تأثیر ایمان به معاد در زندگى حضرت على(علیه السلام):

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
سوگندهاى پربار قرآن
آثار ایمان به معاد:8. سوگند سوره حجر

معاد در زندگى اولیاءالله ظهور و بروز فراوانى دارد، چرا که درجه ایمان آنان به معاد فوق العاده بالاست.

در این بحث به خطبه 224 نهج البلاغه، که حاوى دو داستان عجیب و برخورد

حاکى از شدّت ایمان آن امام همام به معاد است اشاره مى کنیم. حضرت در ابتداى خطبه و قبل از پرداختن به آن دو جریان، در جملات زیبا و تکان دهنده اى چنین مى فرماید:

«وَاللهِ لاََنْ اَبیتَ عَلى حَسَکِ السَّعْدانِ مُسَهَّداً، اَوْ اُجَرَّ فِى الاَْغْلالِ مُصَفَّداً، اَحَبُّ اِلَىَّ مِنْ اَنْ ألْقَى اللهَ وَ رَسُولَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ ظالِماً لِبَعْضِ الْعِبادِ، وَغاصِباً لِشَىْء مِنَ الْحُطامِ، وَکَیْفَ اَظْلِمُ اَحَداً لِنَفْس یُسْرِعُ اِلَى الْبِلى قُفُولُها، وَیَطُولُ فِى الثَّرى حُلُولُها؟!; سوگند به خدا اگر شب را بر روى خارهاى «سعدان» بیدار به سر برم! و یا در غلها و زنجیرها بسته و کشیده شوم، برایم محبوبتر است از اینکه خدا و رسولش را روز قیامت در حالى ملاقات کنم که به بعضى از بندگان ستم کرده، و چیزى از اموال دنیا را غصب نموده باشم. چگونه به کسى ستم روا دارم، آن هم براى جسمى که تار و پودش به سرعت به سوى کهنگى پیش مى رود (و از هم مى پاشد) و مدّتهاى طولانى در میان خاکها مى ماند».

 

على(علیه السلام) و تقاضاى بى مورد عقیل:

سپس به داستان برادرش عقیل(1) اشاره کرده، مى فرماید:

به خدا قسم «عقیل» برادرم را دیدم که به شدّت فقیر شده بود، و از من مى خواست که یک مَن از گندمهاى شما را (برخلاف موازین) به او ببخشم. کودکانش را دیدم که از گرسنگى موهایشان ژولیده، و بر اثر فقر رنگشان دگرگون گشته، و گویا صورتشان با نیل رنگ شده بود!

«عقیل» باز هم اصرار کرد، و چند بار خواسته اش را تکرار نمود، من به او گوش فرا دادم! خیال کرد دینم را به او مى فروشم! و به دلخواه او قدم بر مى دارم، و از راه و رسم خویش دست مى کشم! (امّا من براى بیدارى و هشدار به او) آهنى را در آتش گداختم، سپس آن را به بدنش نزدیک ساختم (توجّه کنید حضرت آهن را به بدن او نزد، بلکه آن را نزدیک بدنش برد) تا با حرارت آن عبرت گیرد، (ناگهان) ناله اى همچون بیمارانى که از شدّت درد مى نالند سر داد، و چیزى نمانده بود که از حرارت آن بسوزد. به او گفتم: هان اى عقیل! زنان سوگمند در سوگ تو بگریند! از آهن تفتیده اى که انسانى آن را به صورت بازیچه سرخ کرده ناله مى کنى! امّا مرا به سوى آتشى مى کشانى که خداوند جبّار با شعله خشم و غضبش آن را برافروخته است. تو از این حرارت مى نالى و من از آن آتش سوزان نالان نشوم؟!(2)

راستى على چه مى کند، و دیگران چگونه رفتار مى کنند؟ ایمان على به او اجازه نمى دهد موادّ غذایى مختصرى را به برادر فقیر و نیازمند و عیالمند و نابینایش برخلاف ضوابط بدهد، امّا زمامداران بى ایمان دنیا را تماشا کن که چه رانت خواریهایى مى کنند که انسان از بیان آن شرم مى کند. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!

على و هدیه شبانه!

حضرت سپس به داستان اشعث بن قیس منافق ـ که عامل بسیارى از مفاسد و اختلافات دوران کوتاه خلافتش بود ـ اشاره مى کند. ظاهراً اشعث با کسى اختلافى داشت، و پرونده این اختلاف نزد حضرت على بود، و قرار بود روز بعد در مورد آن قضاوت کند. حضرت مى فرماید: «از سرگذشت عقیل شگفت آورتر داستان کسى است که نیمه شب ظرفى سرپوشیده پر از حلواى خوش طعم و لذیذ به درب خانه ما آورد. ولى این حلوا معجونى بود که من از آن متنفّر شدم. گویا آن را با آب دهان مار، یا استفراغش خمیر کرده بودند! لذا نگاه تندى به او افکندم و گفتم: «آیا این کاسه حلوا رشوه است؟ یا صدقه؟ یا زکات؟ على، نه اهل رشوه است تا به سبب رشوه بر خلاف حق قضاوت کند و نه اهل صدقه و زکات، که اینها بر بنى هاشم حرام است.

اشعث که از این برخورد قاطع و تند امیر زمامداران، دست و پاى خود را گم کرده بود، گفت: نه، هیچ کدام نیست، بلکه هدیه است! هر مسلمانى حق دارد به مسلمان دیگر هدیه دهد. ]این کار در واقع کلاه شرعى بود که متأسّفانه در عصر ما نیز صورت مى گیرد، و رشوه خوارى، تحت عناوینى از قبیل: هدیه، انعام، شیرینى، حق و حساب و مانند اینها تحقّق مى پذیرد.[

حضرت که چهره هزار رنگ اشعث را مى شناخت، به نیّت واقعى او واقف گشته، فرمودند: اشعث! آیا دیوانه شده اى؟! یا عقلت را از دست داده اى؟! یا هذیان مى گویى؟! تو نیمه شب با این کاسه حلوا مى خواهى على را بفریبى و او را به ظلم دعوت کنى تا فردا به نفع تو حکم دهد! اشعث تو مرا با خود مقایسه کرده اى! بگذار تا خود را بشناسانم: اشعث این حلوا که سهل است چون این حلوایى که من دیدم، گویا با آب دهان مار مخلوط گشته ]اگر چه ظاهرى زیبا دارد; ولى باطنش بسیار کثیف است.[ به خدا قسم اگر آسمانهاى هفتگانه را به على دهند تا بر مورچه اى ظلم کند، چنین نخواهد کرد.

حال، آیا دنیا با چنین زمامدارى امن و امان است، یا جهانى که حاکمانش هستى کشور خویش را در مقابل یک زن آلوده مصالحه مى کنند!؟ این کجا و آن کجا!

آرى! ایمان به معاد آثار گرانقدرى دارد که اگر پرتوى از آن در جامعه اى باشد، اثرى از رانت خوارى، تبعیض هاى ناروا، ظلم و ستم، پرونده اى فراوان اختلافات و درگیریها، رشوه خوارى، و حق دیگران را زیرپا گذاشتن، و مانند آن نخواهد بود.

حضرت پس از بیان این دو داستان عجیب، جمله اى بسیار زیبا و سرشار از عدالت مى گوید که جز على نمى تواند بگوید، و شایسته است این جملات با آب طلا نوشته و در تمام ادارات در مقابل چشمان مسئولان آن نصب شود. توجّه کنید:

«وَاللهِ لَوْ اُعْطِیتُ الاَْقالیمَ السَّبْعَةَ بِما تَحْتَ اَفْلاکِها، عَلى اَنْ اَعْصِىَ اللهَ فى نَمْلَة اَسْلُبُها جُلْبَ شَعیرَة ما فَعَلْتُهُ، وَ اِنَّ دُنْیاکُمْ عِنْدى لاََهْوَنُ مِنْ وَرَقَة فى فَمِ جَرادَة تَقْضَمُها; اگر اقلیم هاى هفتگانه با آنچه در زیر آسمانهاست (همه جهان هستى) را به من بدهند که خداوند را با گرفتن پوست جوى از دهان مورچه اى نافرمانى کنم، هرگز چنین نخواهم کرد! (چرا که) دنیاى شما، از برگ جویده اى که در دهان ملخى باشد نزد من خوارتر و بى ارزشتر است».


1 . ابوطالب چهار پسر داشت، که هر کدام با یکدیگر 10 سال فاصله سنّى داشتند. اسامى آنها به ترتیب سن عبارت است از: 1. طالب. 2. عقیل. 3. جعفر. 4. على(علیه السلام).

   ابوطالب «عقیل» بسیار را دوست مى داشت، و لذا پیامبر به عقیل مى فرمود: «من از دو جهت تو را دوست دارم: یکى از نظر خویشاوندى، و دیگر بخاطر آنکه مى دانم عمویم ابوطالب تو را سخت دوست مى داشت».

   عقیل در جنگ موته همراه برادرش جعفر شرکت داشت، و از «انساب» عرب و سرگذشت آنها در ایّام جاهلیت از همه داناتر بود، و در مناظرات سخت حاضر جواب بود. در مورد اینکه قبل از شهادت امیرمؤمنان(علیه السلام) نزد معاویه رفت یا پس از آن، در میان مورخان اختلاف نظر است. ولى محقّقان معتقدند پیش از شهادت نبوده است. (ترجمه گویا و شرح فشرده بر نهج البلاغه، ج 2، ص 597).

2 . عقیل داستان خود را براى معاویه چنین نقل مى کند:

   «زندگى بر من سخت شده بود، فرزندانم را جمع کردم و به نزد برادرم على(علیه السلام) رفتم. گرسنگى در قیافه فرزندانم هویدا بود، به من فرمود: «شب بیا تا چیزى به تو بدهم». شب یکى از فرزندانم دست مرا گرفت، و به سوى او برد. پس از نشستن، امام به فرزندم دستور داد از آنجا خارج شود. سپس به من گفت: «بگیر!» من خیال کردم کیسه اى از طلا است، دستم را دراز کردم، ناگاه احساس کردم که پاره آهن داغى است... صدایم بلند شد. به من فرمود: «مادرت برایت گریه کند. این آهنى است که آتش دنیا آن را داغ کرده است. من و تو چگونه خواهیم بود آنگاه که به زنجیرهاى جهنّم کشیده شویم؟» آنگاه این آیه را قرائت کرد: (إِذِ الاَْغْلاَلُ فِى أَعْنَاقِهِمْ وَالسَّلاَسِلُ یُسْحَبُونَ) (غافر، آیه 71)

   سپس فرمود: «بیش از آنچه خداوند براى تو قرار داده، نزد من نیست».

   عقیل مى گوید: پس از نقل این جریان معاویه در شگفتى فرو رفت و گفت: «هیهات هیهات عقمت النساء ان یلدن مثله; دیگر زنان همانند على نخواهند زائید». (شرح ابن ابى الحدید، ج 11، ص 253).

آثار ایمان به معاد:8. سوگند سوره حجر
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma