پاسخ اجمالی:
تجدد با اصول و مبانی فکری خود، و با ره آوردهای علمی و مادی اش، «تعالی زدایی» را از اندیشه و عمل بشر جدید، آغاز کرد که نتیجه آن، بحران روحی و معنوی در جوامع بود. از این رومنتقدانی مانند «آندره مالرو» می نویسد: «تمدن ما نخستین تمدن در تاریخ است که به پرسش "معنی زندگی چیست؟" پاسخ داده است: "نمی دانم!"». همچنین «روژه دوپاسکیه» می نویسد: «اندیشه این عصر، انسان شناسی قابل قبولی برای عرضه ندارد، و...، در هیچ تمدنی مانند تمدن جدید، این گونه کامل و نظام واره از این نکته ها غفلت نشده است که دنیا برای چیست؟ و...».
پاسخ تفصیلی:
«تجدد» با اصول و مبانی فکری و فلسفی خود، و تمدن جدید با ره آوردهای علمی و تکنیکی و مادی اش «تعالی زدایی» را از اندیشه و عمل بشر جدید، آغاز کرد که نتیجه محتوم آن، خلأ معنی و بحران روحی و معنوی در افراد و جوامع بود. این بحران، مورد اشاره بسیاری از منتقدان قرار گرفته است.
«آندره مالرو» می نویسد: «تمدن ما نخستین تمدن در تاریخ است که به پرسش "معنی زندگی چیست؟" پاسخ داده است: نمی دانم!»(1)
«روژه دوپاسکیه» فرانسوی نیز چنین نوشته است: «اندیشه این عصر، انسان شناسی مشخص و قابل قبولی برای عرضه به عموم مردم ندارد و آنچه بر دوش دارد، انبانی از مفاهیم گوناگون است و این مفاهیم در گرداب شوریدگی ها و اختلافات کنونی، از پیشنهاد تعریفی هماهنگ راجع به وضع بشر ناتوانند. آری، در هیچ تمدنی همانند تمدن جدید، این گونه کامل و نظام واره از این نکته ها غفلت نشده است که دنیا برای چیست؟ ما از کجا آمده ایم، آمدنمان بهر چه بود، به کجا می رویم و چرا بایدمان رفت؟»(2)
او همچنین می گوید: «تمدن جدید که به هنگام حرکت آغازین خود، می خواست انسان گرا باشد و به انسان آن چنان اصالتی داد که آغاز و انجام همه چیزش کرد، اکنون به ماجرایی این چنین شگفت دچار شده است؛ در روزگار ما تار و پود مفهوم انسان از هم گسسته است. مکتب تطور گرایی، از آدمی میمونی والاتبار و پیشرفته ساخته، آن گاه فلسفه پوچی و عبث گرایی، گام به میدان نهاده است تا باقیمانده همسازی آدمی را از وی بگیرد و این چنین شده است... هنگامی که در پهن دشت زمین، زندگی پوچ و عبث دانسته شود، حیات، معنی خود را از کف فرو می نهد و تنها امکانات گوناگون و امتیازات مادی به آدمی ارزانی می گردد که نسل های گذشته، حتی در خواب هم یارای دیدن آن را نداشته اند و در عین حال، به طور کامل از این نکته غفلت می شود که آدمی به واقع چیست و مشتاق و آرزومند چه چیزی است؟ در نتیجه تمامی این عجایب نمی توانند مانع از آن شوند که شمع وجود آدمی، در طوفان سردرگمی و ناامیدی فرو نمیرد... به هر حال تمدنی که خود را انسان گرا می نامید، نظامی از آب درآمده که انسان را تحقیر می کند و می فریبد و سرانجام نابودش می سازد.
تحقیر آدمی در این معنی و از این راه است که تمدن مذکور، انسان را به دستگاهی مرکب از یک سلسله وظیفه کمّی و مادی و به ماشینی منحصراً تولید کننده و مصرف کننده تبدیل می نماید. این تمدن، عَلَم تحقیر انسان را برافراشته است؛ زیرا به وی باورانده است که به یمن ترقی و از راه بسط و توسعه علم و به مدد سازمان اجتماعی فعال و با دستیاری آزادی و رهایی از قید و بند باقیمانده «پیش داوری ها» و اجبارهای گذشته، او را به سعادت می رساند و بر دردها و رنج ها پیروزش می گرداند، دردها و رنج هایی که در عین حال ملازم وضع بشری می باشند. امّا سرانجام، این تمدن در ضمن تباه ساختن و بند از بند گسستن انسان و محروم ساختن زندگی وی از روح و معنی، آدمی را به نابودی مطلق می کشاند».(3)
یکی دیگر از متفکران غربی به نام «لیروینک هاو» نوشته است: «ما در عصری زندگی می کنیم که تمام سیستم های غالب و مسلّط جهانی که روزگاری پایه حیات عقلانی غرب را شکل می دادند، از الهیات تا ایدئولوژی، رو به زوال نهاده و در معرض از هم گسیختگی قرار گرفته اند. این امر به سرانجامی خواهد رسید که در آن شک گرایی، ندانم گرایی و نیست انگاری پدیدار خواهد شد؛ اوضاع و احوالی که ساده ترین ذهن ها را بدان جا سوق می دهد که همه چیز را زیر سؤال برند، از اختلاف ارزش ها گرفته تا ارزش اختلاف ها».(4)
«لوئی لپرنس رینگه» عضو آکادمی فرانسه و استاد فیزیک آموزشگاه پلی تکنیک پاریس در کتاب «علم و خوشبختی انسان» می پرسد: «آیا سرانجام این دانشی که مطلوب همه است، با رشته های گوناگونش چیز خوبی است؟ آیا کوشش انسان ها برای شناخت همه چیز و بیان طبیعت و به دست آوردن سنتزهای متعدد و کشف فراورده های نوین شیمیایی یا دارویی، شکافتن ذرّه و ردیف بندی ملکول ها و دست یابی به انرژی اتمی و انتقال اخبار و اطلاعات توسط امواج کوتاه و بلند، به راستی موجب خوشبختی آدم شده است؟ علم، عبارت از شناخت طبیعت است، ولی آیا همه تطبیقات و کاربردهای عملی آن نیز مطلوب و مطبوع است؟ آیا بشر با تولید فرآورده های گوناگون شیمیایی، با تسهیلات حمل و نقل و با کسب اخبار و اطلاعات و امکانات نوین درمانی و جرّاحی، آسوده تر و آرام تر و خوشبخت تر از پیش شده است؟!»(5)
«سیمون دوبووار» نیز از علم و تکنولوژی جدید چنین شکوه می کند: «انسان در همه کشورها چه سوسیالیست و چه کاپیتالیست، به توسط تکنیک، خُرد و شکسته [له و لورده] شده است؛ در کارش، هویت اصلی [خویشتن خویش] را از دست داده است. به زنجیر کشیده شده و خرف و احمق گردیده است. همه گرفتاری ها و بدبختی و مصیبت، از این ناشی می شود که نیازهای انسان، پیوسته رو به افزایش نهاده و آدمی باید همواره برای برآوردن این نیازهای روزافزون، تلاش کند و هیچ گاه هم بی نیاز نشود.
انسان به جای آن که در پی فراوانی و نعمت سرشاری که هرگز وجود ندارد و شاید هیچ گاه هم وجود پیدا نکند، پیوسته در تلاش طاقت فرسا باشد، بهتر است به حدّاقل نیازهای حیاتی خود اکتفا کرده و با آن ارضا شود، چنان که گروه های فقیری هم هنوز در «ساردنی» یا در یونان زندگی می کنند که در میان آن ها تکنولوژی، رسوخ و نفوذ نکرده است، و پول، مایه فساد و تباهی نشده است. در آنجا مردم با خوشبختی آشنایی دارند؛ زیرا ارزش های ویژه ای را حفظ کرده اند. ارزش های به راستی انسانی، احترام به برادری و جوانمردی، که به زندگی طعم خاصّی می بخشد.
تا زمانی که برای آدمی نیازهای روزافزون مادی پدید می آید، گرفتاری ها و دشواری های او روزافزون است. این سقوط از کی آغاز شده است؟ از روزی که علم را بر حکمت برتری دادند و سودمندی را از زیبایی برتر شمردند. این ها همه با رنسانس، خردگرایی و با کاپیتالیسم و با علم زدگی پدید آمد. اینک که به اینجا رسیده ایم، چه باید کرد؟ باید کوشید که در شناختن خویش و در پیرامون خویش، حکمت و احساس زیبایی را پدید آوریم. تنها یک انقلاب اخلاقی، نه اجتماعی و نه سیاسی و نه تکنولوژیک، می تواند انسان را به حقیقت از دست رفته اش بازگرداند...».(6)،(7)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.