در بحث هاى مقدماتى وجدان این مطلب ثابت شد که بى اعتنایى به نداى وجدان و ارتکاب اعمال خلاف به تدریج وجدان را ضعیف و ضعیف تر مى سازد و کار به جایى مى رسد که عملا آن را به صورت یک حاکم مغرولى در مى آورد! که قدرت کوچکترین دخل و تصرفى را در قلمرو خود ندارد.
بنابر این بیشترین تأثیر وجدان در افرادى است که کمتر مرتکب کار خلافى شده اند. این هم در قلمرو حکومت وجدان یک نوع محدودیت محسوب مى شود، در حالى که اعتقادات مذهبى و تعلیمات پیامبران اگر به صورت صحیحى در دلها جاى بگیرد مى تواند آلوده ترین افراد را اصلاح کند، نمونه هاى فراوان این موضوع در تاریخ، مخصوصاً در لابه لاى تاریخ اسلام، فراوان است.
از آنچه گفته شد چنین نتیجه مى گیریم که از طرفى منطقه حکومت وجدان از جهات زیادى نسبت به حکومت منطقه مذهب محدودتر است و از طرف دیگر، تأثیرش در همان منطقه نفوذ نسبت به تأثیر ایمان و مذهب بسیار کمتر و ضعیف تر مى باشد.
وجدان قوى را مى توان به یک رفیق صمیمى و پاکدامنى تشبیه کرد که همیشه با انسان همراه است و از هر گونه پند و اندرزى مضایقه نمى کند. بدیهى است چنین رفیقى نصیب همه کس نمى شود. آنها هم که دارند همه در قبول اندرزهاى این دوست صمیمى و دلسوز یکسان نیستند. از این گذشته ممکن است احیاناً این رفیق صمیمى را فریب داده و کلاه گذاشت. به علاوه اندرزهاى او ضامن اجرایى قابل توجهى ندارد و سرانجام هرگز نفوذ و تأثیر آن را نمى توان با تأثیر ایمان به خدا و عقاید صحیح و مذهبى مقایسه کرد (1)
1-لامارتین ـ شاعر و فیلسوف معروف فرانسوى ـ مى نویسد: «وجدان بدون خدا مانند دادگاهى بدون قاضى است!»