پاسخ اجمالی:
اولا: معاویه براى انتخاب خلیفه بعدى خود شایستگی نداشت و فرد مورد نظر او نیز لیاقت خلافت نداشت. ضمن اینکه اگر این ایده معاویه پسندیده بود، پس چرا پیامبر(ص) هنگام نزدیک شدن وفاتش به این فکر نیفتاد؟! و آثار سوء اختلاف را از میان مردم برطرف نساخت. درثانی: انتخاب یزید کدام اختلاف را برطرف کرد؟! مگر حادثه کربلا، حرّه و قصّه کعبه در زمان او به وقوع نپیوست؟! باور شیعه به انحصار خلافت در آل على(ع) به دلیل ثابت بودن عصمت آن ها، بر اساس نصوص متواتر نبوى مى باشد.
پاسخ تفصیلی:
محمد خضرى مى گوید: به باور من تصمیم معاویه در انتخاب جانشین و خلیفه، تصمیمى به جا و زیبا بوده است .(1).و نیز مى گوید :
از جمله انتقادهایى که بر معاویه شده این است که او فرزندش را براى خلافت برگزید ، و با این حرکت سنّت پادشاهى در خانواده معیّن را پایه ریزى کرد ، و نیز گفته اند : این شیوه اى که معاویه بنا نهاد ، پیامد ناگوارى دارد؛ زیرا غالباً به انتخاب فرد نالایق و غیر افضل، مى انجامد . ولى ما مى گوییم : این انحصار و این گونه خلیفه انتخاب کردن ، ضرورى و لازم است و براى مصلحت امّت و هم گرایى و هم دلى و همبستگى دوباره مسلمین چاره اى جز آن نیست؛ زیرا هر چه دایره انتخاب خلیفه بازتر باشد نامزدهاى خلافت افزایش پیدا مى کند، و چنانچه وسعت مملکت اسلامى ، و سختى برقرارى ارتباط میان نواحى مختلف، و عدم وجود مرجع معیّن براى انتخاب خلیفه را اضافه کنیم، هر آینه از انتخاب خلیفه ناگزیر هستیم . و در بحران هاى گذشته مى بینیم که با وجود برترى بنى عبد مناف بر سایر قریش و پذیرش آن از سوى مردم با اینکه جزء کوچکى از قریش بودند، با این حال چگونه بر سر خلافت جنگیدند و مردم را نابود ساختند . از این رو اگر مردم به خانوداه اى رضایت دهند و از آنان اطاعت کنند و شایستگى خلافت آنان مورد قبولشان باشد ، هر آینه این بهترین کار براى حفظ یکپارچگى و اتّحاد مسلمین است .
و بیشترین انتقاد به معاویه به خاطر انتخاب فرزندش به خلافت ، از سوى شیعه صورت گرفته است ، با اینکه خودشان به انحصار خلافت در آل على معتقدند وآن را در میان فرزندان على جابه جا مى کنند، به گونه اى که خلافت از پدر به فرزند انتقال مى یابد و به ارث مى رسد، و بنى عبّاس نیز به همین روش رفتار کردند(2).
در پاسخ مى گوییم: باید دانست که منتقدان معاویه ، از وى تنها به خاطر انتخاب ، انتقاد نمى کنند بلکه انتقادشان از دو جهت است:
جهت نخست : عدم شایستگى معاویه براى به تنهایى انتخاب کردن خلیفه بعدى ; زیرا از یک سو معاویه سابقه خوبى ندارد ، آن گونه که امیر مؤمنان(علیه السلام) در سخنانى به آن تصریح کرده مى فرماید : «لم یجعل الله ـ عزَّ وجلَّ ـ له سابقة فی الدین ، ولا سلف صدق فی الإسلام ، طلیق ابن طلیق ، حزبٌ من هذه الأحزاب ، لم یزل لله ـ عزَّ وجلَّ ـ ولرسوله(صلى الله علیه وآله)وللمسلمین عدوّاً هو وأبوه حتّى دخلا فی الإسلام کارهَیْن»(3)؛ (خداى عزّوجلّ براى او ـ معاویه ـ سابقه اى در دین ، و گذشته درستى در اسلام قرار نداده است . او آزاد شده ، و فرزند آزاد شده ، و حزبى از این احزاب است . در گذشته او و پدرش همیشه با خداى عزّوجلّ و پیامبرش و با مسلمانان دشمنى می ورزیدند و در ستیز بودند تا اینکه هر دوى آنها به إکراه داخلِ در اسلام شدند) .
و از سوى دیگر در آن هنگام در میان جامعه ، خبرگان و بزرگان و شخصیّتهاى با سابقه یا به تعبیرى «اهل حلّ و عقد» وجود داشتند ، همان افرادى که ابوبکر را به خلافت انتخاب کردند ، و با وصیّت او براى خلافت عمر، و پس از او با خلافت عثمان موافقت ، و سپس با میل و رغبت با امیر مؤمنان(علیه السلام) بیعت نمودند، و به همین علّت خلافت امیرمؤمنان(علیه السلام) ثابت و طاعتش واجب شده بود و معاویه نیز باید با حضرت بیعت مى کرد . و همین افراد یا همسنگانشان موجود بودند (و با وجود آنها معاویه به تنهایى شایستگى انتخاب خلیفه را نداشته است) ، و آنان بودند که به شدّت با آن حرکت شوم معاویه مخالفت ورزیدند.
جهت دوّم: عدم شایستگى فرد مورد نظر او ; زیرا او همان فاجرِ فاسقِ پلیدِ متظاهرِ به فسق و فجور است ، اگر نگوییم کافر مُلحد بوده است.
و امّا اینکه گفت: «انتخاب کنندگان معین نبودند» اگر منظورش این است که آنها مشخّص نبودند، این خود بهتان بزرگى است؛ زیرا بیشتر کسانى که در صدر اوّل در پایتخت اسلام ـ یعنى مدینه منوّره ـ حضور داشتند ، و مسؤولیّت تعیین خلیفه را به عهده گرفتند ، تا آن زمان زنده بودند و حضور داشتند. و امّا اگر منظور او این است که اینها براى پس از معاویه ، خلیفه اى انتخاب نکرده بودند ، باید بگوییم که زمان تعیین خلیفه بعدى پس از مرگ خلیفه حاضر است نه قبل از او . بله ، گاهى ممکن است اندکى پیش از وقت انتخاب ، در دل خود ، کسى را که شایسته خلافت مى بینند در نظر بگیرند .
سؤال این است که معاویه از کجا مى دانست که در آینده و هنگام هلاکتش ، آنان سرنوشت مردم را به حال خود رها مى کنند ، تا خود به تنهایى و بدون رضایت آنان دست به انتخاب زند؟! چرا برخى را با ترس تسلیم مى کند؟! و برخى را با تطمیع؟! و انتخاب او کِىْ و کجا شرِّ بروز اختلافات را از سر امّت دور ساخت؟! مگر در میان جامعه دینى گروه هاى مختلفى نبودند که با خشم و نفرت مخالفت خود را اظهار مى کردند؟! و دسته اى نیز از او انتقاد مى کردند؟! و اندکى نیز از ترسِ خشم ناگهانى معاویه ، خشم و انزجار خود را پنهان مى ساختند؟!
و اگر این ایده ، پسندیده و زیبا بود ، پس چرا پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) هنگام نزدیک شدن وفاتش به این فکر نیفتاد؟! و آثار سوء تفرقه و اختلاف را از میان مردم برطرف نساخت، و دیگ هاى اختلاف را به حال خود رها کرد که تا قیامت بجوشند؟!
اینها سؤالات پیچیده اى است که خضرى پاسخى براى آنها ندارد، مگر اینکه او ادّعا کند معاویه نسبت به مردم از پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) دلسوزتر و مهربان تر بوده است .
سؤال دیگر این است : انتخاب یزید کدام اختلاف را برطرف کرد؟! مگر حادثه دلخراش کربلا در زمان او به وقوع نپیوست؟! و پس از آن مگر فاجعه حرّه پیش نیامد؟! و در پى آن دو ، مگر حادثه خونین جریان ابن زبیر و قصّه کعبه معظّمه اتّفاق نیفتاد؟! آرى همه اینها پیامد همان انتخاب شوم و محصول همان فکر فاسد است .
و در میان مخالفان و ناراضیان، سبط پیامبر و کانون عظمت یعنى ابا عبدالله الحسین ـ صلوات الله علیه ـ و نیز سایر بنى عبد مناف ، و مهاجران و انصار حاضر در مدینه منوّره، وجود داشتند . از اینها گذشته ، اگر بپذیریم که معاویه چاره اى جز تعیین خلیفه نداشته است ، پس چرا فرد صالح و شایسته اى از میان شایستگان اصحاب و در پیشاپیش آنها سبط پیامبر خدا و امام طاهر و پاک را انتخاب نکرد؟! امامى که در تجربه ، علم ، تقوا و شرف از همه برتر و کسى به پاى او نمى رسد. و چگونه به مذاق خضرى خوش آمده که این انتخاب نحس را پسندیده و زیبا و به صلاح امّت بداند؟! و چرا آن را ظلم و جنایتِ بر امّت و اسلام ، و خیانتِ بر پیامبر و قرآن و سنّت نمى داند؟! مگر پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله)چند سال پیش از آن با فرمایش خود به مردم هشدار نداده بود و شعورشان را بیدار نکرده بود آنجا که فرمود: «إنّ اوّل من یبدِّل سنّتی رجل من بنی اُمیّة»؛ ( اوّلین کسى که سنّت مرا تغییر مى دهد مردى از بنى اُمیّه است) ، و نیز : «لا یزال هذا الأمر معتدلاً قائماً بالقسط، حتّى یثلمه رجل من بنی اُمیّة یقال له یزید»(4)؛(دین بر پایه عدالت و قسط خواهد بود تا زمانى که مردى از بنى اُمیّة به نام یزید در آن رخنه کرده و آن را بدنام نماید).
امّا در مورد دیدگاه وى پیرامون انحصار خلافت در یک خانواده : ما با او بحثى نداریم ، بحث ما فقط درباره عدم شایستگى خانواده هایى است که خضرى به خلافت آنها دل بسته است ; بله ، اگر خلافت منحصر به خانواده اى پاک و با کرامت باشد که از حیث دین و سیاست آراسته به لیاقت و حذاقت باشند ، باکى نیست ، و امّا در صورت عدم شایستگى، لزوم انحصار یاد شده را نمى پذیریم؛ زیرا در این صورت ، انحصار براى ریشه کن کردن اصل و بُن فساد و خشکاندن سرچشمه اختلاف ، کفایت نمى کند؛ چون مردم هرگاه از خلیفه خود حیف و میل و ظلم و ستم ببینند علیه او شوریده و او را از مقامش عزل خواهند کرد . و طبیعى است که در این صورت کسى که خود را پاکتر و پاکیزه تر و با کرامت تر از او و حتّى برابر با او در غرائز مى بیند ، در خلافت طمع کند . با وجود این ، انحصار خلافت ، کدام فساد را مى تواند از دامن جامعه پاک نماید؟و باور شیعه به انحصار خلافت در آل على(علیه السلام) ، جز پس از تسلیم در برابر جارى بودن ناموس عصمت در شخصیّت هاى این خاندان که بر اساس نصوص متواتر نبوى معیّن شده اند ، نمى باشد.(5)
کسی که بر علیه خلیفه ای که همه مسلمین قبولش دارند شوریده و خلافت را غصب کرده خود که نا مشروع هست چگونه میتواند جانشین هم تعیین کند