشم انسان شورچشم جدا مىشود و به شخص چشم خورده اصابت مىكند ـ و بدين گونه نيروى مقاومت او را در هم مىشكند ـ امكان نداشت آن شخص، بى آن كه تماس و برخوردى يا هرگونه رابطهاى با شخص شورچشم داشته باشد مشكلى از ناحيه او حسّ كند». اصمعى گويد: «شخصى شورچشم را ديدم كه خود مىگفت: هر گاه از چيزى خوشم مىآيد، حرارتى از چشمانم خارج مىشود».(21)
جاحظ در پاسخ كسانى كه پذيرش درستى چشم زخم را ناسازگار با اعتقاد به توحيد مىدانند مىگويد: «پذيرفتن ويژگىهاى طبيعت انسانها پذيرفتن سنت جارى خداوند در آفرينش و تقدير است و اينها چيزى خارج از خواست و اراده حضرتش نيست، و هر كه بپندارد توحيد محقق نمىشود مگر با انكار حقايق طبيعت ها ناتوانى خود را در مسأله توحيد بيان داشته است. ملحد آن گاه از تو راضى است كه دفاع از توحيد اجازه ندهد حقّ طبيعت ها را به رسميّت بشناسى، چرا كه انكار مؤثر با انكار آثارش خواهد بود. وقتى اعيان وجودى را كه دليل بر وجود حقاند نپذيرى، مدلول را كه حضرت حقّ است انكار كرده اى».(22)
سيد شريف رضى(رحمه الله) نيز در شرح اين روايت نبوى: «العين حق، تستنزل الحالق»(23) سخنى بس لطيف دارد؛ ايشان مىگويد: «اين سخن از باب مجاز است و منظور از آن اين است كه چشم زخم از شدّت تأثير و كارگر بودن، گويى بلندى را به زير مىكشد و ثابت و استوار را متزلزل مىسازد. حالق يعنى هرگونه بلندى مثل كوه يا غير آن. پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) چشم را از بس كه شديد و تند و تيز و گيرا بوده مانند اين مىداند كه قلّه كوه را به زير مىكشد و روايات بسيارى رسيده كه تأثير چشم زخم حقيقت دارد».(24)
اعتقاد ما بر آن است كه خداى سبحان، مصالح بندگان را بر اساس آنچه صلاح مىداند در قالب اين اقدامات و مقدّرات جارى مىسازد و چون چنين است، هيچ اشكالى نخواهد داشت كه زوال نعمت از يك شخص مصلحت شخص ديگرى باشد؛ از آنجا كه خدا مىداند اگر از «زيد» آن نعمت را نگيرد و از جايگاهش نكاهد، «عمرو» به دنيا رو مىكند و از آخرت چهره بر مىتابد و به گمراهى مىگرايد و در تباهى مىخزد، و چون خداى سبحان به علّتى كه گفته شد نعمت را از زيد مىگيرد در عوض پاداشى در كوتاه مدّت يا دراز مدّت به او عطا مىكند، و با توجه به روايت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) كه فرمود: «هر گاه چيزى در دل بندگان، بزرگ آيد، خداوند قدر و شأن آن را مىكاهد»،(25) مىتوان گفت: گاه چيزى كه در چشم كسى بزرگ و زيبا به نظر مىرسد و به چشم او مىآيد ناگاه در هم مىشود و دگرگونى مىيابد. چنان كه نقل شده كه ناقه پيامبر كه «عضباء»(26) نام داشت و هرگز در هيچ مسابقهاى شكست نخورده بود، روزى شكست خورد، پيامبر فرمود: «ما رفع العباد من شيء إلا وضع الله منه»(27)؛ (هيچ چيز را بندگان بالا نبردند جز آن كه خدا آن را به زير كشيد).
بنابراين چه بسا تأويل اينكه فرمود: «العين حقّ»، همين معنى باشد، و شايد به دليل همين باشد كه فرمود: «هر گاه كسى چيزى را ديد و نيكو به نظرش رسيد به خدا پناه جويد و بر پيامبر درود فرستد»،(28) چرا كه چنين كارى جايگزين مصلحتى است كه در بالا گفته شد و در نتيجه تغيير و دگرگونى ياد شده را در پى نخواهد داشت، زيرا بيننده به خدا مراجعه كرده و اظهار خضوع در برابر او داشته و آنچه را ديده به او سپرده پس نه به دنيا تكيه كرده و فريفته آن گرديده و نه به اوضاع و احوال اهل دنيا دل خوش داشته.
سيد رضى مىگويد: «عمرو بن بحر جاحظ در اين باب نظرى خاصّ خود دارد و مىگويد: مىتوان گفت از نگاه خوشايند و از سر پسند به يك چيز، ذراتى ريز و لطيف جدا مىشود و بر آن تأثير سوء مىگذارد، و اين خاصيّت طبيعى برخى از چشمها مىباشد. اما بر اين نظريّه ايرادهاى گسترده و اشكالات بسيارى وارد است».(29) بارى، اين سخن را كه بدين طول و تفصيل آورديم به دليل نكته ها و آموزه هايى بود كه در باب حكمت خداى تعالى در جهت مصالح بندگان داشت. چه بسا خداوند از هيبت و هيمنه چيزى كه چشم خورده مىكاهد تا بيننده از حدّ خود فراتر نرود؛ سپس آسيب وارده بر آن يك را جبران مىكند. گاهى نيز اين رويداد، كفاره افراط و تفريطهاى سرزده از اوست. اما اين با آنچه ابن سينا و جاحظ در باب روال طبيعى حكيمانه و خدا ساخته اين موضوع گفتند نيز منافات ندارد.
متأخرين نيز در بيان دلايل طبيعى تأثير چشم زخم مبنى بر وجود خواص طبيعى نهفته در طبيعت اشياء همين مبنا را برگزيده اند. سيد قطب مىگويد: حسد نوعى انفعال روانى است در برابر نعمتى كه خداوند به يك شخص داده و آرزوى زوال آن را مىكند؛ چه آنكه شخص حسود تلاشى از سر كينه و خشم در جهت زوال آن نعمت به كار بندد يا اينكه به همان آرزو كردن بسنده كند. پس مىافزايد: ما ناگزيريم در انكار شديد اسرار نهفته جهان وجود و روان انسان و درون او اندكى احتياط كنيم. اتفاقات بسيارى در اثر اين اسرار پديد مىآيد كه هنوز دليل آنها را در نيافته ايم؛ از باب مثال، تله پاتى و هيپنوتيزم، كه امروزه آزمايشهاى بسيارى بر روى آن صورت مىگيرد، اما چند و چون آن را كشف نكرده؛ و اسرار ناشناخته بسيارى از اين دست فراوانند. وقتى شخص حسود، انفعال روانى خاصّ خود را به سمت كسى متوجه مىسازد، نمىتوانيم تأثير آن را تنها به دليل اينكه دانش و ابزار كشف، چند و چون اين تأثير را در اختيار ما نگذاشته، انكار كنيم زيرا ما جز اطلاعات ناچيزى در اين مقوله نداريم كه آن هم به طور اتفاقى به دست آمده. بنابراين از شرّ آن بايد به خدا پناه برد.(30)(31)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.