پاسخ اجمالی:
بعضى از فلاسفه و متكلّمان مذاهب مختلف در عين اين كه قدرت خداوند را بدون گفتگو قبول دارند؛ در عموميّت آن ترديد كرده اند. از ميان مخالفين عموميت قدرت الهی می توان از پيروان مذهب مجوس، پيروان مكتب تفويض، جمعى از اهل سنت (پيروان نَظَّام)، جمعى از فلاسفه و كسانى كه معتقدند اگر بپذیریم قدرت خدا به همه چيز تعلّق مى گيرد در پاره اى از موارد تضادهايى به وجود مى آيد كه قادر به حلّ آن نيستيم، و ... نام برد.
پاسخ تفصیلی:
بعضى از فلاسفه و متكلّمان مذاهب مختلف در عين اين كه قدرت خداوند را بدون گفتگو قبول دارند؛ در عموميّت آن - به خاطر بعضى از اشكالات كه از حل آن عاجز بوده اند - ترديد كرده اند و از ميان آنها چند گروه را مى توان نام برد:
1. پيروان مذهب مجوس: چنانكه مى دانيم آنها، موجودات عالم را به دو گروه خير و شر تقسيم كرده، براى هر كدام خالقى قائلند؛ آنها معتقدند خالق خير و خوبى ها نمى تواند خالق شرّ باشد، و همچنين عكس آن، به همين دليل قائل به دوگانگى مبداء شده اند، خداى نيكى ها را يزدان و خداى شرور را اهريمن مى دانند! ولى اشتباه بزرگ آنها از اينجا ناشى شده كه از آغاز نمى بايست موجودات را به خير و شر تقسيم مى كردند؛ چرا كه بررسى دقيق نشان مى دهد شر مطلق در عالم هستى وجود ندارد؛ بلكه آنچه را ما شر مى ناميم گاه جنبه عدمى دارد مانند: فقر و جهل كه اولى نداشتن مال و ثروت است و دومى نداشتن علم، و مى دانيم عدم، چيزى نيست كه خالق و آفريدگار بخواهد. يا جنبه نسبى دارد؛ مانند: نيش گزنده حشرات كه نسبت به انسان كه مورد گزش آنها واقع مى شود شر است در حالى كه براى خود حشرات يك وسيله دفاعى جهت ادامه حيات محسوب مى شود و خير است.
به علاوه بسيارى از امور وجودى كه ما آن را شر مى ناميم به خاطر ناآگاهى ما از اسرار آن است، لذا با پيشرفت علم و دانش، و پى بردن به اسرار آنها تصديق مى كنيم كه وجود آنها ضرورت دارد، مانند وجود يك سرماى سخت و يخبندان كه سبب از بين رفتن بسيارى از آفات نباتى و امثال آن مى شود و يا يك گرماى شديد كه موجب پرورش انواع گياهان و برخاستن بخار آب فراوانى از درياها و فراهم شدن مقدّمه باران هاى سودمند مى گردد، بنابراين هنگامى كه عينك بدبينى را از ديده برداشتيم و همه جهان را خير دانستيم بساط دوگانه پرستى برچيده مى شود. در اين زمينه توضيحات بيشترى به خواست خدا در بحث عدل الهى خواهد آمد.
2. پيروان مكتب تفويض: آنها مى گويند خداوند قدرت بر اعمال ما ندارد، يا به عبارت ديگر افعال انسان از حوزه قدرت او بيرون است؛ چرا كه اگر غير از اين باشد جبر لازم مى آيد، و اگر افعال انسان در حوزه قدرت خدا باشد تضاد حاصل مى شود، زيرا ممكن است خداوند اراده وجود فعلى را [قصد] كند و بندگان اراده عدم آن را!
اشتباه اين گروه نيز از اينجا ناشى شده كه گمان كرده اند قدرت خدا بر افعال ما در عرض قدرت ما است، و توجّه نكرده اند كه اين دو قدرت در طول يكديگر است. توضيح اين كه: خداوند انسان ها را آفريده و به آنها آزادى اراده و قدرت بر تصميم گيرى داده، و هر لحظه بخواهد مى تواند از آنها بگيرد، بنابراين خدا خواسته است كه آنها فاعل مختار باشند؛ بنابراين افعال انسان ها از حوزه قدرت او بيرون نيست؛ چراكه اين آزادى را او به ما داده و مطابق اراده و مشيّت او است.
3. جمعى از اهل سنت(پيروان نَظَّام) معتقدند خداوند قادر بر انجام اعمال قبيح نيست؛ چراكه افعال قبيح يا از جهل و نادانى سرچشمه مى گيرد، يا به خاطر نيازهاى كاذب است؛ لذا خداوند كه نه جاهل است و نه محتاج هرگز قدرت بر فعل قبيح ندارد! اشتباه اين گروه از اينجا سرچشمه گرفته كه امكان ذاتى را با امكان وقوعى اشتباه كرده اند.
توضيح اين كه: بعضى از امور محال ذاتى است، مانند جمع ميان ضدّين يا جمع وجود و عدم در مورد واحد اين را محال ذاتى مى نامند. امّا كارهايى كه ذاتاً محال نيست ولى از شخص «حكيم» مانند خداوند متعال صادر نمى شود؛ مانند: ظلم و فساد و هر كار قبيح ديگر كه آن را محال وقوعى مى گويند. مسلّماً خداوند قادر بر ظلم مى باشد و توانايى بر آن را دارد ولى چون «حكيم» است چنين كارى را انجام نمى دهد. اين سخن درباره خود ما نيز گاهى صادق است، ما مى توانيم خود را به ميان آتش پرتاب كنيم، و يا شعله آتش را در دهان و چشم خود فرو بريم، هرگز عاجز از اين كار نيستيم، ولى در عين حال هرگز چنين كارى را نمى كنيم چون عقل به ما اجازه اين كار را نمى دهد، اين محال وقوعى است نه ذاتى.
4. جمعى از فلاسفه معتقدند كه ذات پاك خداوند چون از هر نظر واحد است و هيچ گونه كثرت و تعدّد در او راه ندارد، جز يك مخلوق مجرّد بسيار والا كه آن را عقل اول نام نهاده اند از او صادر نمى شود، آنها در اين زمينه به قاعده معروف «الواحدُ لايَصْدُرُ مِنْهُ اِلاّ الواحدُ»؛ (وجودى كه از هر نظر واحد است جز يك معلول از او صادر نمى شود) استناد جسته اند. به اين ترتيب مى گويند تنها مخلوق خداوند همان موجود مجرّد اول است، پس از آنجا كه عقل اول داراى جهات متعدّد است ـ از يك سو داراى وجود است، و از سوى ديگر داراى ماهيت، از يك سو ذاتاً ممكن الوجود است، و از سوى ديگر واجب الوجود بالعرض ـ به خاطر اين جهات كثرت، معلولات مختلفى از او به وجود آمده، پس منشأ كثرت در عالم هستى كثرتى است كه در عقل اول و مراتب بعد از او حاصل شده است.
آنها براى اثبات قاعده فوق به مسأله سنخيت ميان علّت و معلول تكيه مى كنند، و مى گويند: اگر سنخيت ميان علّت و معلول لازم نباشد هر موجودى مى تواند علّت براى هر معلولى شود، ولى مسأله لزوم سنخيّت مانع از اين مطلب است، و هنگامى كه سنخيت ميان علّت و معلول را پذيرفتيم بايد قبول كنيم علّتى كه از هر نظر واحد و يگانه است نمي تواند بيشتر از يك معلول داشته باشد.(1)
پاسخ اين گروه را از چند طريق مى توان داد:
1. به فرض كه اين استدلال و نتيجه گيرى را بپذيريم، مفهوم آن محدود شدن قدرت خداوند نيست؛ بلكه او قدرت بر همه چيز دارد، منتهی نسبت به عقل اول بلاواسطه است و نسبت به موجودات ديگر با واسطه، و اين هر دو، مقدور حساب مى شود، چه تفاوت مى كند بين اين كه انسان چيزى را با دست خودش انجام دهد، يا با ابزار و كارخانه اى كه خود ساخته، در هر حال فعل، فعل او است.
2. آنچه درباره قاعده «الواحد لايصدر منه الاّ الواحد» گفته شده طبق تصريح گروهى از محقّقان در مورد فاعل مختار صحيح نيست. لذا مرحوم علامه حلّى در «كشف المراد» مسأله را به صورت يك امر مسلّم مطرح كرده و مى گويد: «فاعل اگر مختار بوده باشد جائز است كه آثارش متعدّد باشد هرچند خودش يكى است، و اگر فاعل موجب(بى اختيار) باشد بيشتر دانشمندان معتقدند كه معلول او نمىتواند متعدّد باشد: «المُؤثِرُ اِنْ كانَ مختاراً جازَ اَنْيَتكثَّر أَثَرُهُ مَعْ وَحْدتِه، و اِنْ كانَ مُوجَباً فَذَهبَ الأكثَرُ اِلى استحالة تَكَثُّرِ مَعْلُولِه».(2)
و به اين ترتيب مركز بحث را فاعل موجب مى شمرد نه مختار؛ سپس استدلال قائلين به وحدت اثر را در فاعل موجب نقل كرده و رد مى كند.(3) در حقيقت تعميم دادن قاعده به فاعل مختار هيچ گونه دليلى ندارد و ادعاى محض است.
3. از همه اينها گذشته قانون سنخيّت در ميان علّت و معلول حتّى در غير فاعل مختار نيز قابل ايراد است چرا كه اگر منظور سنخيّت از جميع جهات باشد چنين امرى در ميان واجب الوجود و ممكن محال است، ممكنات هرچه باشند با واجب الوجود از جهات زيادى متباين هستند، اگر سنخيّت را از تمام جهات شرط كنيم چگونه ممكن است موجودات مادى از غيرمادى سرچشمه بگيرند. و اگر منظور، سنخيّت اجمالى است اين معنی ميان خداوند و موجودات متكثّر و متعدّد حاصل است؛ چرا كه همه داراى نوعى كمالند و قطره ناچيزى از اقيانوس بى پايان كمالات خدا محسوب مى شوند.
4. علاوه بر همه اينها مى توان گفت عالم خلقت با اين كه ظاهراً داراى موجودات متعدّد و متكثر است از يك نظر، يك واحد بيش نيست، و به تعبير ديگر جهان آفرينش همچون يك اقيانوس عظيم و بيكران است كه امواج و چين و شكن هاى فراوان بر سطح آنها ظاهر شده باشد، اين امواج و چين شكن ها همان موجوداتى است كه ما آنها را متعدّد و متكثر مى بينيم. (دقّت كنيد عالم خلقت را مى گوئيم، نه ذات خدا)
كوتاه سخن اين كه اگر دقّت كنيم تصديق خواهيم كرد كه مجموعه جهان خلقت يك واحد بهم پيوسته است با همه تنوعات ظاهرياش، قوانين حاكم بر آن نيز واحد است، و اين موجود واحد از خداوند واحد سرچشمه گرفته و اين مخلوق يكتا آفريده خالق يكتا است.
5. گروه ديگرى كه در عموميت قدرت خداوند ترديد كرده اند كسانى هستند كه مى گويند اگر قبول كنيم قدرت خدا به همه چيز تعلّق مى گيرد در پاره اى از موارد تضادهايى به وجود مى آيد كه قادر به حلّ آن نيستيم. مثلا به گفته بعضى آيا خدا مى تواند موجودى همانند خودش بسازد؟! اگر بگوئيد مى تواند، پس تعدد خدايان ممكن است! و اگر بگوئيد نمى تواند قدرتاش را محدود كرده ايد! همچنين آيا خداوند مى تواند تمام اين جهان پهناور را با آن همه كرات و كهكشان ها درون تخم مرغى جاى دهد بدون آن كه جهان را كوچك كند يا تخم مرغ را بزرگ؟! اگر بگوئيد مى تواند قابل قبول نيست، و اگر بگوئيد نمى تواند اعتراف به عجز او كرده ايد. نيز آيا خداوند مى تواند موجودى را خلق كند كه قدرت معدوم كردن آن را نداشته باشد؟! هر طرف قضيه را انتخاب كنيد لازمه آن اعتراف به عجز است؛ و از اين گونه سؤال ها بسيار است.
اشتباه اين گروه از اينجا ناشى شده كه به خاطر عدم آشنايى با مسائل فلسفى از اين حقيقت واضح غافل شده اند كه وقتى سخن از قدرت به ميان مى آيد حتّى بايد متعلّق قدرت يك امر ممكن باشد؛ زيرا قدرت به محال تعلّق نمى گيرد؛ محال هيچ و پوچ است، و هيچ و پوچ، قابل تعلّق قدرت نيست. توضيح اين كه: هنگامى كه مى گوئيم آيا خدا قادر است چنين موضوعى را ايجاد كند مفهومش اين است كه آن موضوع جزء ممكنات است، و مى خواهيم از طريق قدرتِ خداوند، لباس وجود بر آن پوشانده شود، امّا اگر مطلبى ذاتاً محال است اصلا سؤال «آيا مى تواند» درباره آن نادرست و بى معیا است.
اين همان چيزى است كه گاهى از آن تعبير مى كنند كه صورت مسأله غلط است. به عنوان مثال اگر كسى مسأله اى به اين صورت طرح كند كه ما بيست عدد پرتقال داريم و مى خواهيم در ميان چهل نفر تقسيم كنيم به طورى كه به هر كدام از آنها يك پرتقال درست برسد، در جواب گفته مى شود صورت مسأله شما غلط است. به تعبير ديگر سؤال مزبور خود داراى نوعى تناقض است و اصلا قابل طرح نيست؛ زيرا وقتى مى گوئيم بيست عدد پرتقال داريم مفهوم اش اين است كه چهل عدد نيست، امّا هنگامى كه مى گوئيم آنها را در ميان چهل نفر چنان تقسيم كنيد كه نصيب هركدام يك پرتقال شود معنايش اين است كه تعداد آنها چهل عدد است، نتيجه اين مى شود كه تعداد پرتقال ها در عين اين كه 20 عدد است، 40 عدد مى باشد! مسلّماً هيچ انسان عاقلى چنين حرفى نمى زند.
تمام مثالهايى كه در بالا ذكر شد پس از تحليل همين گونه است، يعنى سؤال داراى تضاد است و قابل طرح نيست، بنابراين نوبتى به جواب نمى رسد. مثلا وقتى مى گوئيم آيا خدا مى تواند موجودى را مثل خود بيافريند؟! كلمه آفريدن مفهوم اش آن است كه آن شىء ممكن الوجود است، و هنگامى كه مى گوييم مثل خداوند، معنايش اين است كه واجب الوجود است، پس نتيجه اين مى شود كه آيا خدا مى تواند چيزى را بيافريند كه هم واجب الوجود بالذات باشد و هم نباشد، هم ممكن الوجود باشد و هم نباشد، طرح اين سؤال مسلّماً غلط است.
همچنين وقتى گفته مى شود آيا خدا مى تواند جهان را در ظرف كوچكى قرار دهد به طورى كه نه جهان كوچك شود و نه آن ظرف بزرگ؟! مفهومش اين است كه عالم در همان حال كه بى نهايت بزرگ است، بى نهايت كوچك باشد! با توجّه به غلط بودن اين سؤال نوبتى به جواب نمى رسد. جالب اين كه همين سؤال طبق يكى از روايات در محضر اميرمؤمنان على(عليه السلام) مطرح شد و كسى پرسيد: «هَلْ يَقْدِرُ رَبُّكَ اَنْ يُدْخِلَ الدُّنْيا فى بَيْضَة مِنْ غَيْرِ اَنْ تُصَغِّرَ الدُّنْيا اَوْ تُكَبَّرَ الْبَيْضَةُ»؛ (آيا پروردگار تو مى تواند جهان را در تخم مرغى جاى دهد بى آن كه دنيا كوچك شود يا تخم مرغ بزرگ؟). امام در پاسخ فرمود: «اِنَّ اللهَ تَبارَكَ وَ تَعالَى لايُنْسَبُ اِلَى الْعَجْزِ وَ الَّذى سَأَلْتَنى لايَكُونُ»(4)؛ (خداوند هرگز توصيف به عجز نمى شود، امّا آنچه را تو سؤال كردى غير ممكن است.)
اگر مى بينيم در روايتى از امام على ابن موسى الرضا(عليه السلام) نقل شده كه در پاسخ اين سؤال فرمود: بله خداوند مى تواند، و در كوچكتر از آن هم مى تواند، مگر نمى بينى دنيا را در چشم تو قرار داده، در حالى كه از تخم مرغ هم كوچك تر است «وَ قَدْ جَعَلَهَا فى عَيْنِكَ وَ هِىَ اَقَلُّ مِنَ الْبَيْضَةِ»(5) جواب اقناعى بوده نظر به اين كه سؤال كننده قدرت تحليل اين گونه مسائل را نداشته و امام(عليه السلام) از اين طرق به او پاسخ داده و گرنه جواب اصلى همان است كه در سخن على(عليه السلام) آمده بود.(6)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.