90 ـ روح چیست؟ و اصالت آن چگونه قابل اثبات است؟

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
180 پرسش و پاسخ
89 ـ شبهه آکل و ماکول چیست؟91 ـ اجل مسمّى (حتمى) و معلّق (غیر حتمى) یعنى چه؟

در سوره اسراء آیه 85 مى خوانیم «و یسئلونک عن الرّوح قل الرُّوُحُ من اَمرِ رَبّى»

از تو درباره «روح» سؤال مى کنند، بگو روح از فرمان من است.

مفسران بزرگ، در گذشته و حال، پیرامون معنى روح و تفسیر این آیه سخن بسیار گفته اند و ما نخست به معنى روح در لغت، سپس به موارد استعمال آن در قرآن، و بعد به تفسیر آیه و روایاتى که در این زمینه وارد شده است مى پردازیم:

1 ـ «روح» از نظر لغت در اصل به معنى «نفس» و «دویدن» است، بعضى تصریح کرده اند که روح و ریح (باد) هر دو از یک معنى مشتق شده است، و اگر روح انسان که گوهر مستقل مجردى است به این نام نامیده شده به خاطر آنست که از نظر تحرک و حیات آفرینى و ناپیدا بودن همچون نفس و باد است.

2 ـ موارد استعمال آن در قرآن بسیار متنوع است:

گاهى به معنى روح مقدسى است که پیامبران را در انجام رسالتشان تقویت مى کرده، مانند آیه 253 بقره و آتینا عیسى بن مریم البینات و ایدناه بروح القدس: «ما دلائل روشن در اختیار عیسى بن مریم قرار دادیم و او را با روح القدس تقویت نمودیم».

گاه به نیروى معنوى الهى که مؤمنان را تقویت مى کند اطلاق شده، مانند آیه 22 مجادله اولئک کتب فى قلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه: «آنها کسانى هستند که خدا ایمان را در قلبشان نوشته و به روح الهى تأییدشان کرده است».

زمانى به معنى «فرشته مخصوص وحى» آمده و با عنوان «امین» توصیف شده، مانند آیه 193 سوره شعراء نزل به الروح الامین على قلبک لتکون من المنذرین: «این قرآن را روح الامین بر قلب تو نازل کرد تا از انذار کنندگان باشى».

و گاه به معنى فرشته بزرگى از فرشتگان خاص خدا یا مخلوقى برتر از فرشتگان آمده، مانند تنزل الملائکة و الروح فیها باذن ربهم من کل امر: «در شب قدر فرشتگان، و روح، به فرمان پروردگارشان براى تقدیر امور نازل مى شوند» (آیه 4 سوره قدر) و در (آیه 38 سوره نبأ) نیز مى خوانیم یوم یقوم الروح و الملائکة صفاً: «در روز رستاخیز روح و فرشتگان در یک صف قیام مى کنند».

و گاه به معنى قرآن یا وحى آسمانى آمده است مانند و کذلک او حینا الیک روحاً من امرنا: «این گونه وحى به سوى تو فرستادیم، روحى که از فرمان ما است» (شورى ـ 52).

و بالاخره زمانى هم به معنى روح انسانى آمده است، چنانکه در آیات آفرینش آدم مى خوانیم: ثم سواه و نفخ فیه من روحه: «سپس آدم را نظام بخشید و از روح خود در آن دمید» (آیه 9 سوره سجده).

و همچنین فاذا سویته و نفخت فیه من روحى فقعوا له ساجدین: «هنگامى که آفرینش آدم را نظام بخشیدم و از روحم در او دمیدم براى او سجده کنید»(1)(آیه 29 سوره حجر).

3 ـ اکنون سخن در این است که منظور از روح در آیه مورد بحث چیست؟ این کدام روح است که جمعى کنجکاو از آن سؤال کردند و پیامبر (صلى الله علیه وآله) در پاسخ آنها فرمود: «روح از امر پروردگار من است و شما جز دانش کمى ندارید»؟!

از مجموع قرائن موجود در آیه و خارج آن چنین استفاده مى شود که پرسش کنندگان از حقیقت روح آدمى سؤال کردند، همین روح عظیمى که ما را از حیوانات جدا مى سازد و برترین شرف ما است، و تمام قدرت و فعالیت ما از آن سرچشمه مى گیرد و به کمکش زمین و آسمان را جولانگاه خود قرار مى دهیم، اسرار علوم را مى شکافیم و به اعماق موجودات راه مى یابیم، مى خواستند بدانند حقیقت این اعجوبه عالم آفرینش چیست؟

و از آنجا که روح، ساختمانى مغایر با ساختمان ماده دارد و اصول حاکم بر آن غیر از اصول حاکم بر ماده و خواص فیزیکى و شیمیائى آنست، پیامبر (صلى الله علیه وآله) مأمور مى شود در یک جمله کوتاه و پر معنى بگوید: «روح، از عالم امر است یعنى خلقتى اسرار آمیز دارد».

سپس براى اینکه از این پاسخ تعجب نکنند، اضافه مى کند، بهره شما از علم و دانش بسیار کم و ناچیز است، بنابراین چه جاى شگفتى که رازهاى روح را نشناسید، هر چند از همه چیز به شما نزدیکتر است؟

در تفسیر عیاشى از امام باقر (علیه السلام) و امام صادق (علیه السلام) چنین نقل شده که در تفسیر آیه یسئلونک عن الروح فرمود: انما الروح خلق من خلقه، له بصر وقوة و تأیید، یجعله فى قلوب الرسل و المؤمنین: «روح از مخلوقات خداوند است بینائى و قدرت و قوت دارد، خدا آنرا در دلهاى پیغمبران و مؤمنان قرار مى دهد(2)»:

در حدیث دیگرى از یکى از آن دو امام بزرگوار نقل شده که فرمود: هى من الملکوت من القدرة: «روح از عالم ملکوت و از قدرت خداوند است»(3).

در روایات متعددى که در کتب شیعه و اهل تسنن آمده است مى خوانیم که مشرکان قریش این سؤال را از دانشمندان اهل کتاب گرفتند و مى خواستند پیامبر (صلى الله علیه وآله) را با آن بیازمایند، به آنها گفته شده بود که اگر محمّد (صلى الله علیه وآله) اطلاعات فراوانى درباره روح در اختیار شما بگذارد دلیل بر عدم صداقت او است، لذا جمله کوتاه و پرمعنى پیامبر (صلى الله علیه وآله) براى آنها اعجاب انگیز بود.

ولى در بخشى دیگر از روایات که از طرق اهلبیت (علیهما السلام) در تفسیر آیه فوق به ما رسیده مى بینیم که روح به معنى مخلوقى برتر از جبرئیل و میکائیل معرفى شده که با پیامبر (صلى الله علیه وآله) و امامان همواره بوده است و آنانرا در خط سیرشان از هرگونه انحراف بازمى داشت(4).

این روایات با آنچه در تفسیر آیه گفتیم نه تنها مخالفتى ندارد، بلکه با آنها همآهنگ است چرا که روح آدمى مراتب و درجاتى دارد، آن مرتبه اى از روح که در پیامبران و امامان است مرتبه فوق العاده و الائى است، که از آثارش معصوم بودن از خطا و گناه و نیز آگاهى و علم فوق العاده است و مسلماً چنین مرتبه اى از روح از همه فرشتگان برتر خواهد بود حتى از جبرئیل و میکائیل! (دقت کنید)

تا آنجا که تاریخ علم و دانش بشرى نشان مى دهد، مسأله روح و ساختمان و ویژگیهاى اسرار آمیزش، همواره مورد توجه دانشمندان بوده است و هر دانشمندى به سهم خود کوشیده است تا به محیط اسرار آمیز روح گام بگذارد.

درست به همین دلیل نظراتى که درباره روح، از سوى علماء و دانشمندان اظهار شده بسیار زیاد و متنوع است.

ممکن است علم و دانش امروز ما ـ و حتّى علم و دانش آیندگان ـ براى پى بردن به همه رازهاى روح کافى نباشد، هر چند روح ما از همه چیز این جهان بما نزدیکتر است، اما چون گوهر آن با آنچه در عالم ماده با آن انس گرفته ایم تفاوت کلى دارد، زیاد هم نباید تعجب کرد که از اسرار و کنه این اعجوبه آفرینش و مخلوق ما فوق ماده سر در نیاوریم.

امّا به هر حال این مانع از آن نخواهد بود که ما دورنماى روح را بادیده تیزبین عقل ببینیم و از اصول و نظامات کلّى حاکم بر آن آگاه شویم.

مهمترین اصلى که باید در اینجا شناخته شود مسأله اصالت و استقلال روح است، در برابر مکتبهاى ماده گرا که روح را مادى و از خواص ماده مغزى و سلولهاى عصبى مى دانند و ماوراى آن هیچ!.

و ما بیشتر در اینجا به همین بحث مى پردازیم، چرا که بحث «بقاى روح» و «مسأله تجرد کامل یا تجرد برزخى» متکى به آن است.

امّا قبل از ورود در این بحث ذکر این نکته را لازم مى دانیم که تعلق روح به بدن انسان ـ آنچنان که بعضى گمان کرده اند ـ تعلقى از قبیل حلول و فى المثل مانند ورود باد در مشک نیست ـ بلکه یکنوع ارتباط و پیوندى است بر اساس حاکمیت روح برتن و تصرف و تدبیر آن که بعضى آن را تشبیه به تعلق «معنى» به «لفظ» کرده اند.

البتّه این مسأله در لابلاى بحث استقلال روح روشن خواهد شد.

اکنون به اصل سخن بازگردیم.

در این که انسان با سنگ و چوب بى روح فرق دارد شکى نیست، زیرا ما به خوبى احساس مى کنیم که با موجودات بى جان و حتّى با گیاهان تفاوت داریم، ما مى فهمیم، تصور مى کنیم، تصمیم مى گیریم، اراده داریم، عشق مىورزیم، متنفر مى شویم، و...

ولى گیاهان و سنگها هیچ یک از این احساسات را ندارند، بنابراین میان ما و آنها یک تفاوت اصولى وجود دارد، و آن داشتن روح انسانى است.

نه مادیها و نه هیچ دسته اى دیگر هرگز منکر اصل وجود «روح» و «روان» نیستند و بهمین دلیل همه آنها روانشناسى (پسیکولوژى) و روانکاوى (پسیکانالیزم) را به عنوان یک علم مثبت مى شناسند، این دو علم گرچه تقریباً از جهاتى مراحل طفولیت خود را طى مى کنند ولى به هرحال از علومى هستند که در دانشگاههاى بزرگ دنیا وسیله استادان و دانش پژوهان تعقیب مى شوند و همانطور که خواهیم دید «روان» و «روح» دو حقیقت جداى از هم نیستند بلکه مراحل مختلف یک واقعیتند.

آنجا که سخن از ارتباط روح با جسم است و تأثیر متقابل این دو در یکدیگر بیان مى شود نام «روان» بر آن مى گذاریم و آنجا که پدیده هاى روحى جداى از جسم مورد بحث قرار مى گیرند نام روح را به کار مى بریم.

خلاصه اینکه هیچکس انکار نمى کند که حقیقتى بنام روح و روان در ما وجود دارد.

اکنون باید دید جنگ دامنه دار میان «ماتریالیستها» از یکسو و «فلاسفه متافیزیک و روحیون» از سوى دیگر در کجاست؟

پاسخ این است که: دانشمندان الهى و فلاسفه روحیون معتقدند غیر از موادى که جسم انسان را تشکیل مى دهد، حقیقت و گوهر دیگرى در او نهفته است که از جنس ماده نیست اما بدن آدمى تحت تأثیر مستقیم آن قرار دارد.

بعبارت دیگر: روح یک حقیقت ماوراى طبیعى است که ساختمان و فعالیت آن غیر از ساختمان و فعالیت جهان ماده است، درست است که دائماً با جهان ماده ارتباط دارد، ولى ماده و یا خاصیت ماده نیست!

در صف مقابل، فلاسفه مادى قرار دارند: آنها مى گویند: ما موجودى مستقل از ماده بنام روح یا نام دیگر سراغ نداریم، هرچه هست همین ماده جسمانى و یا آثار فیزیکى و شیمیائى آن است.

ما دستگاهى بنام «مغز و اعصاب» داریم که بخش مهمى از اعمال حیاتى ما را انجام مى دهند، و مانند سایر دستگاههاى بدن مادى هستند و تحت قوانین ماده فعالیت مى کنند.

ما غده هائى در زیر زبان داریم بنام «غده هاى بزاق» که هم فعالیت فیزیکى دارند و هم شیمیائى، هنگامى که غذا وارد دهان مى شود، این چاههاى آرتزین! بطور خودکار و کاملاً اتوماتیک شروع بکار مى کنند، و چنان حسابگرند که درست بهمان اندازه که آب براى جویدن و نرم کردن غذا لازم است روى آن مى پاشند، غذاهاى آبدار، کم آب، خشک، هر کدام باندازه نیاز خود، سهمیه اى از آب دهان دریافت مى دارند.

مواد اسیدى خصوصاً هنگامى که زیاد غلیظ باشند، فعالیت این غده ها را افزایش مى دهند، تا سهم بیشترى از آب دریافت دارند، و به اندازه کافى رقیق شوند و به دیوارهاى معده زیانى نرسانند!

و هنگامى که غذا را فرو بردیم فعالیت این چاه ها خاموش مى گردد، خلاصه نظام عجیبى بر این چشمه هاى جوشان حکومت مى کند که اگر یک ساعت تعادل و حساب آنها بهم بخورد، یا دائماً آب از «لب و لوچه» ما سرازیر است و یا باندازه اى زبان و گلوى ما خشک مى شود که لقمه در گلوى ما گیر مى کند!.

این کار «فیزیکى» بزاق است، ولى مى دانیم کار مهمتر بزاق کار شیمیائى آن است، مواد مختلفى با آن آمیخته است که با غذا ترکیب مى شوند و زحمت معده را کم مى کنند.

ماتریالیستها مى گویند: سلسله اعصاب و مغز ما شبیه غده هاى بزاقى و مانند آن داراى فعالیتهاى فیزیکى و شیمیائى است (که به طور مجموع «فیزیکوشیمیائى» بآن گفته مى شود) و همین فعالیتهاى «فیزیکوشیمیائى» است که ما نام آن را «پدیده هاى روحى» و یا «روح» مى گذاریم.

آنها مى گویند: هنگامى که مشغول فکر کردن هستیم یک سلسله امواج الکتریکى مخصوص از مغز ما برمى خیزد، این امواج را امروز با دستگاههائى مى گیرند و روى کاغذ ثبت مى کنند، مخصوصاً در بیمارستانهاى روانى با مطالعه روى این امواج راههائى براى شناخت و درمان بیماران روانى پیدا مى کنند، این فعالیت فیزیکى مغز ما است.

علاوه بر این سلولهاى مغز بهنگام فکر کردن و یا سایر فعالیتهاى روانى داراى یک رشته فعل و انفعالات شیمیائى هستند.

بنابراین روح و پدیده هاى روحى چیزى جز خواص فیزیکى و فعل و انفعالات شیمیائى سلولهاى مغزى و عصبى ما نمى باشد.

آنها از این بحث چنین نتیجه مى گیرند.

1 ـ همانطور که فعالیت غده هاى بزاقى و اثرات مختلف آن قبل از بدن نبوده و بعد از آن نیز نخواهد بود، فعالیت هاى روحى ما نیز با پیدایش مغز و دستگاه اعصاب، موجود مى شوند، و با مردن آن مى میرند!

2 ـ روح از خواص جسم است، پس مادى است و جنبه ماوراى طبیعى ندارد.

3 ـ روح مشمول تمام قوانینى است که بر جسم حکومت مى کند.

4 ـ روح بدون بدن وجود مستقلى ندارد و نمى تواند داشته باشد.

مادیها براى اثبات مدعاى خود و اینکه روح و فکر و سایر پدیده هاى روحى همگى مادى هستند، یعنى از خواص فیزیکى و شیمیائى سلولهاى مغزى و عصبى مى باشند شواهدى آورده اند که در زیر به آنها اشاره مى شود:

1 ـ «به آسانى مى توان نشان داد که با از کار افتادن یک قسمت از مراکز، یا سلسله اعصاب یک دسته از آثار روحى تعطیل مى شود(5).

مثلاً آزمایش شده که اگر قسمتهاى خاصى از مغز کبوتر را برداریم نمى میرد ولى بسیارى از معلومات خود را از دست مى دهد، اگر غذا به او بدهند مى خورد و هضم مى کند و اگر ندهند و تنها دانه را در مقابل او بریزند نمى خورد و از گرسنگى مى میرد!

همچنین در پاره اى از ضربه هاى مغزى که بر انسان وارد مى شود، و یا به علل بعضى از بیماریها قسمتهائى از مغز از کار مى افتد، دیده شده که انسان قسمتى از معلومات خود را از دست مى دهد.

چندى قبل در جرائد خواندیم که یک جوان تحصیل کرده بر اثر یک ضربه مغزى در یک حادثه که در نزدیکى اهواز رخ داد تمام حوادث گذشته زندگى خود را فراموش کرد و حتى مادر و خواهر خود را نمى شناخت، هنگامى که او را به خانه اى که در آن متولد و بزرگ شده بود بردند کاملاً براى او ناآشنا بود!

اینها و نظایر آن نشان مى دهد که رابطه نزدیکى در میان «فعالیت سلولهاى مغزى» و «پدیده هاى روحى» وجود دارد.

2 ـ «هنگام فکر کردن تغییرات مادى در سطح مغز بیشتر مى شود، مغز بیشتر غذا مى گیرد، و بیشتر مواد فسفرى پس میدهد موقع خواب که مغز کار تفکر را انجام نمى دهد کمتر غذا مى گیرد این خود دلیل بر مادى بودن آثار فکرى است»(6).

3 ـ مشاهدات نشان مى دهد که وزن مغز متفکران عموماً بیش از حد متوسط است (حد متوسط مغز مردان در حدود 1400 گرم و حد متوسط مغز زنان مقدارى از آن کمتر است) این نشانه دیگرى بر مادى بودن روح است.

خلاصه آنها مى گویند ما احساس مى کنیم که روح ما موجود مستقلى نیست و پیشرفتهاى معلوم مربوط به انسان شناسى نیز این واقعیت را تأیید مى کند.

از مجموع این استدلالات چنین نتیجه مى گیرند که پیشرفت و توسعه فیزیولوژى انسانى و حیوانى روز بروز این حقیقت را واضحتر مى سازد که میان پدیده هاى روحى و سلولهاى مغزى رابطه نزدیکى وجود دارد.

4 ـ اگر نیروى تفکر و تظاهرات روحى دلیل بر وجود روح مستقل باشد باید این معنى را در حیوانات نیز بپذیریم، زیرا آنها هم در حد خود ادراکاتى دارند.

 

اشتباه بزرگى که دامنگیر مادیها در اینگونه استدلالات شده این است که «ابزار کار» را با «فاعل کار» اشتباه کرده اند.

براى اینکه بدانیم چگونه آنها ابزار را با کننده کار اشتباه کرده اند، اجازه دهید یک مثال بیاوریم (دقت کنید).

از زمان «گالیله» باین طرف تحولى در مطالعه وضع آسمانها پیدا شد «گالیله» ایتالیائى به کمک یک عینک ساز موفق به ساختن دوربین کوچولوئى شد ولى البتّه گالیله بسیار خوشحال بود و شب هنگام که به کمک آن به مطالعه ستارگان آسمان پرداخت، صحنه شگفت انگیزى در برابر چشم او آشکار گردید که تا آن روز هیچ انسان دیگرى ندیده بود، او فهمید کشف مهمى کرده است و از آن روز به بعد کلیه مطالعه اسرار جهان بالا بدست انسان افتاد!

تا آن روز انسان شبیه پروانه اى بود که فقط چند شاخه اطراف خود را مى دید اما هنگامى که دوربین را به چشم گرفت، مقدار قابل ملاحظه اى از درختان اطراف خود را در این جنگل بزرگ آفرینش نیز مشاهده کرد.

این مسأله به تکامل خود ادامه داد تا اینکه دوربینهاى بزرگ نجومى ساخته شد که قطر عدسى آنها پنج متر یا بیشتر بود، آنها را بر فراز کوههاى بلندى که در منطقه مناسبى از نظر صافى هوا قرار داشت نصب کردند، این دوربینها که مجموع دستگاه آنها گاهى به اندازه یک عمارت چند طبقه مى شد عوالمى از جهان بالا را به انسان نشان داد که چشم عادى حتّى یکهزارم آن را ندیده بود.

حال فکر کنید اگر روزى تکنولوژى بشر اجازه ساخت دوربینهائى به قطر یکصد متر با تجهیزاتى به اندازه یک شهر دهد چه عوالمى بر ما کشف خواهد شد؟!

اکنون این سؤال پیش مى آید که اگر این دوربینها را از ما بگیرید به طور قطع بخشى یا بخشهائى از معلومات و مشاهدات ما درباره آسمانها تعطیل خواهد شد، ولى آیا بیننده اصلى، ما هستیم یا دوربین است؟!

آیا دوربین و تلسکوپ ابزار کار ما است که بوسیله آن مى بینیم و یا فاعل کار و بیننده واقعى است؟!

در مورد مغز نیز هیچکس انکار نمى کند که بدون سلولهاى مغزى انجام تفکر و مانند آن ممکن نیست ولى آیا مغز ابزار کار روح است؟ یا خود روح؟!

کوتاه سخن آنکه: تمام دلائلى که مادیها در اینجا آورده اند فقط ثابت مى کند که میان سلولهاى مغزى و ادراکات ما، ارتباط وجود دارد، ولى هیچکدام از آنها اثبات نمى کند که مغز انجام دهنده ادراکات است نه ابزار ادراک (دقت کنید).

و از اینجا روشن مى شود اگر مردگان چیزى نمى فهمند به خاطر این است که ارتباط روح آنها با بدن از بین رفته، نه اینکه روح، فانى شده است، درست همانند کشتى یا هواپیمائى که دستگاه بى سیم آن همه از کار افتاده است، کشتى و راهنمایان و ناخدایان کشتى وجود دارند اما ساحل نشینان نمى توانند با آنها رابطه اى برقرار سازند، زیرا وسیله ارتباطى از میان رفته است.

سخن از مسأله روح بود و اینکه مادیها اصرار دارند، پدیده هاى روحى را از خواص سلولهاى مغزى بدانند و «فکر» و «حافظه» و «ابتکار» و «عشق» و «نفرت» و «خشم» و «علوم و دانشها» را همگى در ردیف مسائل آزمایشگاهى و مشمول قوانین جهان ماده بدانند، ولى فلاسفه طرفدار استقلال روح دلائل گویائى بر نفى و طرد این عقیده دارند که در ذیل به قسمتهائى از آن اشاره مى شود:

1 ـ خاصیت واقع نمائى (آگاهى از جهان برون).

نخستین سؤال که مى توان از ماتریالیستها کرد این است که اگر افکار و پدیده هاى روحى همان خواص «فیزیکوشیمیائى» مغزند، باید «تفاوت اصولى» میان کار مغز و کار معده یا کلیه و کبد مثلاً نبوده باشد، زیرا کار معده «مثلاً» ترکیبى از فعالیتهاى فیزیکى و شیمیائى است و با حرکات مخصوص خود و ترشح اسیدهائى غذا را هضم و آماده جذب بدن میکند، و همچنین کار بزاق چنان که گفته شد ترکیبى از کار فیزیکى و شیمیائى است، در حالى که ما مى بینیم کار روحى با همه آنها متفاوت است.

اعمال تمام دستگاههاى بدن کم و بیش شباهت بیکدیگر دارند بجز «مغز» که وضع آن استثنائى است آنها همه مربوط به جنبه هاى داخلى است در حالى که پدیده هاى روحى جنبه خارجى دارند و ما را از وضع بیرون وجود ما آگاه مى کنند.

براى توضیح این سخن باید به چند نکته توجه کرد:

نخست اینکه: آیا جهانى بیرون از وجود ما هست یانه؟ مسلماً چنین جهانى وجود دارد، و ایده آلیستها که وجود جهان خارج را انکار مى کنند و مى گویند هرچه هست «مائیم» و «تصورات ما» و جهان خارج درست همانند صحنه هائى که در خواب مى بینیم چیزى جز تصورات نیست، سخت در اشتباهند، و اشتباه آنها را در جاى خود اثبات کرده ایم که چگونه ایده آلیستها در عمل رئالیست مى شوند، و آنچه را در محیط کتابخانه خود مى اندیشند هنگامى که به کوچه و خیابان و محیط زندگى معمولى قدم مى گذارند همه را فراموش مى کنند.

دیگر اینکه آیا ما از وجود جهان بیرون آگاه هستیم یانه؟

قطعا پاسخ این سؤال نیز مثبت است، زیرا ما آگاهى زیادى از جهان بیرون خود داریم، و از موجوداتى که در اطراف ما یا نقاط دور دست است اطلاعات فراوانى در اختیار ما هست.

اکنون این سؤال پیش مى آید آیا جهان خارج به درون وجود ما مى آید؟ مسلماً نه، بلکه نقشه آن پیش ما است که با استفاده از خاصیت «واقع نمائى» به جهان بیرون وجود خود پى مى بریم.

این واقع نمائى نمى تواند تنها خواص فیزیکوشیمیائى مغز باشد زیرا این خواص زائیده تأثرات ما از جهان بیرون است، و به اصطلاح معلول آنها است، درست همانند تأثیرهائى که غذا روى معده ما مى گذارد. آیا تأثیر غذا روى معده و فعل و انفعال فیزیکى و شیمیائى آن سبب مى شود که معده از غذاها آگاهى داشته باشد، پس چطور مغز ما مى تواند از دنیاى بیرون خود باخبر گردد؟!

به تعبیر دیگر: براى آگاهى از موجودات خارجى و عینى یک نوع احاطه بر آنها لازم است، و این احاطه کار سلولهاى مغزى نیست، سلولهاى مغزى تنها از خارج متأثر مى شوند، و این تأثر: همانند تأثّر سایر دستگاههاى بدن از وضع خارج است، این موضوع را ما به خوبى درک مى کنیم.

اگر تأثر از خارج دلیلى بر آگاهى ما از خارج بود لازم بود ما با معده و زبان خود نیز بفهمیم در حالیکه چنین نیست، خلاصه وضع استثنائى ادراکات ما دلیل بر آن است که حقیقت دیگرى در آن نهفته است، که نظامش با نظام قوانین فیزیکى و شیمیائى کاملاً تفاوت دارد (دقت کنید).

2 ـ وحدت شخصیت

دلیل دیگر که براى استقلال روح مى توان ذکر کرد، مسئله وحدت شخصیت در طول عمر آدمى است.

توضیح اینکه ما در هر چیز شک و تردید داشته باشیم در این موضوع تردیدى نداریم که «وجود داریم».

«من هستم» و در هستى خود تردید ندارم، و علم من به وجود خودم به اصطلاح «علم حضورى» است، نه علم «حصولى» یعنى من پیش خود حاضرم و از خودم جدا نیستم.

بهرحال، آگاهى ما از خود روشنترین معلومات ما است و احتیاج و نیازى ابداً به استدلال ندارد، و استدلال معروفى که دکارت فیلسوف معروف فرانسوى براى وجودش کرده که: «من فکر میکنم پس هستم» استدلال زاید و نادرستى به نظر مى رسد، زیرا پیش از آنکه اثبات وجود خود کند دوبار اعتراف به وجود خودش کرده! (یکبار آنجاکه میگوید «من» وبار دیگر آنجا که مى گوید «میکنم») این از یکسو.

از سوى دیگر این «من» از آغاز تا پایان عمر یک واحد بیشتر نیست «من امروز» همان «من دیروز» همان «من بیست سال قبل» مى باشد من از کودکى تاکنون یک نفر بیشتر نبودم، من همان شخصى هستم که بوده ام و تا آخر عمر نیز همین شخص هستم، نه شخص دیگر، البتّه درس خوانده ام، با سواد شده ام، تکامل یافته ام، و بازهم خواهم یافت، ولى یک آدم دیگر نشده ام، و به همین دلیل همه مردم از آغاز تا پایان عمر مرا یک آدم مى شناسند یک نام دارم یک شناسنامه دارم و...

اکنون حساب کنیم و ببینیم این موجود واحدى که سراسر عمر ما را پوشانده چیست؟ آیا ذرات و سلولهاى بدن ما و یا مجموعه سلولهاى مغزى و فعل و انفعالات آن است؟ اینها که در طول عمر ما بارها عوض مى شوند و تقریباً در هفت سال یکبار تمام سلولها تعویض مى گردند، زیرا مى دانیم در هر شبانه روز ملیونها سلول در بدن ما مى میرد و ملیونها سلول تازه جانشین آن مى شود، همانند ساختمانى که تدریجاً آجرهاى آنرا بیرون آورند، و آجرهاى تازه اى جاى آن کار بگذارند این ساختمان بعد از مدتى بکلى عوض مى شود اگرچه مردم سطحى متوجه نشوند، و یا همانند استخر بزرگى که از یک طرف آهسته آهسته آب وارد آن مى شود، و از طرف دیگر خارج مى گردد، بدیهى است بعد از مدتى تمام آب استخر عوض مى شود، اگر چه افراد ظاهر بین توجه نداشته باشند و آن را به همان حال ثابت ببینند.

به طور کلى هر موجودى که دریافت غذا مى کند و از سوى دیگر مصرف غذا دارد تدریجاً «نوسازى» و «تعویض» خواهد شد.

بنابراین یک آدم هفتاد ساله احتمالاً ده بار تمام اجزاى بدن او عوض شده است روى این حساب اگر همانند مادیها انسان را همان جسم و دستگاههاى مغزى و عصبى و خواص فیزیکو شیمیائى آن بدانیم باید این «من» در 70 سال ده بار عوض شده باشد و همان شخص سابق نباشد در حالى که هیچ وجدانى این سخن را نخواهد پذیرفت.

از اینجا روشن مى شود که غیر از اجزاى مادى، یک حقیقت واحد ثابت در سراسر عمر، وجود دارد که همانند اجزاى مادى تعویض نمى شود و اساس وجود را همان تشکیل مى دهد و عامل وحدت شخصیت ما همان است.

پرهیز از یک اشتباه

بعضى تصور مى کنند سلولهاى مغزى عوض نمى شوند و مى گویند: در کتابهاى فیزیولوژى خوانده ایم که تعداد سلولهاى مغزى از آغاز تا آخر عمر یکسان است، یعنى هرگز کم و زیاد نمى شوند، بلکه فقط بزرگ مى شوند، امّا تولید مثل نمى کنند، به همین جهت اگر ضایعه اى براى آنها پیش بیاید قابل ترمیم نیستند، بنابراین ما یک واحد ثابت در مجموع بدن داریم که همان سلولهاى مغزى است، و این حافظ وحدت شخصیت ماست.

امّا این اشتباه بزرگى است، زیرا آنها که این سخن را مى گویند، دو مسأله را با یکدیگر اشتباه کرده اند، آنچه در علم امروز ثابت شده این است که سلولهاى مغزى از آغاز تا پایان عمر از نظر تعداد ثابت است، و کم و زیاد نمى شود. نه اینکه ذرات تشکیل دهنده این سلولها تعویض نمى گردند، زیرا همانطور که گفتیم سلولهاى بدن دائماً غذا دریافت مى کنند و نیز تدریجاً ذرات کهنه را از دست مى دهند، درست همانند کسى هستند که دائماً از یک طرف دریافت و از طرف دیگر پرداخت دارد، مسلماً سرمایه چنین کسى تدریجاً عوض خواهد شد اگرچه مقدار آن عوض نشود، همانند همان استخر آبى که از یکسو آب به آن مى ریزد و از سوى دیگر آب از آن خارج مى شود، پس از مدتى محتویات آن به کلى تعویض مى گردد، اگرچه مقدار آب ثابت مانده است.

(در کتابهاى فیزیولوژى نیز به این مسئله اشاره شده است به عنوان نمونه به کتاب هورمونها صفحه 11 و کتاب فیزیولوژى حیوانى تألیف دکتر محمود بهزاد و همکاران صفحه 32 مراجعه شود) بنابراین سلولهاى مغزى نیز ثابت نیستند و همانند سایر سلولها عوض مى شوند.

3 ـ عدم انطباق بزرگ و کوچک

فرض کنید کنار دریاى زیبائى نشسته ایم چند قایق کوچک و یک کشتى عظیم روى امواج آب در حرکتند، آفتاب را مى بینیم که از یکسو غروب مى کند و ماه را مى بینیم که از سوى دیگر در حال طلوع کردن است.

مرغهاى زیباى دریائى دائماً روى آب مى نشینند و برمى خیزند، در یک سمت، کوه عظیمى سر به آسمان کشیده است.

اکنون، لحظاتى چشم خود را مى بندیم و آنچه را دیده ایم در ذهن خود مجسم مى نمائیم: کوه با همان عظمت، دریا با همان وسعت، و کشتى عظیم با همان بزرگى که دارد در ذهن ما مجسم مى شوند، یعنى همانند تابلوى فوق العاده بزرگى در برابر روح ما یا در درون روح ما وجود دارند.

حالا این سؤال پیش مى آید که جاى این نقشه بزرگ کجا است؟ آیا سلولهاى فوق العاده کوچک مغزى مى توانند چنین نقشه عظیمى را در خود بپذیرند؟ مسلماً نه، بنابراین باید ما داراى بخش دیگرى از وجود باشیم که ما فوق این مادّه جسمانى است و آن قدر وسیع است که تمام این نقشه ها را در خود جاى مى دهد.

آیا نقشه یک عمارت 500 مترى را مى توان روى یک زمین چند میلیمترى پیاده کرد؟

مسلماً پاسخ این سؤال منفى است، چون یک موجود بزرگتر با حفظ بزرگى خود منطبق بر موجود کوچکى نمى شود، لازمه انطباق این است که یا مساوى آن باشد یا کوچکتر از آن که بتواند روى آن پیاده شود.

با اینحال چگونه ما مى توانیم نقشه هاى ذهنى فوق العاده بزرگى را در سلولهاى کوچک مغزى خود جاى دهیم؟

ما مى توانیم کره زمین را با همان کمربند چهل میلیون متریش در ذهن ترسیم کنیم، ما مى توانیم کره خورشید را که یک میلیون و دویست هزار مرتبه از کره زمین بزرگتر است و همچنین کهکشانهائى را که میلیونها بار از خورشید ما وسیعترند همه را در فکر خود مجسم کنیم، این نقشه ها اگر بخواهند در سلولهاى کوچک مغزى ما پیاده شوند طبق قانون عدم انطباق بزرگ بر کوچک امکان پذیر نیست، پس باید به وجودى ما فوق این جسم اعتراف کنیم که مرکز پذیرش این نقشه هاى بزرگ مى باشد.

یک سؤال لازم

ممکن است گفته شود، نقشه هاى ذهنى ما، همانند «میکروفیلمها» و یا «نقشه هاى جغرافیائى» است که در کنار آن یک عدد کسرى نوشته شده مانند:10000001 و یا 1000000001 که مقیاس کوچک شدن آن را نشان مى دهد و به ما مى فهماند که باید این نقشه را به همان نسبت بزرگ کنیم تا نقشه واقعى به دست آید، و نیز بسیار دیده ایم عکسى از کشتى غول پیکرى گرفته شده که نمى تواند به تنهائى عظمت آن کشتى را نشان بدهد، و لذا قبل از گرفتن عکس براى نشان دادن عظمت آن انسانى را در عرشه کشتى قرار مى دهند و عکس آن دو را باهم مى گیرند تا با مقایسه، عظمت کشتى روشن شود.

نقشه هاى ذهنى ما نیز تصویرهاى بسیار کوچکى هستند که با مقیاسهاى معینى کوچک شده اند به هنگامى که به همان نسبت، آنها را بزرگ کنیم نقشه واقعى به دست مى آید، و مسلماً این نقشه هاى کوچک مى تواند به نوعى در سلولهاى مغزى ما جاى گیرد (دقت کنید).

پاسخ: مسأله مهم اینجا است که میکروفیلمها را معمولاً یا به وسیله پروژکتورها بزرگ مى کنند و روى پرده اى منعکس مى نمایند یا در نقشه هاى جغرافیائى عددى که زیر آن نوشته شده است به ما کمک مى کند که نقشه را در آن عدد ضرب کنیم و نقشه بزرگ واقعى را در ذهن خود منعکس نمائیم، حالا این سؤال پیش مى آید که آن پرده بزرگى که میکروفیلمهاى ذهنى ما روى آن به صورت عظیم منعکس مى گردد کجا است.

آیا این پرده بزرگ همان سلولهاى مغزى هستند؟ قطعاً نه. و آن نقشه جغرافیائى کوچک را که ما در عدد بزرگ ضرب مى کنیم و تبدیل به نقشه عظیمى مى نمائیم، مسلماً محلى لازم دارد، آیا مى تواند سلولهاى کوچک مغزى باشد.

به عبارت روشنتر: در مثال میکروفیلم و نقشه جغرافیائى آنچه در خارج وجود دارد، همان فیلمها و نقشه هاى کوچک هستند، ولى در نقشه هاى ذهنى ما این نقشه ها درست به اندازه وجود خارجى آنها مى باشند و قطعاً محلى لازم دارند به اندازه خودشان و مى دانیم سلولهاى مغزى کوچکتر از آن است که بتواند آنها را با آن عظمت منعکس سازد.

کوتاه سخن اینکه: ما این نقشه هاى ذهنى را با همان بزرگى که در خارج دارند تصور مى کنیم و این تصویر عظیم نمى تواند در سلول کوچکى منعکس گردد، بنابراین نیازمند به محلى است و از اینجا به وجود حقیقى ما فوق این سلولها پى مى بریم.

4 ـ پدیده هاى روحى با کیفیات مادى همانند نیستند

دلیل دیگرى که مى تواند ما را به استقلال روح و مادى نبودن آن رهنمون گردد این است که: در پدیده هاى روحى خواص و کیفیتهائى مى بینیم که با خواص و کیفیتهاى موجودات مادى هیچ گونه شباهت ندارند، زیرا:

اولاً: موجودات «زمان» مى خواهند و جنبه تدریجى دارند.

ثانیاً: با گذشت زمان فرسوده مى شوند.

ثالثاً: قابل تجزیه به اجزاء متعددى هستند.

ولى پدیده هاى ذهنى داراى این خواص و آثار نیستند، ما مى توانیم جهانى همانند جهان فعلى در ذهن خود ترسیم کنیم، بى آنکه احتیاج به گذشت زمان و جنبه هاى تدریجى داشته باشد.

از این گذشته صحنه هائى که مثلاً از زمان کودکى در ذهن ما نقش بسته با گذشت زمان نه کهنه مى شود و نه فرسوده، و همان شکل خود را حفظ کرده است، ممکن است مغز انسان فرسوده شود ولى با فرسوده شدن مغز، خانه اى که نقشه اش از بیست سال قبل در ذهن ما ثبت شده فرسوده نمى گردد و از یکنوع ثبات که خاصیت جهان ماوراى ماده است برخوردار است.

روح ما نسبت به نقش ها و عکسها خلاقیت عجیبى دارد و در یک آن مى توانیم بدون هیچ مقدمه اى هرگونه نقشى را در ذهن ترسیم کنیم، کرات آسمانى، کهکشانها و یا موجودات زمینى دریاها و کوهها و مانند آن، این خاصیت یک موجود مادى نیست، بلکه نشانه موجودى ما فوق مادى است.

به علاوه ما مى دانیم مثلاً 4 = 2 + 2 شکى نیست که طرفین این معادله را مى توانیم تجزیه کنیم یعنى عدد دو را تجزیه نمائیم، و یا عدد چهار را، ولى این برابرى را هرگز نمى توانیم تجزیه کنیم و بگوئیم برابرى دونیم دارد و هر نیمى غیر از نیم دیگر است، برابرى یک مفهوم غیر قابل تجزیه است یا وجود دارد و یا وجود ندارد هرگز نمى توان آن را دو نیم کرد.

بنابراین، این گونه مفاهیم ذهنى قابل تجزیه نیستند و به همین دلیل نمى توانند مادى باشند زیرا اگر مادى بودند قابل تجزیه بودند و باز به همین دلیل روح ما که مرکز چنین مفاهیم غیر مادى است نمى تواند مادى بوده باشد بنابراین مافوق ماده است (دقت کنید)(7).(8)

 

 

 

1 ـ اضافه روح در اینجا به خدا اضافه تشریفى است، و منظور یک روح بزرگ و مقدس الهى است، که خدا به آدمیان بخشیده است.

2 و 3 ـ نور الثقلین جلد 3 صفحه 216.

4 ـ تفسیر نورالثقلین جلد 3 صفحه 215.

5 ـ پیسیکولوژى دکتر ارانى صفحه 23.

6 ـ بشر از نظر مادى ـ دکتر ارانى صفحه 2.

7 ـ نقل با تلخیص از کتاب معاد و جهان پس از مرگ ـ بخش استقلال روح.

8 ـ تفسیر نمونه 12/250

 
89 ـ شبهه آکل و ماکول چیست؟91 ـ اجل مسمّى (حتمى) و معلّق (غیر حتمى) یعنى چه؟
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma