پاسخ اجمالی:
ابن عرندس در شعرش به برخی فضائل علی(ع) مثل سپرده شدن پرچم ولایت به دست او در روز غدیر، بهترین قاری کتاب خدا، جانشینی پیامبر(ص) و... اشاره کرده و نیز اینگونه سروده: «وصعودُ غاربِ أحمد فضلٌ له ***دون القرابة والصحابةِ أفضلا»؛ اين شعر اشاره به روايتي دارد که حضرت به روي دوش پيامبر(ص) رفتند و بت هُبل را از بالاى بام کعبه به زير انداختند.
پاسخ تفصیلی:
او در این باره چنین سروده است:
1 ـ «ثمّ السلامُ من السلامِ على الّذی *** نُصبت له فی خمّ رایاتُ الولا
2 ـ تالی کتابِ اللهِ أکرمِ من تلا *** وأجلِّ من للمصطفى الهادی تلا
3 ـ وصعودُ غاربِ أحمد فضلٌ له *** دونَ القرابةِ والصحابةِ أفضلا
4 ـ هذا الّذی حاز العلومَ بأسرِها *** ما کان منها مجملاً ومفصّلا
5 ـ هذا الّذی بصَلاتِه وصِلاتِه *** للدینِ والدنیا أتمّ وأکملا
6 ـ هذا الّذی بحسامِه وقناتِه *** فی خیبر صعبُ الفتوحِ تسهّلا»
1 ـ (سپس سلام از سلام (از نامهاى خداوند است) بر کسى که در روز غدیر خم پرچم ولایت به دست او سپرده شد. 2 ـ قارى کتاب خدا و بهترین قارى آن و بزرگتر جانشین پیامبر برگزیده و هدایت گر. 3 ـ رفتن بر بالاى دوش احمد غیر از خویشاوندى و همراهى، براى او فضیلت بزرگ دیگرى است. 4 ـ او کسى است که جامع همه علوم است چه مجمل و چه مفصّل آن. 5 ـ او به خاطر نماز و خدمتش به دین و دنیا کامل ترین و برترین انسان است. 6 ـ او با نیزه و شمشیر برّانش در خیبر سخت ترین فتح را آسان ساخت)
وى در این قصیده بخشى از مناقب امیر مؤمنان(علیه السلام) را یاد آور شده است و ما در اینجا به آنچه که در این بیت :
«وصعودُ غاربِ أحمد فضلٌ له ***دون القرابة والصحابةِ أفضلا»
اشاره کرده، بسنده مى کنیم .
از «جابر بن عبدالله» نقل شده است: ما وقتى که با پیامبر وارد مکّه شدیم ، اطراف خانه خدا 360 بُت وجود داشت، پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) دستور داد همه آنها را سرنگون کنند و بر بام کعبه بت بلندى به نام هُبل قرار داشت، حضرت به على(علیه السلام) نگاه کرده و به او فرمود : «یا علیُّ ترکب علیَّ أو أرکبُ علیک لاُلقی هبل عن ظهر الکعبة؟»؛ ( اى على! یا تو روى دوش من برو یا من بروم بر روى دوش تو تا بت هبل را از روى پشت بام کعبه بیندازیم) . على(علیه السلام) گفت: «یا رسول الله! بل ترکبنی» [ اى پیامبر خدا ! شما بروید بر روى دوش من] . هنگامى که پیامبر بر دوش من قرار گرفت از سنگینى رسالت نتوانستم آن حضرت را تحمّل کنم. عرض کردم: یا رسول الله اجازه بدهید من بالاى دوش شما بروم. حضرت خندید و از دوش من پایین آمد و کمر خود را خم کرد و من بر دوش حضرت قرار گرفتم، و سوگند به خدایى که دانه را شکافته و انسان را آفریده اگر مى خواستم بر آسمان چنگ بزنم هر آینه مى توانستم، و من هُبل را از بالاى بام کعبه به زیر انداختم و به دنبال آن خداى تعالى آیه: «وَقُلْ جَآءَ ا لْحَقُّ وَزَهَقَ ا لْبَاطِلُ إِنَّ ا لْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً»(1)؛ ( و بگو: «حقّ آمد، و باطل نابود شد»; یقیناً باطل نابود شدنى است) را نازل کرد .
این روایت را گروهى از حافظان و ائمّه حدیث و تاریخ نقل کرده اند و در قرون بعدى نویسندگان از آنان اخذ کرده و در کتابهاى خود آن را ذکر نموده اند و بدون هیچ خدشه اى در سند آن، دربست آن را پذیرفته اند (2).
علاّمه امینى(رحمه الله) در الغدیر(3) ، 41 نفر از کسانى که این روایت را نقل کرده اند، یاد آور شده است.(4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.