پاسخ اجمالی:
جورج جرداق: «...در بلاغت، فوق بلاغتها و قرآنى است که از مقام خود اندکى فرود آمده ...». استاد محمّد محیى الدین عبدالحمید: «کتابى است که در درون خود چشمه هاى جوشان بلاغت و فنون آن را جاى داده و اسباب فصاحت را براى بینندگان فراهم ساخته زیرا از سخنان فصیح ترین خلق خدا، بعد از رسول الله تراوش کرده». شیخ محمّد عبده فصاحت و بلاغت نهج البلاغه را می ستاید. میخائیل نعیمة: «پهلوانى امام نه تنها در میدان حرب بود بلکه در روشن بینى و پاکدلى، بلاغت، سحر بیان، ... و در همه صفات حسنه پهلوان بود».
پاسخ تفصیلی:
1ـ «جورج جرداق» نویسنده معروف مسیحى لبنانى در کتاب ارزنده خود «الامام على صوت العدالة الانسانیّة» در پایان فصلى که به بیان شخصیت «على»(علیه السلام) تخصیص داده در باره نهج البلاغه چنین می گوید:
«در بلاغت، فوق بلاغتهاست. قرآنى است که از مقام خود اندکى فرود آمده سخنى است که تمام زیباییهاى زبان عرب را در گذشته و آینده در خود جاى داده، تا آنجا که در باره گوینده آن گفته اند: (سخنش پایینتر از کلام خالق و بالاتر از کلام مخلوق است)»(1)
2ـ استاد «محمّد محیى الدین عبدالحمید» در توصیف نهج البلاغه چنین مى گوید : «کتابى است که در درون خود چشمه هاى جوشان بلاغت و فنون آن را جاى داده و اسباب فصاحت را براى بینندگان فراهم ساخته و زمان چیدن میوه هاى شیرینش فرا رسیده، زیرا از سخنان فصیح ترین خلق خدا بعد از رسول الله تراوش کرده، کسى که قدرتش از همه بیشتر و منطقش قوى تر و تسلّطش بر لغات از همه فزون تر است، به طورى که هر گونه مى خواست آنها را به گردش درمى آورد، حکیمى که فنون حکمت از بیانش خارج مى شود، خطیبى که سحر بیانش دل ها را پر مى کند، عالم و دانشمندى که بر اثر همنشینى با پیامبر و کتابت وحى و دفاع از دین با شمشیر و زبان از طفولیتش چنان امکاناتى براى او فراهم شده که براى غیر او دست نداده است».(2)
3ـ یکى از شارحان معروف نهج البلاغه «شیخ محمّد عبده» (1323 ه ق) پیشواى بزرگ اهل سنّت و نویسنده معروف عرب در مقدّمه کتابش بعد از آن که اعتراف مى کند که تصادفاً از وجود این کتاب شریف یعنى نهج البلاغه آگاهى یافت! ـ که این خود نکته بسیار قابل تأمّلى است ـ مطالب بسیار بلندى درباره نهج البلاغه مى گوید، از جمله این که:
«هنگامى که بعضى از صفحات نهج البلاغه را از نظر گذراندم و در بخشى از عباراتش از مواضع مختلف دقّت کردم و موضوعات گوناگونى را مورد توجّه قرار دادم، در نظرم چنین مجسّم شد که گویى در این کتاب، جنگ هاى عظیم و نبردهاى سنگینى برپاست، حکومت در دست بلاغت و قدرت در اختیار فصاحت است و اوهام و پندارها بى ارزشند سپاه خطابه و لشکرهاى فصاحت، در صفوف منظّم بر اوهام هجوم آورده و با سلاح دلایل قوى بر وسوسه ها حمله ور شده اند.
قدرت باطل را در همه جا مى شکنند و شک و تردید را در هم مى کوبند و فتنه هاى اوهام را خاموش مى سازند و دیدم حاکم و فرمانده آن دولت و یکّه تاز آن صولت و پرچمدار پیروز آن «امیرمؤمنان على بن ابى طالب» است».(3)
این بخش را با دو سخن از دو دانشمند معروف مسیحى پایان مى دهیم:
«میخائیل نعیمة» نویسنده مسیحى و متفکّر معروف عرب زبان چنین مى گوید:
«اگر على تنها براى اسلام بود چرا باید یک نفر مسیحى در سال 1956 (م) به شرح زندگى او و تفحّص و دقّت در وقایع آن بپردازد، - اشاره به جورج جرداق نویسنده مسیحى لبنانى و مؤلّف کتاب الامام على صوت العدالة الانسانیة - و مانند شاعرى شیفته، آن قضایاى دلفریب و حکایات نغز و دلاوریهاى شگفت انگیز را به سرودهاى شاعرانه تغنّى کند؛ پهلوانى امام نه تنها در میدان حرب بود بلکه در روشن بینى و پاکدلى، بلاغت، سحر بیان، اخلاق فاضله، شور ایمان، بلندى همّت، یارى ستمدیدگان و ناامیدان و متابعت حق و راستى و بالجمله در همه صفات حسنه پهلوان بود».(4)
در جاى دیگر از مقدّمه اش مى گوید:
«این نابغه عرب آنچه اندیشید و گفت و عمل کرد ـ بین خود و خدا ـ چیزهایى است که هیچ گوشى نشنیده و هیچ چشمى ندیده است و بسیار بسیار بیش از آن است که مورّخ بتواند به دست و زبان و قلم بیان کند؛ بدین جهت هر صورتى که ما رسم کنیم، صورتى ناقص و کم ارزش است».(5).(6)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.