پاسخ اجمالی:
كاشف الغطاء در سال 1294 هجرى در نجف اشرف به دنيا آمد و به خاطر هوش و استعداد بالا در مدت كوتاهى در علوم مختلف مانند كلام و فلسفه پيشرفت نمود و پاسخ بسيارى از سؤالات علمى و استفتائات به او و برادرش واگذار شد. عدّه كثيرى از مردم عراق در امر تقليد به او رجوع كرده و در نهایت مقام مرجعيت عامه در عراق براى او محرز و مسلّم گرديد. بيان شيوا! صراحت لهجه، مسافرت هاى تاريخى، فعاليت هاى سياسى و تأليفات فراوان ثمره عمر پرارزش این عالم فرهیخته می باشد.
پاسخ تفصیلی:
علامه کاشف الغطاء در سال 1294 هجرى قمرى در نجف اشرف - مهد علم و فضيلت - چشم به دنيا گشود؛ نام او را «محمّد حسين» نهادند. شاعر معروف و زبردست نجف ماده تاريخ ولادت او را در شعر زيباى خود چنين سرود:
«وَ بَشَّرَ الشَّرْعُ مُذْ أَرَّخُوا *** «سَتُثْنى وَ سائِدُهُ لِلْحُسَيْنِ»! (يعنى هنگامى كه تاريخ او را مى گذاردند شرع اسلام بشارت داده شده كه به زودى و ساده آن براى حسين [كاشف الغطا] چيده خواهد شد).
اين شعر هنگامى سروده شد كه كاشف الغطا هنوز در اوايل عمر بود و مدارج ترقى را طى نكرده بود، ولى اين پيشگويى بر زبان اين شاعر باصفا جارى شد و چيزى نگذشت كه سرآمد زمان خود و از بزرگترين شخصيت هاى علمى و اجتماعى جهان اسلام گرديد؛ چه پيشگويى صادقى؟! او به حق شايسته چنان مقامى بود، چرا كه او قبل از هر چيز از خانواده اى برخاست كه همچون يك باغ پر ثمر شاخه هاى نيرومند و پر برگ خود را سالها بر سر مسلمين افكنده بود، خانواده بزرگى كه تاريخچه حيات آنان دوش به دوش تاريخ پر افتخار نجف پيش مى رفت و بيش از يكصد و هشتاد سال يعنى از آن زمان كه جدّ اعلاى آنها «شيخ خضر بن يحيى» از شهر كوچك «جناجه» در جنوب «حله» به نجف اشرف آمد، زعامت و رهبرى يك جنبش عظيم دينى را به عهده داشتند.
پس از او نوبت به فرزندش شيخ جعفر كبير، آن نابغه بزرگ، صاحب كتاب معروف «كشف الغطا» رسيد و در ميان برادران و فرزندان و نوه هاى او، دانشمندان و علماى بزرگ و ادباى نامى به وجود آمدند كه هر يك به سهم خود خدمات پرارزشى به عالم علم و دين كردند، تا اينكه نوبت به «شيخ محمّد حسين» رسيد. او «مقدمات» را در همان نجف اشرف به پايان رسانيد و سپس قدم در جلسات بحث دانشمندان بزرگ عصر خود گذارد. علم اصول را از محضر مرحوم «آخوند محمّد كاظم خراسانى» و فقه را از محضر مرحوم «حاج آقا رضا همدانى» و مرحوم «سيّد محمّد كاظم يزدى» - كه هر كدام از نوابغ عصر خود بودند - فرا گرفت. ايشان در اخبار و حديث از محضر پر فيض مرحوم «ميرزا حسين نورى» استفاده نموده و به افتخار اجازه روايتى از وى نايل گرديد. علم كلام و فلسفه را در محضر مرحوم شيخ احمد شيرازى و ميرزا محمد باقر اصطهباناتى و شيخ محمدرضا نجف آبادى آموخت و از آنجا كه خدا بهره فوق العاده اى از هوش و ذكاوت و استعداد به او داده بود و در مدت كوتاهى در علوم مختلف پيشرفت نموده و در همان اوايل جوانى موقعيت علمى شايان توجهى پيدا كرد، تا آنجا كه او و برادرش شيخ احمد، محل اعتماد مخصوص علماى حوزه علميه نجف اشرف مخصوصاً مرجع بزرگ وقت مرحوم سيّد محمّد كاظم يزدى قرار گرفتند و پاسخ بسيارى از سؤالات علمى و استفتائات به آنها واگذار شد. بعد از وفات آن مرجع عالى قدر، عدّه كثيرى از مردم عراق در امر تقليد به كاشف الغطا رجوع كرده و روز به روز ستاره اقبال او درخشان تر و پر نورتر، و مردم عراق به او علاقه مندتر مى شدند و بالاخره مقام مرجعيت عامه در عراق براى او محرز و مسلّم گرديد. جلسات درس و بحث او در تمام دوران عمر برقرار بود و هميشه عده زيادى از طلاب علوم دينى و جويندگان انواع معارف اسلامى پروانه وار اطراف شمع وجود او در گردش بودند و از سرچشمه صاف علم و دانش او سيراب مى شدند، تا آنجا كه دهها جلد كتاب از تقريرات دروس مختلف او به وسيله شاگردانش جمع آورى شد.
بيان شيوا!
علامه محمد حسین كاشف الغطا علاوه بر مقدمات علمى، بيان شيرين و مؤثر و شيوايى داشت، با منطقِ نيرومند و فصاحت كم نظيرى، سخن مى گفت؛ مجلس او به قدرى جذاب و شيرين بود كه گاهى چند ساعت بر شنوندگان مى گذشت و آنها بيش از چند دقيقه احساس نمى كردند! مكرر اتّفاق مى افتاد كه به مناسبت هاى خاصى منبر مى رفت و افكار و قلوب مردم را چنان با بيان شيواى خود مجذوب مى ساخت كه مردم بى اختيار درهاى قلب خود را به روى او گشوده و در اختيار او مى گذاشتند و او هم تا اعماق دلها نفوذ مى كرد. در سخنرانى هاى خود با مهارت عجيبى مقدمه چينى مى نمود و براى رسيدن به مقصد از روش هاى ابتكارى جالبى استفاده مى كرد، و با لطيفه هاى مخصوص، سخنرانى هايش را رنگين تر مى ساخت. دانشگاه ها و مراكز بزرگ علمى قاهره، قدس، بغداد، كراچى، تهران و نجف اشرف هنوز سخنرانى هاى طنين انداز او را فراموش نكرده اند؛ همان سخنان دل انگيز كه در دلها، قبل از گوش، اثر مى گذاشت.
مسافرت هاى تاريخى
او براى نيل به هدف هاى عالى و مقدسى كه داشت از هيچ چيز مضايقه نمى كرد، حتى مايل بود بر مركب «ستارگان آسمان» سوار شود و جهان پهناور بالا را گردش كند. او برخلاف بسيارى از افراد - كه تا پايان عمر لحظه اى از محيط و شهر كوچك خود قدم بيرون نمى گذارند و از اوضاع جهان بى خبرند - بسيار علاقه مند بود كه براى تحقق بخشيدن به افكار بزرگ و طرح هاى وسيع و دامنه دارى كه در سر داشت، در كشورهاى بزرگ اسلام و شهرهاى مختلف گردش كند، شايد گمشده هاى خود را در آنجا بيابد و به اين وسيله جمعيّت هاى زيادى صداى رساى اين آزادمرد را شنيدند، صدايى كه هنوز در مراكز و محافل مختلف طنين افكن است.
نخستين سفر كاشف الغطا در اوّل ماه شوال 1328 هجرى قمرى به سوى حجاز براى انجام فريضه حج بود، و پس از انجام اين مراسم به سوى «دمشق» و «بيروت» حركت نمود، و در حدود دو ماه در اين دو شهر رفت و آمد داشت؛ سپس چند ماهى در «صيدا» توقف نمود، و قابل توجه اينكه در تمام اين مدتى كه در شهرهاى مزبور اقامت داشت با نشاط و پشتكار مخصوصى، مشغول فعاليت هاى علمى بود. تعدادى از تأليفات خود را همان جا به چاپ رسانيد و بر چاپ بعضى ديگر از كتاب هاى علمى و ادبى نظارت نمود و حواشى پرارزشى بر آنها افزود. سپس از «صيدا» به سوى «قاهره» شتافت و بيش از شش ماه در آنجا درنگ كرد، در اين مدت غالباً با علما و دانشمندان دانشگاه معروف الازهر رفت و آمد داشت؛ افكار و علوم خود را در اختيار آنها مى گذارد و آنها نيز افكار و معلومات خود را در اختيار وى مى گذاردند. جلسات درسى براى طلاب دانشگاه الازهر تشكيل داد و سخنرانى هاى جالبى در چند كليسا ايراد نمود و در ضمن آن اشتباهات مبلّغين مسيحى را روشن ساخت. در سال 1350 هجرى قمرى براى شركت در «مؤتمر اسلامى» - كه در شهر «قدس» تشكيل يافت - به فلسطين رفت. در مسجد اقصى از حضورش تقاضا كردند به ايراد خطابه اى بپردازد، و عموم نمايندگان كشورهاى اسلامى كه براى شركت در مؤتمر حضور پيدا كرده بودند پشت سرش نماز گزاردند. سپس از شهرهاى مختلف فلسطين مانند: «حيفا»، «نابلس» و «يافا» ديدن نمود. پس از دو سال براى نخستين بار عازم «ايران» گرديد و از شهرهاى همدان و كرمانشاه و تهران و مشهد و شيراز و كازرون و بوشهر و خرمشهر و آبادان ديدن نمود و در تمام اين شهرها اقامه جماعت مى فرمود و در اجتماعاتى كه به خاطر او تشكيل مى گرديد سخنرانى مى نمود. در سال 1366 هجرى قمرى براى دومين بار به ايران مسافرت نمود و مدتى در شهر «كرند» كه از شهرهاى ييلاقى غرب ايران است، توقف داشت. بالاخره سومين سفر او به ايران در سال 1367 هجرى قمرى به قصد زيارت ثامن الائمه(عليه السلام) بود و در همين سفر بود كه با عده زيادى از علماى بزرگ ايران و شخصيت هاى برجسته ديگر ملاقات فرمود؛ ولى چيزى نگذشت كه اين پيشواى عاليقدر و متحرك اسلامى مورد هجوم بيماري هاى گوناگونى قرار گرفت، و به همين جهت در سال 1370 هجرى قمرى براى معالجه و فرار از گرماى سوزان تابستان عراق، سفرى به سوريه و لبنان نمود.
در سال 1371 هجرى قمرى طبق دعوت رسمى حكومت پاكستان براى شركت در يك كنگره عظيم اسلامى - كه در آنجا تشكيل مى شد - با هواپيما به «كراچى» عزيمت نمود و در آنجا سخنرانى هاى تكان دهنده اى ايراد كرد و براى اصلاح اوضاع سياسى و اجتماعى كشورهاى اسلامى با رجال آن كنگره، همكارى صميمانه اى از خود نشان داد و چون پاره اى از محافل ملى نسبت به عاقبت كار آن «كنگره» اظهار نگرانى و بدبينى مى كردند، او تصميم گرفت كه با هر دسيسه اى كه «استعمار» بخواهد در مقررات آن كنگره وارد كند شديداً مبارزه نمايد. پس از پايان كار «كنگره» از شهرهاى پاكستان مانند لاهور، پيشاور، راولپندى و مظفر آباد (كشمير آزاد) ديدن نمود.
فعاليت هاى سياسى
اين پيشواى بزرگ دينى و اجتماعى معتقد بود يكى از مهم ترين و ابتدايى ترين واجبات هر فرد با صلاحيتى، دخالت در امور سياسى و درك صحيح مسائل سياسى است. او معتقد بود منظور و مفهوم صحيح سياست، وعظ و ارشاد، نهى از فساد، نصيحت به زمامداران تمام كشورهاى اسلامى و بر حذر ساختن آنها از وقوع در دام استعمار و در هم شكستن زنجيرهاى اسارت و تأمين آزادى كامل براى تمام كشورها و تمام ملت هاست! او درباره خودش مى گفت: «من تا فرق سر غرق در سياستم! و دخالت در سياست از وظايف حتمى من است، و اگر دخالت نكنم خود را در پيشگاه خدا و وجدان مسئول مى بينم!». او غالباً اين گفتار تاريخى حضرت علي(عليه السلام) را تكرار مى كرد: «وَ مَا أَخَذَ اللهُ على الْعُلَمَاءِ أَنْ لَايُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ»(1)؛ (خدا از دانشمندان پيمان گرفته است كه در برابر شكم خوارگى ظالمان و گرسنگى مظلومان سكوت نكنند!). به همين دليل او در غالب جنبش هاى ملى عراق (خصوصاً) و جنبش هاى ملى تمام كشورهاى اسلامى (عموماً) شركت نمود، و سهم مؤثرى در همكارى و راهنمايى اين نهضت ها داشت. هنگامى كه جنگ جهانى اوّل شروع شد او فوراً خود را به شهرستان «كوت» رسانيد تا در جهاد آزادى بخش ملت عراق در برابر نيروهاى اشغالگر انگليسى شركت جويد. همچنين در نبرد شجاعانه اهالى نجف اشرف بر ضد نيروهاى انگليسى و استعمار «غازى» شركت جست. او اين روش را هميشه در برابر متجاوزين و ستمگران تعقيب مى كرد و با استعمارگران و دست نشانده هاى آنها سرسختانه مى جنگيد، او با جسارت فوق العاده اى عقايد خود را ابراز مى كرد و براى رسوا ساختن استعمارگران انگليسى و خنثى كردن نقشه هاى شوم آنها از هر وسيله اى استفاده مى نمود.
صراحت لهجه كم نظير
كاشف الغطا صراحت لهجه كم نظيرى داشت و لذا هنگامى كه «سفير انگلستان» از نجف اشرف ديدن نمود و در روز 20 جمادى الاولى 1373 به حضور كاشف الغطا رسيد، وى با صراحت كامل اعمال بى رويه دولت انگليس را در نقاط مختلف جهان به باد انتقاد گرفت؛ مخصوصاً با بيان مؤثر و نافذ خود در مورد از دست رفتن فلسطين و نقشى را كه دولت مزبور در اين زمينه داشت و غصب اراضى مقدس فلسطين از سوي استعمار و آواره ساختن صدها هزار مردم بى گناه، شديداً به او اعتراض نمود.
همچنين در ملاقاتى كه «سفير امريكا» از وى به عمل آورد با همان صراحت، نسبت به همكارى ايالات متحده با «صهيونيسم» و تقويت آنها در اشغال سرزمين «فلسطين» اعتراض كرد. مخصوصاً به او چنين فرمود: «قلب هاى ما از دست شما آمريكايى ها مجروح است، شما ضربه ناجوانمردانه اى به ما زديد كه هرگز ما در برابر آن سكوت نخواهيم كرد!». سپس اضافه نمودند: «افكار ملت ما همه بر ضد شما بسيج شده اند و بخاطر ضربتى كه بر پشت ملت عرب زديد و پشت آنها را شكستيد از دل هاى آنها خون مى چكد(منظورش حادثه مصيبت بار غصب فلسطين بود)». مخصوصاً در اواخر عمر با اقدامات برجسته ملى تاج افتخارى بر تارك تاريخ زندگى خود گذاشت. او دعوتى را كه براى شركت در كنگره «بحمدون»(2) - كه ايادى استعمار آمريكايى آن را خلق كرده بودند - از وى شده بود صريحاً رد كرد، نه تنها رد كرد؛ بلكه كتاب «المثل العليا فى الاسلام لا فى بحمدون» را در پاسخ آنها منتشر نمود. اين كتاب نمونه زنده اى از شهامت ملى و دفاع او از مصالح عمومى و روشن ساختن افكار ابناى وطن و توجه دادن آنها به خطرات استعمار بود. اين كتاب در محافل مختلف مثل «بمب» صدا كرد و به قيمت هاى گزاف خريد و فروش مى شد.
تأليفات و آثار
كاشف الغطا على رغم كارهاى فراوانى كه به عهده داشت و با آن همه مراجعات مختلف دينى كه موقعيت حساس او و مقام مرجعيت فتوا ايجاب مى كرد، از نظر تأليف و تصنيف مرد موفق و پر بركتى بود؛ و به همين دليل آثار علمى فراوان و پرارزشى از خود به يادگار گذارد بديهى است اين كار از همه افراد ساخته نيست، مگر آنهايى كه داراى مزاياى روحى و فكرى و اخلاقى خاصى باشند. هنگامى كه او در لبنان بود، بر چاپ بعضى از كتاب هاى ممتاز ادبى نظارت داشت و حواشى مفيد و سودمندى بر آنها افزود كه از جمله كتاب هاى زير را مى توان نام برد:
1. الوساطة بين المتنبى و خصومه (تأليف: قاضى جرجانى).
2. معالم الاصابة فى الكاتب و الكتابة.
3. ديوان سيّد محمّد سعيد حبّوبى.
4. ديوان سحر بابل و سجع البلابل (تأليف: سيّد جعفر حلى).
او به قدرى به نشر علوم اهميّت مى داد كه چند قسمت از كتاب هاى فارسى را شخصاً به عربى ترجمه نمود از جمله:
1. هيأت فارسي.
2. حجة السعادة.
3. سفرنامه ناصر خسرو، و بعضى از قطعات معروف ادبى.
اما مؤلفاتى كه از خود به يادگار گذارد:
1. وجيزة المسائل (متن فقه) فارسى و عربى، اين كتاب چهار بار در نجف اشرف به چاپ رسيد.
2. حواشى عين الحياة در فقه؛ چاپ بمبئى.
3. مراجعات ريحانيه، در دو جلد؛ اين كتاب متضمن يك رشته بحث هاى تاريخى و فلسفى است كه ميان او و فيلسوف فريكه، امين ريحانى رد و بدل گرديد. جلد اوّل اين كتاب در «بيروت» و جلد دوم در «صيدا» به چاپ رسيد، و سپس در «آرژانتين» تجديد چاپ گرديد.
4. انتقاد بر كتاب «ملوك العرب»، تأليف ريحانى، اين كتاب در مجله «النجف» انتشار يافت.
5. سؤال و جواب در فقه، اين كتاب سه بار در نجف اشرف چاپ شد.
6 و 7 و 8. زاد المقلدين در فقه (فارسى) و حاشيه عروة الوثقى و حاشيه تبصره علاّمه، بعضى از اين كتب ده بار به چاپ رسيد.
9. حواشى بر سفينة النجاة، تأليف برادرش شيخ احمد آل كاشف الغطا، در چهار جلد كه شامل تمام ابواب فقه است.
10. الآيات البينات، در رد بر «امويه» و «بهائيها» و «وهابيها» و «ماديها» (چاپ نجف).
11. تحرير المجلّه، در پنج جلد (چاپ نجف).
12. الارض و التربة الحسينيّه؛ اين كتاب شش بار در نجف به چاپ رسيد و توسط آقاى خسروانى [و عطاردى و...] به فارسى ترجمه شده، به هندى نيز ترجمه گرديده است.
13. الفردوس الأعلى؛ اين كتاب مجموعه بحث هاى جالبى درباره فلسفه قسمتى از احكام اسلام و تطبيق آن بر علوم و اكتشافات روز است. (اين كتاب دو بار در نجف اشرف و يك مرتبه هم در تبريز به چاپ رسيده است، لازم به ذكر است كه اين كتاب به فارسى هم ترجمه شده است).
14. مختصر الاغانى، چاپ بغداد.
15. الأديان و الاسلام، در دو جلد، چاپ صيدا.
16. نبذة من السياسة الحسينيه، اين كتاب چند بار در نجف اشرف به چاپ رسيده است.
17. الميثاق العربى الوطني، چاپ نجف.
18. التوضيح فى بيان ما هو الانجيل و من هو المسيح، در دو جلد، جلد اوّل در «قاهره» و جلد دوم در «بغداد» به چاپ رسيده است (اين كتاب به فارسى هم ترجمه شده است).
19. گفتگوى او با سفير انگلستان و آمريكا ـ اين كتاب سه بار در نجف اشرف و يك بار در آرژانتين چاپ شده است.
20. المثل العليا فى الاسلام لا فى بحمدون، اين كتاب سه بار در نجف اشرف به چاپ رسيده (همچنين به فارسى نيز ترجمه شده است).
21. اصل الشيعة و اصولها، كتاب حاضر كه چهارده بار در نجف اشرف و قاهره و بغداد و لبنان به چاپ رسيده و به زبان هاى مختلف مانند فارسى و انگليسى و هندى ترجمه شده است.
كاشف الغطا علاوه بر كتاب هاى فوق، كتاب هاى ديگرى دارد كه هنوز به چاپ نرسيده است از جمله:
1. شرح عروة الوثقى ـ در چهار جلد بزرگ ـ اين كتاب نخستين تأليفات فقهي او محسوب مى شود.
2. نزهة السمر و نهزة السفر، اين كتاب مجموعه خاطرات و گفتگوهايى است كه در سفر حج يادداشت فرموده است.
3. جنة المأوى، اين كتاب به سبك «الفردوس الأعلى» نگارش يافته است.
4. جلد سوم و جلد چهارم «الدين و الاسلام».
5. تنقيح الكفاية، در اصول.
6. يك سلسله رساله هاى ديگر در اصول.
7. دايرة المعارف العليا، مجموعه مفيد و عميقى در اصول دين.
8. ديوان شعر، اين ديوان اثر چاپ روان و ذوق عالى شعرى اوست و بيش از هشت هزار بيت شعر در بر دارد!
خزان عمر او
كاشف الغطا با آن روح حساس و لطيفى كه داشت در آن شرايط خاص زندگى اجتماعى و وضع محيط، و با آن همه مشاغل علمى، خيلى زود شكسته شد، و بيماري هاى گوناگون به سرعت به سراغ وى آمد و در جسم و جان او اثر عميق گذاشت. در سال آخر زندگى بيمارى غده «پروستات» شديداً او را رنج مى داد. قبلا همين بيمارى به سراغ او آمد. ولى پس از معالجه، بهبودى يافت، اما اين بار معالجات مؤثر واقع نشد؛ نخست در بيمارستان «كرخ» بسترى گرديد و سپس براى تغيير آب و هوا به «كرند» (در ايران) آمد. چشم هاى نافذ و پر ابُهت او در آخرين شب هاى زندگى به آسمان پر ستاره «كرند» دوخته شده بود و گويا با آنها گفتگويى داشت و روح بلند و ملكوتى او در ماوراى آنها در گردش بود.
سه روز بيشتر از توقف او در آن شهر كوچك نمى گذشت و هزاران چشم در عراق در انتظار بازگشت وى و ادامه فعاليت هاى پر ارزش علمى و اجتماعى او بود؛ ولى على رغم اين انتظارات در روز دوشنبه 18 ذى القعده 1373 هجري قمري براى هميشه چشم از اين جهان فرو بست و روح او همراه فرشتگان آسمان به سوى بهشت جاويدان پرواز كرد. بدن او را از آنجا به بغداد حمل كردند، در بغداد غوغايى برپا شد و جمعيّت زيادى از آنجا تا به نجف اشرف جنازه او را تشييع نمودند و در آرامگاهى كه دو سال پيش در آخر «وادى السلام» خودش بنا كرده بود، در آرامش هميشگى غرق شد و به ابديت پيوست و در سايه پر مهر امير مؤمنان على(عليه السلام) آرميد. مجالس فاتحه و يادبود در همه جا براى او تشكيل گرديد و صدها مقاله و قصيده درباره شخصيت برجسته و خدمات جاويدان او در اين جلسات پر شور خوانده شد. درود بر روان پاك او.(3)،(4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.