80 ـ حادثه غدیر چیست؟

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
180 پرسش و پاسخ
79 ـ اهلبیت چه کسانى هستند؟81 ـ ولایت تکوینى و تشریعى چیست؟

یا اَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغ ما اُنْزِل اِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَاِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ اِنَّ اللّهَ لایَهْدِى الْقَوْمَ الْکافِرینَ:

اى پیامبر! آنچه را از سوى پروردگارت نازل شده است به طور کامل (به مردم برسان، و اگر نکنى رسالت او را انجام نداده اى، و خداوند تو را از (خطرهاى احتمالى) مردم نگاه مى دارد، و خداوند جمعیت کافران لجوج را هدایت نمى کند».

در کتابهاى بسیارى از دانشمندان اهل تسنن ( و همه کتب معروف شیعه) اعم از تفسیر و حدیث و تاریخ آمده است که آیه فوق در شأن على (علیه السلام) نازل شد.

این روایات را گروه زیادى از صحابه، از جمله «ابوسعید خدرى»، «زید بن ارقم»، «جابر بن عبدالله انصارى»، «ابن عباس»، «براء بن عازب»، «حذیفه»، «ابوهریره»، «ابن مسعود» و «عامر بن لیلى» نقل کرده اند و در روایات آنها آمده است که این آیه درباره على (علیه السلام) و داستان روز غدیر نازل شده است.

جالب اینکه بعضى از این روایات از طرق متعدد نقل شده از جمله:

حدیث ابو سعید خدرى از یازده طریق.

حدیث ابن عباس نیز از یازده طریق.

و حدیث براء بن عازب از سه طریق، نقل شده است.

از جمله کسانى که این احادیث را (به طور وسیع یا به اجمال) در کتابهاى خود آورده اند، دانشمندان معروف زیرند:

حافظ ابو نعیم اصفهانى در کتاب «مانُزِّلَ مِنَ الْقُرآن فى علىٍّ» (به نقل از الخصائص، صفحه 29).

«ابوالحسن واحدى نیشابورى» در «اسباب النزول» صفحه 150.

«ابن عساکر شافعى» ( به نقل از الدّر المنثور، جلد2 ، صفحه 298).

«فخر رازى» در «تفسیر کبیر»، جلد 3، صفحه 636.

«ابو اسحاق حموینى» در «فرائد السمطین» (مخطوط).

«ابن صباغ مالکى» در «فصول المهمه» صفحه 27.

«جلال الدین سیوطى در الدر المنثور»، جلد 2، صفحه 298.

«قاضى شوکانى» در «فتح القدیر» جلد سوم، صفحه 57.

«شهاب الدین آلوسى شافعى» در «روح المعانى» جلد ششم، صفحه 172.

«شیخ سلیمان قندوزى حنفى» در «ینابیع الموده» صفحه 120.

«بدرالدین حنفى» در «عمدة القارى فى شرح صحیح البخارى» جلد هشتم، صفحه 584.

«شیخ محمد عبده مصرى» در «تفسیر المنار» جلد ششم، صفحه 463.

«حافظ ابن مردویه» (متوفى 418 هـ ق) (بنا به نقل سیوطى در الدر المنثور) و جمع کثیرى دیگر.

البته نباید فراموش کرد که بعضى از دانشمندان فوق در عین اینکه روایت و شأن نزول را نقل کرده اند به دلائلى که بعداً اشاره خواهیم کرد به سادگى از کنار آن گذشته، یا به نقد آن پرداخته اند که ضمن بحثهاى آینده به خواست خدا سخنان آنها را بطور دقیق مورد بررسى قرار خواهیم داد.

جریان غدیر

از بحث گذشته به طور اجمال استفاده شد که این آیه مطابق شواهد بیشمار درباره على (علیه السلام) نازل شده است، و روایاتى که در این زمینه در کتب معروف اهل سنت ـ تا چه رسد به کتب شیعه ـنقل شده بیش از آن است که کسى بتواند آنها را انکار کند.

علاوه بر روایات فوق، روایات فراوان دیگرى داریم که با صراحت مى گوید: این آیه در جریان غدیر خم و خطبه پیامبر (صلى الله علیه وآله) و معرفى على (علیه السلام) به عنوان وصى و ولى نقل شده است، و عدد آنها به مراتب بیش از روایات گذشته است تا آنجا که محقق بزرگ علامه امینى در کتاب الغدیر، حدیث غدیر را از 110 نفر از صحابه و یاران پیامبر (صلى الله علیه وآله) با اسناد و مدارک زنده نقل مى کند ، و همچنین از 84 نفر از تابعین و 360 دانشمند و مؤلف معروف اسلامى.

هر شخص بى نظرى نگاهى به مجموعه این اسناد و مدارک بیندازد یقین پیدا مى کند که حدیث غدیر از قطعى ترین روایات اسلامى و مصداق روشنى از حدیث متواتر است و به راستى اگر کسى در تواتر آن شک کند، باید به هیچ حدیث متواترى اعتقاد نداشته باشد.

و از آنجا که ورود در این بحث به طور گسترده ما را از هدف خود در این کتاب دور مى کند، در مورد اسناد حدیث و شأن نزول آیه به همین مقدار قناعت کرده، به سراغ محتواى حدیث مى رویم و کسانى را که مى خواهند مطالعه وسیع ترى روى اسناد حدیث داشته باشند به کتابهاى زیر ارجاع مى دهیم:

1ـ کتاب نفیس الغدیر جلد اول.

2ـ احقاق الحق نوشته علامه بزرگوار قاضى نور الله شوشترى با شروح مبسوط آیت الله نجفى، جلد دوم و سوم و چهاردهم و بیستم.

3ـ المراجعات مرحوم سید شرف الدین عاملى.

4ـ عبقات الانوار نوشته عالم بزرگوار میر حامد حسین هندى (بهتر این است به خلاصه عبقات جلد 7 و 8 و 9 مراجعه شود).

5ـ دلائل الصدق نوشته عالم بزرگوار مرحوم مظفر، جلد دوم.

محتواى روایات غدیر

در اینجا فشرده جریان غدیر را که از مجموعه روایات فوق استفاده مى شود مى آوریم: (البته در بعضى از روایات، این داستان به طور مفصل و طولانى و بعضى مختصر و کوتاه آمده و در بعضى تنها به گوشه اى از داستان و بعضى به گوشه دیگر اشاره شده واز مجموع چنین استفاده مى شود که:)

در آخرین سال عمر پیامبر مراسم حجة الوداع، با شکوه هر چه تمامتر در حضور پیامبر (صلى الله علیه وآله) به پایان رسید، قلبها در هاله اى از روحانیت فرو رفته بود، و لذت معنوى این عبادت بزرگ هنوز در ذائقه جانها انعکاس داشت.

یاران پیامبر (صلى الله علیه وآله) که عدد آنها فوق العاده زیاد بود، از خوشحالى درک این فیض و سعادت بزرگ در پوست نمى گنجیدند.(1)

نه تنها مردم مدینه در این سفر، پیامبر (صلى الله علیه وآله) را همراهى مى کردند بلکه مسلمانان نقاط مختلف جزیره عربستان نیز براى کسب یک افتخار تاریخى بزرگ به همراه پیامبر (صلى الله علیه وآله) بودند.

آفتاب حجاز آتش بر کوهها و دره ها مى پاشید، امّا شیرینى این سفر روحانى بى نظیر، همه چیز را آسان مى کرد، ظهر نزدیک شده بود، کم کم سرزمین جحفه و سپس بیابانهاى خشک و سوزان «غدیر خم» از دور نمایان مى شد.

اینجا در حقیقت چهارراهى است که مردم سرزمین حجاز را از هم جدا مى کند، راهى به سوى مدینه در شمال، و راهى به سوى عراق در شرق، و راهى به سوى غرب و سرزمین مصر و راهى به سوى سرزمین یمن در جنوب پیش مى رود و در همین جا باید آخرین خاطره و مهمترین فصل این سفر بزرگ انجام پذیرد، و مسلمانان با دریافت آخرین دستور که در حقیقت نقطه پایانى در مأموریتهاى موفقیت آمیز پیامبر (صلى الله علیه وآله) بود از هم جدا شوند.

روز پنجشنبه سال دهم هجرت بود، و درست هشت روز از عید قربان مى گذشت، ناگهان دستور توقف از طرف پیامبر (صلى الله علیه وآله) به همراهان داده شد، مسلمانان با صداى بلند، آنهایى را که در پیشاپیش قافله در حرکت بودند به بازگشت دعوت کردند، و مهلت دادند تا عقب افتادگان نیز برسند، خورشید از خط نصف النهار گذشت، مؤذّن پیامبر (صلى الله علیه وآله) با صداى اللّه اکبر مردم را به نماز ظهر دعوت کرد، مردم به سرعت آماده نماز مى شدند، امّا هوا به قدرى داغ بود که بعضى مجبور بودند، قسمتى از عباى خود را به زیر پا و طرف دیگر آن را به روى سر بیفکنند، در غیر این صورت ریگهاى داغ بیابان و اشعه آفتاب، پا و سر آنها را ناراحت مى کرد.

نه سایبانى در صحرا به چشم مى خورد و نه سبزه و گیاه و درختى، جز تعدادى درخت لخت و عریان بیابانى که با گرما، با سرسختى مبارزه مى کرد.

جمعى به همین چند درخت پناه بردند، پارچه اى بر یکى از این درختان برهنه افکندند و سایبانى براى پیامبر (صلى الله علیه وآله) ترتیب دادند، ولى بادهاى داغ به زیر این سایبان مى خزید و گرماى سوزان آفتاب را در زیر آن پخش مى کرد.

نماز ظهر تمام شد.

مسلمانان تصمیم داشتند فوراً به خیمه هاى کوچکى که با خود حمل مى کردند پناهنده شوند، ولى پیامبر (صلى الله علیه وآله) به آنها اطلاع داد که همه باید براى شنیدن یک پیام تازه الهى که در ضمن خطبه مفصلى بیان مى شد خود را آماده کنند. کسانى که از پیامبر (صلى الله علیه وآله) فاصله داشتند قیافه ملکوتى او را در لابلاى جمعیّت نمى توانستند مشاهده کنند.

لذا منبرى از جهاز شتران ترتیب داده شد و پیامبر (صلى الله علیه وآله) بر فراز آن قرار گرفت و نخست حمد و سپاس پروردگار بجا آورد و خود را به خدا سپرد، سپس مردم را مخاطب ساخت و چنین فرمود:

من به همین زودى دعوت خدا را اجابت کرده، از میان شما مى روم.

من مسئولم، شما هم مسئولید.

شما درباره من چگونه شهادت مى دهید؟

مردم صدا بلند کردند و گفتند نَشْهَدُ اَنَّکَ قَدْ بَلَّغْتَ وَ نَصَحْتَ وَ جَهَدْتَ فَجَزاکَ اللّهُ خَیّراً: «ما گواهى مى دهیم تو وظیفه رسالت را ابلاغ کردى و شرط خیرخواهى را انجام دادى و آخرین تلاش و کوشش را در راه هدایت ما نمودى، خداوند ترا جزاى خیر دهد.»

سپس فرمود: «آیا شما گواهى به یگانگى خدا و رسالت من و حقانیت روز رستاخیز و برانگیخته شدن مردگان در آن روز نمى دهید؟! همه گفتند: «آرى، گواهى مى دهیم» فرمود: «خداوندا گواه باش»!...

بار دیگر فرمود: اى مردم! آیا صداى مرا مى شنوید؟ ... گفتند: آرى و به دنبال آن، سکوت سراسر بیابان را فرا گرفت و جز صداى زمزمه باد چیزى شنیده نمى شد. پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمود: ... اکنون بنگرید با این دو چیز گرانمایه و گرانقدر که در میان شما به یادگار مى گذارم چه خواهید کرد؟

یکى از میان جمعیت صدا زد، کدام دو چیز گرانمایه یا رسول الله؟!.

پیامبر (صلى الله علیه وآله) بلافاصله گفت: اوّل ثقل اکبر، کتاب خداست که یک سوى آن به دست پروردگار و سوى دیگرش در دست شماست، دست از دامن آن برندارید تا گمراه نشوید، و امّا دوّمین یادگار گرانقدر من خاندان منند و خداوند لطیف خبیر به من خبر داده که این دو هرگز از هم جدا نشوند، تا در بهشت به من بپیوندند، از این دو پیشى نگیرید که هلاک مى شوید و عقب نیفتید که باز هلاک خواهید شد.

ناگهان مردم دیدند پیامبر (صلى الله علیه وآله) به اطراف خود نگاه کرد گویا کسى را جستجو مى کند و همینکه چشمش به على (علیه السلام) افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند کرد، آنچنان که سفیدى زیر بغل هر دو نمایان شد و همه مردم او را دیدند و شناختند که او همان افسر شکست ناپذیر اسلام است، در اینجا صداى پیامبر (صلى الله علیه وآله)رساتر و بلندتر شد و فرمود: اَیُّهَا النّاسُ مَنْ اَوْلَى النَّاسِ بِالْمُؤمِنینَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ: «چه کسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟!»

گفتند: خدا و پیامبر (صلى الله علیه وآله) داناترند، پیامبر (صلى الله علیه وآله) گفت: خدا، مولى و رهبر من است، و من مولى و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم (و اراده من بر اراده آنها مقدم) سپس فرمود: فَمَنْ کُنْتُ مولاهُ فَعَلىٌّ مَوْلاهُ: «هرکس من مولا و رهبر او هستم، على، مولا و رهبر او است» ـ و این سخن را سه بار و به گفته بعضى از راویان حدیث چهار بار تکرار کرد و به دنبال آن سر به سوى آسمان برداشت و عرض کرد:

اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ وَاَحِبْ مَنْ اَحَبَّهُ وَاَبْغِضْ مَنْ اَبْغَضَهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَه وَاخْذلْ مَنْ خَذَلَهُ وَاَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دارَ:

«خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن کس که او را محبوب دارد، و مبغوض بدار آن کس که او را مبغوض دارد، یارانش را یارى کن، و آنها را که ترک یاریش کنند از یارى خویش محروم ساز و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مکن».

سپس فرمود: الا فلیبلغ الشاهد الغائب: «آگاه باشید، همه حاضران وظیفه دارند این خبر را به غائبان برسانند».

خطبه پیامبر (صلى الله علیه وآله) به پایان رسید، عرق از سر و روى پیامبر (صلى الله علیه وآله) و على (علیه السلام) و مردم فرو مى ریخت، و هنوز صفوف جمعیت از هم متفرق نشده بود که امین وحى خدا نازل شد و این آیه را بر پیامبر (صلى الله علیه وآله) خواند: اَلْیَوْم اَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَاتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتى... «امروز آئین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم» پیامبر (صلى الله علیه وآله)فرمود:

اَللّهُ اَکْبَرْ، اَللّهُ اَکْبَرْ عَلى اِکْمالِ الدیْنِ وَاِتْمامِ النِّعْمَةِ وَرِضَى الرَّبِّ بِرِسالَتى وَالْوِلایَةِ لِعَلىٍّ مِنْ بَعْدى:

«خداوند بزرگ است، همان خدائى که آیین خود را کامل و نعمت خود را بر ما تمام کرد، و از نبوت و رسالت من و ولایت على (علیه السلام) پس از من راضى و خشنود گشت».

در این هنگام شور و غوغایى در میان مردم افتاد و على (علیه السلام) را به این موقعیّت تبریک مى گفتند و از افراد سرشناسى که به او تبریک مى گفتند. ابوبکر و عمر بودند، که این جمله را در حضور جمعیّت بر زبان جارى ساختند:

بَخٍّ بَخٍّ لَکَ یَا ابْنَ اَبى طالِب اصْبَحْتَ وَاَمْسَیْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلا کُلِّ مُوْمِن وَ مُؤْمِنَة:

آفرین بر تو باد ، آفرین بر تو باد، اى فرزند ابوطالب! تو مولا رهبر من و تمام مردان و زنان با ایمان شدى».

در این هنگام ابن عباس گفت: «به خدا این پیمان در گردن همه خواهد ماند».

و حسان بن ثابت شاعر معروف، از پیامبر (صلى الله علیه وآله) اجازه خواست که به این مناسبت اشعارى بسراید، سپس اشعار معروف خود را چنین آغاز کرد:

یُنادِیْهِمْ یَوْمَ الْغَدیر نَبیُّهُمْ *** بِخُمٍّ وَاَسْمِعْ بِالرَّسُولِ مُنادِیاً

فَقالَ فَمَنْ مَوْلاکُمُ وَ نَبیُّکُمْ؟ *** فَقالُوا وَلَمْ یَبْدُو هُناکَ التَّعامِیا:

اِلهکَ مَوْلانا وَ اَنْتَ نَبِیُّنا *** وَلَمْ تَلْق مِنّا فى الْوَلایَةِ عاصِیاً

فَقالَ لَهُ قُمْ یا عَلىٌ فَاِنَّنى *** رَضیتُکَ مِنْ بَعْدى اِماماً وَ هادِیاً

فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا وَلِیُّهُ *** فَکُونُوا لَهُ اَتْباعَ صِدْق مُوالِیا

هُناکَ دَعا اَللّهُمَّ وَ الِ وَلِیَّهُ *** وَ کُنْ لِلَّذى عادا عَلیّاً مُعادِیاً(2)

یعنى: «پیامبر آنها در روز غدیر در سرزمین خم به آنها ندا داد، و چه ندا دهنده گرانقدرى»!

«فرمود: مولاى شما و پیامبر شما کیست؟ و آنها بدون چشم پوشى و اغماض صریحاً پاسخ گفتند»:

«خداى تو مولاى ماست و تو پیامبر مائى و ما از پذیرش ولایت تو سرپیچى نخواهیم کرد».

«پیامبر (صلى الله علیه وآله) به على (علیه السلام) گفت: برخیز زیرا من تو را بعد از خودم امام و رهبر انتخاب کردم».

و سپس فرمود: «هر کس من مولا و رهبر اویم این مرد مولا و رهبر اوست پس شما همه از سر صدق و راستى از او پیروى کنید».

«در این هنگام، پیامبر عرض کرد: بار الها! دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار»... .

این بود خلاصه اى از حدیث معروف غدیر که در کتب دانشمندان اهل تسنن و شیعه آمده است.

ما اگر از تمام روایاتى که درباره شأن نزول آیه فوق، و همچنین روایاتى که درباره داستان غدیر آمده است صرف نظر کنیم، و تنها به محتواى خود آیه و آیات بعد از آن، نظر دقیق بیفکنیم، مى توانیم از عمق این آیات وظیفه خود را در برابر مسأله خلافت و جانشینى پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله)روشن سازیم.

توضیح اینکه: آیه فوق با تعبیرات مختلفى که در آن وارد شده نشان مى دهد که ناظر به مسأله اى است که داراى سه ویژگى مهم بوده است:

1ـ مسأله اى که از نظر اسلام فوق العاده اهمیّت داشته است تا آنجا که به پیامبر (صلى الله علیه وآله) دستور داده مى شود آن را ابلاغ کند، و اگر ابلاغ نکند رسالت پروردگار را ابلاغ نکرده است! و به تعبیر دیگر چیزى بوده است همسنگ مسأله نبوّت، که اگر انجام نشود، رسالت پیامبر (صلى الله علیه وآله) ناتمام مى ماند! (وَاِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ).

بدیهى است منظور این نیست که این یک دستور الهى معمولى بوده و هر دستور الهى ابلاغ نشود رسالت او ابلاغ نشده است، زیرا این سخن از قبیل توضیح واضح است و نیازى به بیان ندارد، در حالى که ظاهر آیه این است که مسأله مورد نظر داراى اهمیّت ویژه اى است که باکیان رسالت و نبوّت گره خورده است.

2ـ این مسأله حتماً مربوط به نماز و روزه و حجّ و جهاد و زکات امثال آن از ارکان تعلیمات اسلام نبوده است، چرا که آیه در سوره مائده است، و مى دانیم سوره مائده آخرین سوره اى است که بر پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله)نازل شده (یا از آخرین سوره ها است) یعنى در اواخر عمر پربار پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) بوده که تمام ارکان مهم اسلام تبیین شده بود.(3)

3ـ تعبیرات آیه نشان مى دهد که مسأله مورد نظر آیه، مسأله اى بوده است که بعضى در برابر آن موضع گیرى سختى داشته اند تا آنجا که ممکن بوده است، جان پیامبر (صلى الله علیه وآله) به خاطر آن به خطر بیفتد، و لذا خداوند حمایت خاص خود را از پیامبرش در این مورد به خصوص اعلام مى دارد و به او مى فرماید:

«خداوند تو را از مردم (و خطرات احتمالى آنها) محفوظ مى دارد»

(وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاس)

سپس در پایان آیه تأکید مى کند: «خداوند جمعیت کافران را هدایت نمى کند»

(اِنَّ اللّهَ لایَهْدِى الْقَومَ الْکافِرینَ)

و این تعبیر خود نشانه دیگرى بر موضع گیرى هاى منفى جمعى از مخالفان است.

مجموع این جهات سه گانه که به خوبى از آیه به دست مى آید نشان مى دهد که منظور از آن چیزى جز ابلاغ خلافت و جانشینى پیامبر (صلى الله علیه وآله)نبوده است.

آرى تنها چنین چیزى مى تواند در اواخر عمر پیامبر (صلى الله علیه وآله) مورد بحث و دقّت باشد، نه سایر ارکان اسلام که تا آن وقت تبیین شده بود و چنین چیزى است که مى تواند همسنگ و همطراز رسالت باشد، و چنین چیزى بوده که اظهار آن ممکن بوده است مخالفتهایى را برانگیزد، و بیم خطراتى در آن بوده است.

هر تفسیر دیگرى جز آنچه مربوط به مسأله ولایت و امامت و خلافت است براى آیه بالا گفته شود، با آن تناسبى ندارد.

شما تمام کلمات مفسرانى را که خواسته اند محتواى آیه را به سوى مسائل دیگر منحرف کنند مشاهده کنید، هیچ یک نتوانسته اند مطلبى که در خور تأکیدات آیه باشد ارائه دهند و در واقع از تفسیر آن باز مانده اند.

* * *

توضیحات
1 ـ تفسیر ولایت و مولى در حدیث غدیر

حدیث متواتر غدیر را اجمالاً دانستیم و جمله معروف پیامبر (صلى الله علیه وآله)که در همه کتب آمده است : مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ حقایق بسیارى راروشن مى سازد.

گرچه بسیارى از نویسندگان اهل سنّت اصرار دارند که «مولى» را در اینجا به معنى «دوست و یار و یاور» تفسیر کنند، زیرا یکى از معانى معروف «مولى» همین است.

ما هم قبول داریم که یکى از معانى «مولى»، دوست و یار و یاور است، ولى قرائن متعدّدى در کار است که نشان مى دهد «مولى» در حدیث بالا به معنى «ولى و سرپرست» و «رهبر» مى باشد، این قرائن به طور فشرده چنین است:

1ـ مسأله دوستى على (علیه السلام) با همه مؤمنان، مطلب مخفى و پنهان و پیچیده اى نبود که نیاز به این همه تأکید و بیان داشته باشد، و احتیاج به متوقف ساختن آن قافله عظیم در وسط بیابان خشک و سوزان و خطبه خواندن و گرفتن اعترافهاى پى در پى از جمعیت داشته باشد.

قرآن با صراحت مى گوید: اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ اِخْوَةُ: «مؤمنان همه برادر یکدیگرند». (حجرات ـ10)

و در جاى دیگر مى فرماید: وَالْمُؤمِنُونَ وَالْمُؤمِناتُ بَعْضُهُمْ اَوْلِیاءُ بَعْض: «مردان مؤمن و زنان مؤمنه ولى و یار یکدیگرند». (توبه ـ71)

خلاصه اینکه اخوّت اسلامى و دوستى مسلمانان با یکدیگر از بدیهى ترین مسائل اسلامى است که از آغاز اسلام وجود داشت، و پیامبر (صلى الله علیه وآله) بارها آن را تبلیغ کرد، بر آن تأکید نهاد، به علاوه مسأله اى نبوده که با این لحن داغ در آیه بیان شود و پیامبر (صلى الله علیه وآله) از افشاى آن خطرى احساس کند. (دقت کنید)

2ـ جمله اَلَسْتُ اَوْلى بِکُمْ مِنْ اَنْفُسکُمْ: «آیا من نسبت به شما از خود شما سزاوارتر و اولى نیستم» که در بسیارى از متون این روایت آمده است هیچ تناسبى با بیان یک دوستى ساده ندارد، بلکه مى خواهد بگوید، همان اولویّت و اختیارى که من نسبت به شما دارم و پیشوا و سرپرست شما هستم، براى على (علیه السلام) ثابت است، و هر گونه تفسیرى براى این جمله غیر از آنچه گفته شد دور از انصاف و واقع بینى است، مخصوصاً با توجّه به تعبیر «من انفسکم» (از شما نسبت به شما اولى هستم).

3ـ تبریکهایى که از سوى مردم در این واقعه تاریخى به على (علیه السلام) گفته شد، مخصوصاً تبریکى که «عمر» و «ابوبکر» به او گفتند، نشان مى دهد مسأله چیزى جز مسأله نصب خلافت نبوده است که در خور تبریک و تهنیت باشد، زیرا اعلام دوستى که براى همه مسلمانان به طور عموم ثابت است تبریک ندارد.

در مسند امام «احمد» آمده است که: عمر بعد از آن بیانات پیامبر (صلى الله علیه وآله) به على(علیه السلام)گفت: هَنیئاً یَابْنَ اَبیطالِب اَصْبَحْتَواَمْسَیْتَ مَوْلى کُلِّ مُوْمِن وَ مُؤمِنَة:

«گوارا باد بر تو اى فرزند ابیطالب! صبح کردى و شام کردى در حالى که مولاى هر مرد و زن با ایمان هستى»!(4)

در تعبیرى که فخر رازى در ذیل آیه «یا اَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَیْکَ» ذکر کرده مى خوانیم عمر گفت: هَنیئاً لَکَ اَصْبَحْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلى کُلِّ مُؤمِن وَ مُؤمِنَة، و به این ترتیب، عمر او را مولاى خود و مولاى همه مؤمنان مى شمرد.

در تاریخ بغداد روایت به این صورت آمده: بَخٍّ بَخٍّ لَکَ یَابْنَ اَبیطالِب! اَصْبَحْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلى کُلِّ مُسْلِم: «آفرین آفرین بر تو اى فرزند ابوطالب!، صبح کردى در حالى که مولاى من و مولاى هر مسلمانى هستى».(5)

و در «فیض القدیر» و «الصواعق» آمده است که این تبریک را ابوبکر و عمر هر دو به على (علیه السلام) گفتند: اَمْسَیْتَ یَابْنَ اَبیطالِب مَوْلا کُلِّ مُؤْمِن وَ مُؤْمِنَة.

ناگفته پیداست دوستى ساده اى که میان همه مؤمنان با یکدیگر است چنین تشریفاتى ندارد، و این جز با ولایت به معنى خلافت سازگار نیست.

4ـ اشعارى که از «حسان بن ثابت» قبلا نقل کردیم با آن مضمون و محتواى بلند و آن تعبیرات صریح و روشن، نیز گواه دیگرى بر این مدّعا است، و به اندازه کافى در این مسأله گویا است (بار دیگر آن اشعار را مطالعه فرمائید.)

* * *

2ـ آیات دیگر قرآن در تایید داستان غدیر

بسیارى از مفسّران و راویان حدیث در ذیل آیات آغاز سوره معارج (سَئَلَ سائِلٌ بِعَذاب واقِع ـ لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ ـ مِنَ اللّهِ ذِىْ الْمَعارِجِ): «تقاضا کننده اى تقاضاى عذابى کرد که به وقوع پیوست، این عذاب مخصوص کافران است، و هیچ کس نمى تواند آن را دفع کند ـ از سوى خداوند ذى المعارج»، (خداوندى که فرشتگانش به آسمانها صعود مى کنند)، شأن نزولى نقل کرده اند که خلاصه اش چنین است:

پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) على (علیه السلام) را در غدیر خم به خلافت منصوب کرد و درباره او گفت: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاه فَعَلىٌّ مَوْلاهُ» چیزى نگذشت که خبر آن در اطراف پیچید، «نعمان بن حارث فهرى» (که از منافقان بود)(6) خدمت پیامبر (صلى الله علیه وآله) آمد و عرض کرد: توبه ما دستور دادى که شهادت به یگانگى خدا، و رسالت تو بدهیم ما هم شهادت دادیم، سپس دستور به جهاد و حج و نماز و زکات دادى، همه اینها را پذیرفتیم، ولى به اینها راضى نشدى، تا اینکه این جوان (اشاره به على (علیه السلام)) را به جانشینى خود منصوب کردى و گفتى: مَنْ کُنْتُ مَوْلاه فَعَلىٌّ مَوْلاهُ آیا این کار از ناحیه خودت بوده یا از سوى خدا؟ ، پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمود: قسم به خدایى که معبودى جز او نیست، از ناحیه خدا است».

«نعمان بن حارث» روى برگرداند و گفت: «خداوندا اگر این سخن حق است و از ناحیه تو است، سنگى از آسمان بر ما بباران»!

ناگهان سنگى از آسمان بر سرش فرود آمد و او را کشت و اینجا بود که آیه سَئَلَ سائِلٌ بِعَذاب واقِع نازل گشت.

آنچه در بالا آمد مطابق روایتى است که در مجمع البیان از ابوالقاسم حسکانى نقل شده است(7) و همین مضمون را بسیارى از مفسّران اهل سنّت و روات احادیث با تفاوت مختصرى نقل کرده اند مانند: قرطبى در تفسیر معروفش(8) و آلوسى در تفسیر روح المعانى(9) و ابواسحاق ثعلبى در تفسیرش(10).

علامه امینى در کتاب الغدیر، این روایت را از سى نفر از علماى هل سنّت (با ذکر مدرک و عین عبارت) نقل مى کند، از جمله سیره حلبى، «فرائد السّمطین» حموینى، «دررالسّمطین» شیخ محمّد زرندى، «السراج المنیر» شمس الدین شافعى، «شرح جامع الصغیر» سیوطى و «تفسیر غریب القرآن» حافظ ابو عبید هروى، و «تفسیر شفاء الصدور» ابوبکر نقّاش موصلى و کتابهاى دیگر.(11)


 

1 ـ تعداد همراهان پیامبر (صلى الله علیه وآله) را بعضى 90 هزار و بعضى 112 هزار و بعضى 120 هزار و بعضى 124 هزار نوشته اند

2 ـ این اشعار را جمعى از بزرگان دانشمندان اهل تسنن نقل کرده اند، که از میان آنها: حافظ «ابو نعیم» اصفهانى، و حافظ «ابو سعید سجستانى» و «خوارزمى مالکى» و حافظ «ابو عبدالله مرزبانى» و «گنجى شافعى» و جلال الدین «سیوطى» و «سبط بن جوزى» و صدر الدین حموى» را مى توان نام برد.

3 ـ فخر رازى در ذیل این آیه مى گوید: اصحاب آثار (راویان حدیث و سیره نویسان:) نوشته اند هنگامى که آیه فوق نازل شد، پیامبر (صلى الله علیه وآله) بعد از نزولش بیش از 81 روز یا 82 روز در حیات نبود (تفسیر کبیر رازى جلد 11، صفحه 139) ـ در تفسیر المنار و بعضى از کتب دیگر نیز آمده است که تمام سوره مائده در حجة الوداع نازل شده (المنار جلد 6، صفحه 116) البته بعضى درباره عدد روزهاى فوق، نیز کمتر نقل کرده اند.

4 ـ مسند احمد جلد 4، صفحه 281 (طبق نقل فضائل الخمسه، ج1، ص432).

5 ـ تاریخ بغداد، جلد 7، صفحه 290.

6 ـ در بعضى از روایات «حارث بن نعمان» و در بعضى «نضر بن حارث» آمده است.

7 ـ مجمع البیان، جلد 9 و 10، صفحه 352.

8 ـ جلد 10، صفحه 6757.

9 ـ جلد 29، صفحه 52.

10 ـ مطابق نقل نور الابصار شبلنجى، صفحه 71.

11 ـ تفسیر پیام قرآن 9/181.

 
79 ـ اهلبیت چه کسانى هستند؟81 ـ ولایت تکوینى و تشریعى چیست؟
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma