پاسخ اجمالی:
اصولاً درباره انبیا و امام معصوم(ع) باید ظاهر و باطن را از یکدیگر تفکیک کرد. آنها مکلّف به ظاهر بوده و وظایف اجتماعی خود را بر اساس این تکلیف انجام میدادهاند. در باطن نیز از قضایا بر اساس آنچه خداوند در اختیار آنها قرار داده بود، آگاهی داشتند. حتی اگر فرض کنیم که هدف امام حسین(ع) بر پایه اقداماتی که انجام شده، سرنگونی حکومت اموی و تأسیس دولت جدیدی به رهبری خود بوده، بر اساس ظاهر، این میتوانسته معقول باشد. همچنین حتّی اگر طبق تحلیل های سیاسی اجتماعی ظاهری شهادت ایشان محتمل بود، «احتمال» حجّت کافی برای وانهادن تکلیف دینی و اجتماعی نخواهد بود.
پاسخ تفصیلی:
یکی از مسائلی که گویا تأثیر ویژهای در بحث برداشت «سیاسی» یا «صوفیانه» از عاشورا داشته و به نحوی با «فلسفه شهادت» ارتباط یافته، مسأله «آگاهی پیشین» از حادثه کربلا توسط امام حسین(علیه السّلام) است. برای کسی که از رخ دادن چنین حادثهای خبر ندارد، طبیعی است که حد اقل در ظاهر و از دید خود او راهی جز آن وجود ندارد که در پی پیروزی بر دشمن است. این پیروزی صرفا به یک مبارزه منتهی به پیروزی ختم نمیشود، بلکه در نهایت به مسأله تشکیل حکومت نیز میانجامد. سؤال این است که اگر بنا باشد که امام حسین(علیه السّلام) آگاهی پیشین از این رخداد داشته باشد، در آن صورت فرض پیروزی سیاسی و غلبه بر دشمن و تشکیل حکومت با اشکال مواجه خواهد شد. به سخن دیگر سؤال این است که چگونه ممکن است کسی از شهادت خود آگاه باشد، و در عین حال هدفی سیاسی مشخصی را دنبال کند؟
الف: یک نظر آن است که از اساس این آگاهی پیشین را انکار کرد. در این صورت برای تحلیل مشکل مورد بحث، دشواری خاصی نخواهد بود. مراجعه به منابع نشان میدهد که در میان متکلمین شیعه این عقیده به این وسعت طرفداری ندارد، بر عکس اخبار تاریخی و حدیثی فراوانی بر خلاف آن در متون وجود دارد.
ب: پاسخ احتمالی دیگر که از طرف برخی نیز ابراز شده این است که امام حسین(علیه السّلام) از پیش نسبت به شهادت خود آگاه بوده؛ اما تا زمانی که به زمین کربلا نرسیده بود، نمیدانست که آن شهادت در همین سفر برای وی رخ خواهد داد. به سخن دیگر او به صورت کلی از شهادت خود خبر داشت، اما جزئیات قضیه از نظر زمانی و مکانی دانسته نبود. با این فرض میتوان نوعی هدف سیاسی مشخص را تا قبل از رسیدن به زمین کربلا و تطبیق آن اخبار کلی بر حادثهای که شرف انجام است، در نظر گرفت؛ این هدف میتواند به دست گرفتن حکومت باشد.
ج: پاسخ دیگر آن است که هدف را به گونهای تعریف کنیم که با این نوع آگاهی پیشین سازش داشته باشد. اگر هدف، تسخیر حکومت باشد، به نظر میرسد که حداقل در ظاهر این تعارض در تصمیم وجود داشته باشد. اما اگر هدف، نوعی ایثار برای به راه انداختن یک جنبش انقلابی باشد، در آن صورت شهادت، خود یک هدف سیاسی خواهد بود. به این معنا که امام از شهادت خود به دقت آگاه بوده و صرفاً برای نجات دین دست به این اقدام زده است. این سیره در میان افراد انقلابی عالم مرسوم و معمول است.
اما مشکلی که در اینجا وجود دارد آن است که باید این برداشت سیاسی را برداشت حداقل دانست. به عبارت دیگر، قیام امام صرفاً جنبه انکار وضع موجود دارد اما آیا چیزی در جهت اثبات موقعیتی جدید را هم اثبات میکند؟ به عبارت دیگر با این تعریف روشن نمیشود- بلکه اثبات نمیشود- که امام در پی تسخیر حکومت بوده است، بلکه تنها به دست میآید که امام برای نشان دادن اوضاع بحرانی جامعه، فساد حاکم و افشاگری دست به این کار شهادت طلبانه زده است. با این حال این هدف، نباید آن گونه برخی از متکلمان سنی از قدیم به عنوان اعتراض به شیعه گفتهاند و برخی از نویسندگان جدید نیز مطرح کردهاند، نوعی انتحار تلقی شود.
چنین سیرهای در شرایط خاص خود، از نظر عقل و عُقلا پذیرفته است. این دیدگاه طرفداران فراوانی دارد.
د: پاسخ به این که هدف امام امر به معروف و نهی از منکر بوده، چیزی را نسبت به آنچه درباره پاسخ فوق اشاره کردیم تغییر نمیدهد. جز آنکه اگر بخواهد مشکل انتهار را جواب دهد راهی جز انکار آگاهی پیشین به صورت جزئی ندارد. اگر ارتباطی با آن مشکل نداشته و صرفاً در بیان تبیین هدف سیاسی مشخص امام حسین(علیه السّلام) باشد، باید گفت هنوز باید برای اثبات آنکه هدف امام حسین(علیه السّلام) گرفتن حکومت بوده چارهای اندیشید. شامل کردن هدف «امر به معروف و نهی از منکر» به گرفتن حکومت، نمیتواند گریزگاه امنی برای سؤالات مورد بحث باشد؛ زیرا در آن صورت با این سخن فرقی نخواهد داشت که امام در پی حکومت بوده، در این صورت سؤال آغازین هنوز باقی است که چگونه با آگاهی به شهادت میتوان تصور به دست گرفتن حکومت را داشت؟
اکنون که بحث به برداشت سیاسی از کربلا در حد اصل امر به معروف و نهی از منکر شد، مناسب است اشاره کنیم که با پذیرفتن امر به معروف و نهی از منکر به عنوان یک هدف سیاسی برای قیام امام، قدم بلندی به سوی برداشت سیاسی برداشتهایم. این هدف ما را به این جهت رهنمون میکند که کربلا را صرفاً به عنوان یک قضیه شخصی در نظر نگیریم. به سخن دیگر اگر قرار شد که تمام ماجرا در یک آگاهی پیشین با یک دستور ویژه در رفتن به سوی شهادت خاتمه یابد، گرچه ممکن است به ظاهر منزلت امام از لحاظ معنوی بالاتر رفته باشد، اما به همان مقدار بُعد سیاسی قضیه محدود میشود.
بهتر است به نقل توضیحات استاد مطهری که خود از طرفداران نظریه امر به معروف و نهی از منکر است بپردازیم، خواهیم دید که نگرانی عمده استاد مطهری، افراط در برداشت صوفیانه و شخصی است:
«یکی از اموری که موجب میگردد داستان کربلا از مسیر خود منحرف گردد و از حیّز استفاده و بهرهبرداری عامه مردم خارج شود و بالاخره آن هدف کلی که از امر عزاداری آن حضرت در نظر است منحرف گردد این است که میگویند حرکت سید الشهدا معلول یک دستور خصوصی و محرمانه به نحو قضیه شخصیه بوده است و دستوری خصوصی در خواب یا بیداری به آن حضرت داده شده است؛ زیرا اگر بنا شود که آن حضرت یک دستور خصوصی داشته که حرکت کرده، دیگران نمیتوانند او را مقتدا و امام خود در نظیر این عمل قرار دهند [دقت کنید حساسیت بر سر برداشت سیاسی از کربلا برای پیروان است] و نمیتوان برای امام حسین(علیه السّلام) مکتب قایل شد، بر خلاف این که بگوییم حرکت امام حسین(علیه السّلام) از دستورهای کلی اسلام استنباط و استنتاج شد... معمولاً گویندگان برای این که به خیال خودشان مقام امام حسین(علیه السّلام) را با ببرند، میگویند دستور خصوصی برای شخص امام حسین(علیه السّلام) برای مبارزه با شخص یزید و ابن زیاد بود و در این زمینه از خواب و بیداری هزارها چیز میگویند ... هر اندازه در این زمینه خیالبافی بیشتر بشود از جن و مَلَک و بیداری و دستورهای خصوصی زیاد گفته شود، این نهضت را بیمصرفتر میکند ... ما شرقیها مقام را به این میدانیم که گفته شود فلان شخص اهل مکاشفه است، اهل کرامت و معجزه است، جن در تسخیر دارد، با فرشتگان تماس دارد. شک نیست که امام حسین(علیه السّلام) دارای مقام ملکوتی است؛ اما او دارای مقام جمع الجمعی است، انسان کامل است، مقام انسان از فرشته بالاتر است... .(1)
تحریف معنوی دومی که از نظر تفسیر و توجیه حادثه کربلا رخ داده، این است که میگویند، میدانید چرا امام حسین(علیه السّلام) نهضت کرد و کشته شد؟ میگوییم چرا؟
می گویند: یک دستور خصوصی فقط برای او بود. به او گفتند برو و خودت را به کشتن بده. پس به ما و شما ارتباط پیدا نمیکند، یعنی قابل پیروی نیست! به دستور اسلام که دستورات کلی و عمومی است، مربوط نیست ... آیا خیانتی از این بالاتر هم در دنیا وجود دارد؟(2) این که میگویند: «عارفاً بحقه» معرفت امام لازم است، برای این است که فلسفه امامت و پیشوایی و نمونه بودن و سرمشق بودن است. امام انسان مافوق است نه مافوق انسان و به همین دلیل میتواند سرمشق بشود، اگر مافوق انسان میبود، به هیچ وجه سرمشق نبود، لهذا به هر نسبت که ما شخصیتها و حادثهها را جنبه اعجازآمیز و مافوق انسانی بدهیم، از مکتب بودن و از رهبر بودن خارج کردهایم.(3)
ه: پاسخ دیگر آن است که اصولاً درباره انبیا و امام معصوم(علیه السّلام) باید ظاهر و باطن را از یکدیگر تفکیک کرد. آنها مکلّف به ظاهر بوده و وظایف اجتماعی خود را بر اساس این تکلیف انجام میدادهاند. در باطن نیز از قضایا بر اساس آنچه خداوند در اختیار آنها قرار داده بود، آگاهی داشتند. در این پاسخ، آنچه به بحث ما مربوط میشود آن است که حتی اگر فرض کنیم که هدف امام حسین(علیه السّلام) بر پایه اقداماتی که انجام شده، سرنگونی حکومت اموی و تأسیس دولت جدیدی به رهبری خود بوده، بر اساس ظاهر، این میتوانسته معقول باشد. در مَثَل، این بحث را به گم شدن شتر پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله) تشبیه میکنند که علی رغم آگاهی از آن، اصحاب را در پی آن فرستاده و تا وقتی ضرورت پیش نیامد، این آگاهی خویش را افشا نکرد. اگر از نظر کلامی کسی در این بحث تردید نکند، ميتوان گفت که با برداشت سیاسی میتواند همراه باشد.
علامه مجلسی به این تحلیل اعتقاد دارد و در حد خود، کوشیده است تا برخورد سیاسی- البته نه در حد گرفتن حکومت- داشته باشد. در واقع او به همان اندازه که برداشت معنوی دارد، برداشت سیاسی نیز دارد. ابتدا سخن او را در تحلیل و تفکیک ظاهر و باطن نقل کنیم: «و باید که ایشان [انبیا و امامان] به علم واقع مکلّف نباشند و در تکالیف ظاهره با سایر ناس شریک باشند، چنانچه ایشان در باب طهارت و نجاست اشیاء و ایمان و کفر عباد به ظاهر مکلف بودند و اگر به علم واقع مکلف میبودند، بایست که با هیچ کس معاشرت نکنند و همه چیز را نجس دانند و حکم به کفر اکثر عالم بکنند و اگر چنین میبود حضرت رسول(صلّی اللّه علیه و آله) دختر به عثمان نمیداد و عایشه و حفصه را به حباله خود در نمیآورد. پس حضرت امام حسین(علیه السّلام) به حسب ظاهر مکلف بود که با وجود اعوان و انصار با منافقان و کفار جهاد کند و با وجود بیعت زیاده از بیست هزار کس و وصول زیاده از دوازده هزار نامه از کوفیان بیوفا، اگر تقاعد میورزید و اجابت ایشان نمینمود، ایشان را به ظاهر بر حضرت، حجّت بود و حجّت الهی بر ایشان تمام نمیشد.(4)
تقسیم ظاهر و باطن و تفکیک آنها از یکدیگر، امری است که بسیاری از متکلمان شیعه پذیرفتهاند. استاد مطهری- رحمة الله علیه- با اشاره به آنکه آگاهیهای تاریخی تنها غیر قابل اطمینان بودن این سفر را اثبات میکند، مینویسند: «در عین حال این جهت منافات ندارد با جهت دیگر و آن این که امام در یک سطح دیگری که سطح معنویت و امامت است میدانسته که عاقبت به کربلا نزول خواهد کرد و همانجا شهید خواهد شد».(5)
این مطلبی است که برای آقای صالحی قابل قبول نیست. به باور او این سخن که کسی بگوید: امام حسین(علیه السّلام) هم میدانست قبل از رسیدن به کوفه در کربلا شهید میشود و هم در همان حال تصمیم داشت در کوفه تشکیل حکومت بدهد» منجر به این مطلب خواهد شد که «تصمیم رفتن به کوفه و عدم تصمیم رفتن به کوفه در آن واحد در قلب امام حاصل شده است و این همان اجتماع نقیضین است که در هیچ سطحی ممکن نیست».
به طور طبیعی ایشان باید توجه میکرد که تناقض دست کم هشت شرط دارد، یکی از آنها وحدت جهت است. اگر امام یا هر یک انبیای الهی در هر تصمیمی بر اساس تکلیف ظاهر و باطن مکلف باشند که دو جور تصمیم بگیرند، چگونه تناقضی بوجود خواهد آمد، در حالی که جهت یکی ظاهر و جهت دیگر باطن است. مگر پدر با فرزند کوچکش درست نظیر این برخورد را ندارد. در دل از بسیاری چیزها آگاه است؛ اما عملاً در دو سطح عمل میکند یکی خواست فرزند و در جهت تربیت او و دیگری بر اساس آگاهی قبلی خود.
بازگردیم به بیان برداشت سیاسی مرحوم مجلسی که از معتقدان به تفکیک ظاهر و باطن است. او در این برداشت بر افشای ظلم و احیای دین در رخداد کربلا تکیه دارد. اشاره کردیم که تکلیف ظاهر و باطن میتواند با برداشت سیاسی سازگار باشد، گرچه همچنان به دلایل دیگر در معرض گرایش به برداشت صوفیانه است.
علامه مجلسی به عنوان یک عالم اخباری (با اندکی اعتدال) در مرز گرایش معنوی و مادی به هر دو توجه دارد گرچه باید پذیرفت که در اخبار این بحث روایات فراوانی وجود دارد که بار گرایش معنوی را تقویت میکند. اکنون مروری بر برداشت سیاسی او داریم: «و در حقیقت اگر نظر کنی، آن امام مظلوم جان شریف خود را فدای دین جد بزرگوار خود کرد و اگر با یزید صلح میکرد و انکار افعال قبیحه او نمینمود در اندک وقتی، شرایع دین و اصول و فروع ملت سید المرسلین مندرس و مخفی میشد و معاویه چندان سعی در اخفای آثار آن حضرت کرده بود که قلیلی باقی مانده بود و آن قلیل نیز به اندک زمانی بر طرف می شد و قبایح اعمال و افعال آن ملاعین در نظر مردم مستحسن میشد و کفر عالم را میگرفت. شهادت آن حضرت سبب آن شد که مردم قدری از خواب غفلت بیدار شدند و قبایح عقاید و اعمال ایشان را فهمیدند و صاحب خروجها مانند مختار و غیر او به هم رسیدند و در ارکان دولت بنی امیه تزلزل انداختند و همان باعث انقراض و استیصال ایشان شد.(6)،(7)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.