پاسخ اجمالی:
او مى گوید: «و امّا عمر، پس استفاده على از او بیش از استفاده عمر از او بود...». پاسخ: اوّلا: برای آشنایی با علم عمر به برخی از فتاوای او اشاره می کنیم: حکم به بجا نیاوردن نماز براى جنبی که آب ندارد، عدم معرفت به حکم شکیّات نماز، جهل به تأویل قرآن، جهل به کیفیت طلاق کنیز، جهل به حد سارق، جهل به حکم طلاق های قبل از اسلام و... ثانیاً: استفاده عمر از علم على(ع) از مسلّمات است. مانند: ماجرای سنگسار زنى که بچه شش ماهه به دنیا آورد، و ماجرای زن دیوانه ای که زنا داده و عمر امر کرد تا او را سنگسار کنند.
پاسخ تفصیلی:
ابن تیمیه مى گوید: « و امّا عمر، پس استفاده على از او بیش از استفاده عمر از او بود...».(1)
در پاسخ باید گفت: اوّلا: خلیفه دوم چه علمى داشته تا بخواهد حضرت على(علیه السلام) از او استفاده ببرد.
برای روشن شدن مطلب به برخی از آراء و فتاوای خلیفه دوم اشاره می کنیم:
1 ـ حکم به، بجا نیاوردن نماز براى کسى که جنب بوده و آب در دسترس او نیست(2).
2 ـ عدم معرفت به حکم شکیّات نماز.(3).
3 ـ مسروق بن اجدع مى گوید: روزى عمر بر منبر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) قرار گرفت و گفت: اى مردم! چرا مهر زنان را زیاد قرار مى دهید، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و اصحابش مهر را چهارصد درهم و کمتر قرار مى دادند... زنى در مجلس حاضر بود، گفت: آیا نشنیده اى آنچه را که خداوند در قرآن نازل کرده است؟ عمر گفت: کدامین آیه؟ زن گفت: آیا نشنیده اى که خداوند مى فرماید:« وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً»(4)؛ ( و مال فراوانى (به عنوان مهر) به او پرداخته اید). عمر گفت: بار خدایا! ما را ببخش، تمام مردم از عمر داناترند(5).
4 ـ جهل خلیفه به کلمه «ابّ» در آیه: « وَ فاکِهَةً وَأَبّاً ).(6)»
5 ـ جهل خلیفه به تأویل قرآن (7).
6 ـ ابى سلمة بن عبدالرحمن مى گوید: عمر بن خطّاب نماز مغرب را با مردم به جاى آورد ولى قرائت را فراموش نمود. بعد از نماز به او گفتند: قرائت به جاى نیاوردى. عمر گفت: رکوع و سجود من چگونه بود؟ گفتند: خوب بود. عمر گفت: پس باکى نیست.(8)
7 ـ جهل خلیفه به کیفیت طلاق کنیز.(9)
8 ـ جهل خلیفه به سنّت مشهور.(10)
9 ـ اجتهاد خلیفه در گریه بر مرده.(11)
10 ـ ابن ابى ملیکه مى گوید: عمر درباره بچه اى از اهل عراق که دزدى کرده بود چنین نوشت: او را وَجَب کنید، اگر شش وجب بود دست او را قطع کنید. او را وجب کردند، دیدند که یک بند انگشت کمتر است، لذا او را رها نمودند.(12)
11 ـ از عمر بن خطّاب در مورد مردى سؤال شد که زنش را در جاهلیّت دو طلاق داده و در اسلام نیز یک طلاق داده است. او گفت: من تو را نه امر مى کنم و نه نهى. عبدالرحمن در آنجا حاضر بود و گفت: لکن من دستور مى دهم که طلاقت را در شرک به حساب نیاوری(13).
12 ـ خرشة بن حر مى گوید: «عمر بن خطّاب را دیدم که بر کف دستان مردان به جهت روزه گرفتن در ماه رجب مى زد تا دستان خود را بر غذا وارد کنند و مى گفت: رجب! و نمى دانى رجب چیست؟ همانا رجب ماهى است که اهل جاهلیّت آن را تعظیم مى کردند و چون اسلام آمد رها شد».(14)
این در حالى است که روزه ماه رجب از مستحبات نزد فریقین بوده و پیامبر (صلى الله علیه وآله) در آن ماه روزه مى گرفته است(15).
ثانیاً: استفاده عمر بن خطّاب از علم حضرت على(علیه السلام) از مسلّمات است. روایت است که:
1 ـ روزى زنى که بچه شش ماهه به دنیا آورده بود را نزد عمر آوردند. دستور داد تا او را سنگباران کنند. خواهرش نزد حضرت على(علیه السلام) آمد و عرض کرد: عمر مى خواهد خواهرم را سنگسار کند، تو را به خدا سوگند مى دهم اگر براى او عذرى مى دانى مرا خبر ده. حضرت فرمود: آرى براى او عذرى است... آن گاه فرمود: خداوند مى فرماید: «وَالْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ»(16)؛ ( و مادران، فرزندان خود را دو سال تمام، شیر مى دهند). نیز فرمود:«وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً»؛(17)؛ ( و دوران حمل و از شیر بازگرفتنش سى ماه است). و نیز فرمود:«وَ فِصالُهُ فِی عامَیْنِ»(18)؛ 0و دوران شیرخوارگى او در دو سال پایان مى یابد). نتیجه این که: حدّاقلّ حمل، شش ماه است...(19).
2 ـ ابن عباس مى گوید: زن دیوانه اى را که زنا داده بود به نزد عمر آوردند، عمر با عدهّ اى درباره حکم آن زن مشورت کرد، آن گاه دستور داد تا او را سنگسار کنند. حضرت على(علیه السلام) فرمود: گناه این زن چیست؟ گفتند: این زن دیوانه فلان قبیله است که زنا داده و عمر امر کرده تا او را سنگسار کنند. حضرت فرمود: او را برگردانید. آن گاه به نزد عمر آمد و فرمود: آیا نمى دانى که رسول خدا (صلى الله علیه وآله) فرمود: قلم مؤاخذه از سه دسته برداشته شده است: از بچه تا بالغ گردد، و از خواب تا بیدار شود و از دیوانه تا عاقل گردد؟ این زن دیوانه فلان قبیله است، و شاید در حال جنونش دست به چنین کارى زده است، آن گاه زن را رها کرد و عمر که در آنجا بود به علامت تأیید، تکبیر گفت (20). (21)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.