پاسخ اجمالی:
«عزاداری» و «سوگواری» که از صفات انسانی است، غذای روح بوده باعث تعدیل احساسات و برانگیختن عواطف بر ضد حکومت های فاسد و ظالم می گردد؛ عزاداری یک مكتب فكرى و عقيدتى و عملى است که مربوط به تمام مظلومان بوده موجب اظهار تنفر از ظالمان می شود. آری برای پیوند با یک مکتب تنها منطق کافی نیست؛ بلکه پیوند عاطفی که عشق و علاقه و محبت می باشد، لازم است.
پاسخ تفصیلی:
در تبین مسئله «عزاداری» بايستي نكات مهمي مدّ نظر قرار بگيرد تا شبهاتي كه در اين زمينه وجود دارد برطرف گردد:
1. پيش از هر چيز بايد به اين حقيقت اعتراف كرد كه متأسّفانه در زمينه سوگوارى و گريستن، افراط و تفريط فراوان ديده مى شود. همان طور كه چسبيدن به تشريفات و فراموش كردن اهداف اصلى در اين مورد نيز كم نيست؛ و ما هيچ گاه مايل به دفاع از هر شكل و هر صورت اين مسئله نيستيم، و قدرت آن را نداريم. بحث ما فقط در ريشه هاى اصلى مسأله است. بعضى آن چنان مسئله سوگوارى را تحريف كرده اند كه درست به نتيجه اى بر ضدّ اهداف اصلى آن رسيده اند، تا آن جا كه ريختن يك قطره اشك را جانشين انجام تمام «رسالتها» و «مسئوليّتها» قرار داده؛ بلكه با انجام اين عمل مصونيّتى براى خود، در مقابل هر گونه عمل خلاف، ظلم، ستم و گناه پنداشته اند، همان مظالم و گناهانى كه ريختن قطرات خون شهيدان به خاطر مبارزه با آن بود. بنابراين اين برداشت هاى نادرست از اين مسئله نه جزء دين است و نه با هيچ منطقى قابل دفاع.
2. كارى نداريم كه «گريه» و «خنده» هر دو از خصايص و ويژگي هاى انسانهاست، و اگر آفرينش يا طبيعت يا هر چه بناميم اين دو ويژگى را به انسان داده، به طور قطع مورد نياز او بوده است و به همين دليل همان طور كه خنده در جاى خود غذاى روح است، گريه نيز به موقع خود عامل تعديل عواطف و احساسات مى باشد و افرادى كه اين دو پديده روحى را از زندگى خود حذف كرده اند، گرفتار ناراحتي هاى روانى شده اند. اينها براى ما مهمّ نيست؛ زيرا بحث ما بحث بهداشت روح و جسم نمى باشد، بحث ما در زمينه يك سلسله مسائل مذهبى از دريچه و نگرش جامعه شناسى است.
بلكه آن چه در اين جا مهم است اين است كه بدانيم سرچشمه پيدايش اين مراسم از كجاست و چه هدفى را دنبال مى كند؟ تاريخ مى گويد، پس از تسلّط بنى اميّه بر تمام شئون كشورهاى اسلامى، تمام قشرهاى آگاه در برابر آن خفقان شديد به مبارزه برخاستند، حتّى به عقيده بعضى، زاهدان از كار افتاده و گوشه نشين با پوشيدن لباس پشمينه بر ضدّ بنى اميّه - كه اهمّيّت خاصّى به پوشيدن حرير حتّى براى غلامان و آشپزهاى خود مى دادند - دست به يك مبارزه بى سر و صدا زدند.(1)
سوگوارى و يا ريختن قطره اى اشك، عاملى بود براى برانگيختن عاطفه عمومى بر ضدّ آن دستگاه. نقش مؤثّر اين برنامه در برپا ساختن جنگ عواطف در آن عصر، و شكل دادن به مبارزات شيعه و سقوط بنى اميّه، براى هر كس كه آگاهى مختصرى از تاريخ آن زمان دارد، مخفى نيست. پس از بنى اميّه كه غاصبان ديگرى به نام «بنى عبّاس» جاى آنها را گرفتند و به اصطلاح، مردم را از چنگال گرگى رها كردند، و به گرگان ديگر سپردند، اين جنگ عواطف همچنان ادامه يافت.
قابل توجّه اين كه در رواياتى كه در زمينه سوگوارى وارد شده است، مى بينيم كه ريختن اشك در رديف احياى برنامه پيشوايان اسلام قرار داده شده است. به عنوان مثال در حديثى مى بينيم هنگامى كه امام صادق(عليه السلام) مى خواهد درباره سوگوارى بحث كند، نخست مى فرمايد: «رَحِمَ اللّهُ عَبْداً أحْيَا أمْرَنَا».(2) و به دنبال آن به انجام مراسم سوگوارى تشويق مى كند و به اين ترتيب اين سوگواريها را در مسير احياى هدفها قرار مى دهد.
3. شايد نياز به تذكّر نداشته باشد كه در مسئله سوگوارى بر شهيدان و ابراز تنفّر از مخالفان آنها، تنها شخص امام حسين(عليه السلام) و شخص يزيد مطرح نيست؛ بلكه بحث از دو مكتب فكرى و عقيدتى و عملى است كه امام حسين(عليه السلام) از يك سو و يزيد از سوى ديگر، مظهر و سمبل آن بودند؛ مكتبى در مسير توحيد، آزادگى، عدالت و حمايت از انسانها و در مقابل مكتبى وارث ميراث جاهليّت، تبعيض، ستم، ناپاكى و تزوير! ... اين جاست كه به اين سؤال پاسخ گفته مى شود، كه مى گويند پس از گذشتن دوران بنى اميّه و بنى عبّاس و تحقّق يافتن نسبى اهداف امام حسين(عليه السلام) و يارانش، ادامه مراسم سوگوارى، بى دليل به نظر مى رسد؛ بلكه بايد آن را متعلّق به تاريخ گذشته دانست و در بايگانى تاريخ دفن كرد؛ زيرا اگر سخن از شخصى در ميان بود، با پايان يافتن تاريخ او و دشمنان شخصيش، تاريخ مراسم او نيز پايان مى گرفت، امّا آن جا كه سخن از مكتب در ميان است، مكتبى كه در طول تاريخ جريان داشته و دارد، آن چه مربوط به آن است پايان گرفتنى نيست.
4. براى پيوند با يك مكتب، تنها پيوند فكرى كه پشتوانه آن منطق و استدلال است، كافى نيست؛ بلكه پيوند عاطفى كه از عشق و علاقه و محبّت سرچشمه مى گيرد، نيز لازم است؛ زيرا براى پيشبرد اهداف يك مكتب، عقل به تنهايى نارساست؛ بلكه عقل و عشق بايد به هم بياميزند و چرخ هاى جامعه را در مسير هدف به گردش درآورند. هميشه زبان ترجمان عقل بوده، ولى ترجمان عشق، چشم است، آن جا كه اشكى از روى احساس و درد و سوز مى ريزد، عشق حضور دارد، ولى آن جا كه زبان با گردش منظّم خود جمله هاى منطقى مى سازد، عقل حاضر است.
بنابراين همان طور كه استدلالات منطقى و كوبنده مى تواند همبستگى گوينده را با اهداف رهبران آن مكتب آشكار سازد، قطره اشك نيز مى تواند اعلان جنگ عاطفى بر ضدّ دشمنان آن مكتب محسوب گردد.(3)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.