توضیحات

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
رهبران بزرگ و مسوولیت های بزرگتر
سخن گفتن جهان آفرینش با انسان ایراد روشنفکران

1. کیش برهمایى یکى از قدیم ترین مذاهبى است که در شرق ظاهر شده و مرکز اصلى آن هند (سرزمین مذاهب) است. در مورد علت نام گذارى آن به این نام، در میان دانشمندان اختلاف نظر است. شهرستانى در کتاب ملل و النحل خود مى گوید: «این نام از نام براهام(مؤسس این مذهب) گرفته شده و به طور کلى انتساب آنها به ابراهیم خلیلعلیه السلام، عارى از حقیقت است.» فرید وجدى دانشمند مصرى در دائرة المعارف خود مى گوید: «این نام از نام یکى از خدایان بزرگ آنها (برهما) مشتق شده است.» در هر حال، پیروان این مسلک، علاوه بر انکار مطلق نبوت پیامبران به یک نوع تثلیت وخدایان سه گانه) معتقد هستند و به تناسخ و حلول روح انسان پس از مرگ در جسم دیگرى نیز عقیده دارند. (ملل و النحل، جلد 2، ص 250.)

2ـ کرمى موریس در کتاب خود راز آفرینش انسان صفحه 87 مى نویسد:

«وقتى درباره اتم ذخیره شده یا به عوالم نامحدود که منظرمه هاى بیشمار و سیارات و ثوابت بى حساب در آن شناوند یا به قدرت تشعشع سیارات یا به قوه جاذبه زمین و یا قوانین دیگرى که نظام عالم به وجود آن بستگى دارد مى اندیشیم، آن وقت به حقارت وجود خود و نقصان دانش خویش پى مى بریم!...»

ویلیام جمس: «علم ما همچون قطره اى است ولى جهل ما یک دریاى عظیم!»

فلاماریون: «من مى توانم ده سال از مجهولات سئوال کنم ولى شما هیچ یک از آنها را نمى توانید جواب داد!» (على اطلال امذهب المادى، ص 138)

آلکسیس کارل: «به خوبى واضح است که یارى و کمک تمام علومى که انسان را مورد مطالعه قرار داده اند به جایى نرسیده است و هنوز شناسایى ما از خود، نقائص زیادى در بر دارد!»(انسان موجود ناشناخته، ص 5) 3ـ این حقیقت نیز ـ که خداوند کامل است و بى نیاز و جهان را از روى احتیاج نیافریده ـ در سخنان پیشوایان یزرگ اسلام دیده مى شود. امیر مومنان على علیه السلام در خطبه اى ـ هنگام تحریص مردم بر جنگ با معاویه ایراد فرمودـ چنین مى فرماید:

«...لم یکونها لتشدید سلطان و لا خوف من زوال و لا نقصان و لا استعانة على ضدمنا و و لا ندمکاثر و لا شریک مکابر، لکن خلائق مربوبون و عباد داخرون . جهان را به وجود نیاورده تا سلطنت خود را محکم کند و یا ترس او نیستى و نقصان داشته باشد و یا در برابر حریف ستیزه جو و رقیب توسعه طلب و شریک لجوج از آن کمک بگیرد! بلکه همگى آفریده ها و بندگان محتاج او هستند و سر بر آستان او مى سایند.» (اصول کافى، ترجمه محمد سعیدى، ص 63ـ62).

5ـ عده اى به نام سوفیست ها مسائل بدیهى را هم مورد تردید قرار داده اند! اینان که پیرو مکتب سیتى سیسم هستند، آخرین فلاسفه یونان باستان بودند که در زمان خود کم و بیش، شهرت و نفوذ به دست آوردند.

بزرگ ترین فیلسوف و در عین حال پایه گذار این مکتب، شخصى به نام پیرهونpyrrhon بود. شکاکان و سرفیس ها معتقد بودند که حقیقت وجود، شناختنى نیست و انسان به حقایق دسترسى ندارد. آنان امکان حصول بر حقیقت عینى را امرى غیر ممکن مى دانستند و بر این عقیده بودند که انسان توانایى ادراک امور و غهم حقایق را ندارد، زیرا معرفت انسان در هر امرى نسبى است و حواس بشرى ـ که یگانه وسیله سیجش امور و کسب اطلاعات خارجى است ـ دچار اشتباه مى شود و همچنین وسعت معلومات بشر محدود است. ما براى اثبات صحت عقیده خود، مجبور به قبول مباحثه و محاوره اى هستیم که مى توان آن را تا زمان نامحدود ادامه داد!

پیرهون معتقد بود که: هیچ کدام از راهنمایى هاى حواس و دلایل عقلى ما معتبر نیستند و تنها طریقى که براى تماس با جهان مادى موجود مى باشد این است که از اظهار نظر مثبت یا منفى درباره اشیاء و پدیده ها خوددارى کنیم!

ولى نباید این آقایان را ـ که حتى بدیهیان را قابل تردید مى دانند ـ به حساب فلاسفه و دانشمندان گذارد، بلکه آنها به بیماران روانى شبیه ترند و به قول صدر المتألهین در اسفار اینها را باید به آتش نزدیک ساخت و وقتى ناله آنها از سوزش آتش بلند شد به آنها گفته شود که: خیال مى کنید که آتش مى سوزاند!!!

6ـ البته افلاطون هم مانند سقراط و ارسطو اخلاق را نتیجه علم مى دانست و مى گفت: «عمل نیک لازمه علم به نیکى است و اگر مردمان تشخیص نیکى دادند البته به بدى نمى گرایند. پس حسن اخلاق (فضیلت) نتیجه علم است.» سیر حکمت در اروپا ج 1، ص 43.)

7ـ سقراط مى گوید: «انسان جویاى خوشى و سعادت است» و جز این تکلیفى ندارد، اما خوشى با به دست آوردن کامل لذات و شهوات به دست نمى آید، بلکه به وسیله جلوگیرى از خواهش هاى نفسانى بهتر میسر مى گردد و سعادت افراد در ضمن سعادت جماعت است و بنابراین سعادت هر کس در این است که وظایف خود را نسبت به دیگران انجام دهد و چون نیکوکارى بسته به تشخیص نیک و بد است، پس نیکوکارى معادل دانایى است و سرانجام فضیلت، به طور مطلق چیزى جز دانش و حکمت نیست. (سیر حکمت در اروپا سقراط است. مرحوم محمد على فروغى پس از تشریح چهار اصل مذکور در مقام بیان اصل پنجم چنین مى نویسد: «و اگر وظایف انسان نسبت به خالق در نظر گرفته شود دیندارى و خداپرستى است و این فضایل پنجگانه (حکمت، شجاعت، غفت، عدالت و خداپرستى) اصول اولیه اخلاق سقراطى بوده است.»

9ـ البته در صورتى که سقراط صرفاً علم را به معناى نظرى و انتزاعى حمل کند و از عمل جدا نماید; ولى اگر مراد او دانش حقیقى (نتیجه عمل و تجارب زندگى) باشد، این ایراد به او وارد نخواهد بود.

10ـ یعنى تربیت اخلاقى وابسته به موضوع دانش و تربیت است و ایجاد عادات و انگیزه هاى اخلاقى مناسب، مستلزم شناختن این عادات و انگیزه ها میباشد، ولى اگر کسى ادعا بکند که این وابستگى به شکل علت تامه در خارج وجود دارد، ادعایى است که شواهد خارجى آن را بى اساس مى دانند، مثلا: دانش آموزى که به وسیله کتاب هاى درسى نکاتى مى آموزد و در کلاس بازگو مى کند، اجمالا در رفتار او تأخیر خواهد داشت، ولى این تأثیر، بسیار سطحى و بى اهمیت است، زیرا دانشى که براى خوشنود ساختن معلم فراهم آید به هیچ وجه نمى تواند در خارج از مدرسه دگرگونى شایسته اى در کردار شاگرد به وجود آورد.

11ـ عناصرى که شخصیّت را مى سازند بسیارند و براى اینکه این عناصر ب طور صحیح و مؤثر انجام وظیفه کنند، باید به طور موزون، آرام و متحد، با هم همکارى نمایند.

زیست شناسان و روانشناسان در این موضوع که عوامل مهم تشکیل دهنده شخصیّت انسان، طبایع اصلى بشر، صفات اکتسابى و تأثیر محیط مى باشند، توافق نظر کامل دارند.(روانشناسى پرورشى، ص 467).

12ـ جون روسکین john deiuey حکیم و روانشناس آمریکایى درباره اهیّت اصل محاکات و تقلید در آموزش و پرورش چنین مى نویسد.

«چرا معمولا فرزندان انسان هاى وحشى و متمدن به ترتیب وحشى و متمدن هستند؟ پاسخى که عوام الناس به این پرسش مى دهند این است که: وحشیان به طور ذاتى هوش پست و استعدادهایى محدود دارند، ولى برسى هاى علمى بطلان این نظر را ثابت کرده است. اکنون براى ما روشن است که اختلاف فرهنگى اقوام را نمى توان به هوش و استعدادهاى ذاتى نسبت داد. بى گمان ذهن مردم، نه تنها علت شئون اجتماعى نیست، بلکه معلول آن است...

در جوامع ابتدایى که محرکات فراوانى وجود ندارد، فرد در برابر تحریکات معدودى قرار مى گیرد و به این جهت ذهن او رشد اندکى مى کند; اما جامعه متمدن از هزاران طریق ذهن فرد را تحریک مى کند و به فعالیت بر مى انگیزد. از اینجاست که نیروى مشاهده انسان متمدن از انسان وحشى دامنه دارتر است....

در هر حال چه در جامعه متمدن و چه در جامعه بربرى، چه در محیطى که انسان مقهور طبیعت باشد و چه در غیر آن، آنچه مهم است این است که اشیاء و وسایلى که مورد عمل و استفاده انسان قرار مى گیرند، در ساختن و پرداختن شخصیّت افراد، سخت مؤثرند و زمینه تربیت آنان را تشکیل مى دهند...

اگر براى همیشه، آموزش و پرورش زبانى یا کتابى از عمل و واقعیت غافل شود، معلم را به ماشینى سخن گوى محض و شاگرد را به وجودى مرده و اثرپذیر تبدیل مى کند. با تعالیم زبانى تنها مى توان فعالیت هاى خارجى کودک را تغییر داد، ولى نمى توان مطمئن شد که این فعالیت ها براى او با معنا است و ذهن او را درست تغییر مى دهد. با تعالیم زبانى مى توان کودک را از جبر، هندسه، زبان و رشته هاى دیگر آگاه ساخت، ولى هیچ گاه نمى توان با این وسائل در او هوشى پدید آورد که او را عملا به سوى هدف هاى مفیدى رهبرى کند. هنگامى آموزش و پرورش بازدهى دارد که وابسته زندگى و فعالیت اجتماعى باشد، وقتى کودک، اجتماعى بار مى آید که از روى علم و هدف، ناظر تجربه و عمل دیگران باشد و خود به همان شیوه، دست به تجربه و عمل زند. (مقدمه اى بر فلسفه آموزش و پرورش، ترجمه دکتر ا.ح. آریانپور ص 45 تا43).

14ـ امیر مومنان على علیه السلام در نخستین خطبه نهج البلاغه، بعد از اینکه بعثت پیامبران را براى هدایت و کمال بشریت شرح مى دهد، چنین مى فرماید:

«و لم یخل سبحانه خلقه من نبى مرسل، او کتاب منزل، او حجة لازمة، او محجة قائمهة. رسل لا تقصر بهم قلة عددهم و لا کثرة المکذبین لهم. هیچ گاه خداوند متعال جامعه انسانى را از پیامبر یا کتاب آسمانى یا برهانى محکم و یا راهى متین و استوار خالى نگذارده، پیامبرانى که کمى یاران و فراوانى مخالفان، آنها را از تبلیغ رسالت باز نداشت.» (خویى، منهاج البراعة ج 2، ص 153).

امام صادق ((علیه السلام)) در ضمن حدیث مشروحى در جواب شخصى که منکر رسالت انبیا بود چنین فرمود.

«آنها مبعوث شدند تا اینکه مردم را به سوى مصالح و عواملى راهنمایى کنند که سبب بقاء و سعادت آنها مى شود.» (خویى، شرح نهج البلاغه ج 2، ص156. نقل از اصول کافى15ـ دو دسته از آیات در قرآن مجید به این مطلب اشاره دارند:

الف) آیاتى که حکایت از این مى کنند که کفار به پیامبران مى گفتند: ما در صورتى ادعاى شما را تصدیق مى کنیم که فرشته اى از آسمان فرود آید و شما را تأیید کند. مانند آیات زیر:

1ـ لو لا انزل علیه کنز او جاء معه ملک....(هور / 12)

2ـ لو لا انزل الیه ملک فیکون معه نذیراً (فرقان / 7)

3ـ و قالوا لو لا انزل علیه ملک...(انعام / 8)

ب) آیاتى که حکایت از آن مى کنند که: کافران از اینکه پیامبر از جنس خود آنهاست، در بازارها راه مى رود و مانند آنها غذا مى خورد ناراحتند و نمى خواهند گفتار او را تصدیق کنند، بلکه میگویند: چرا براى ما فرشته اى نازل نگردید و به پیامبرى مبعوث نشد، و از این هم قدم فراتر نهاده و مى خواستند خدا را ببینند و پروردگار با هر یک از آنها گفت و گو نماید و هدف او را از ارسال پیغمبران بفهمند. مانند آیه زیر:

1ـ و قال الذین لا یرجون لقاء نا لو لا انزل علینا الملائکة او نرى ربّنا...(فرقان / 21) خداوند متعال روى همین نکته اساسى که باید پیامبر از جنس خود مردم باشد تا اینکه بتواند بدون گرفته شدن اختیار از آنها به هدایت آنها بپردازند; در چند جاى قرآن این اشکالات را ود مى کند.

1ـ و لو جعلناه ملکاً لجعلناه رجلا... (انعام / 9)

2ـ قل لو کان فى الارض ملائکة یمشون مطمئنین لنزلناه علیهم من السماء ملکاً رسولا (اسراء / 95) 16ـ حتى پیش از ابوعلى سینا، هشام بن حکم ـ شاگر جوان و دانشمند مکتب امام صادق ((علیه السلام)) ـ این استدلال را به صورت جالب ترى براى عمر بن عبید ـ دانشمند اهل تسنن ـ تشریح کرد.

خود هشام در مجلس امام صادق ((علیه السلام)) و در حضور جمعى از بزرگان اصحاب نقل مى کند که:

وارد بصره شدم و در مجلس عمر بن عبید شرکت کردم و پس از آنکه از حواس ظاهرى بدن او و وظایف آنها سئوال نمودم و جواب شنیدم، به او چنین گفتم: مگر این اعضاء، تاو را از عقل بى نیاز نمى کنند؟ گفت: نه. گفتم: چطور و حال آنکه همه آنها سالم و بى عیبند؟ گفت: پسر جان! وقتى که این اعضاء چیزى را حس مى کنند، مى بویند، مس شنوند، مى بینند و یا مى چشند، در تشخیص آن به عقل مراجعه مى شود تا یقین حاصل گردد. گفتم: پس خداوند عقل را براى رفع شک حواس قرار داده؟ گفت: بلى. گفتم: باید عقل باشد و در غیر این صورت براى اعضاء یقین حاصل نمى شود. گفت: آرى. گفتم: آیا باور کردنى است که خداوند براى کشور کوچک تن پیشوایى قرار دهد تا اعضاء گوناگون بدن در کارهاى خود از آن الهام بگیرند و اشتباهات خود را به وسیله او اصلاح کنند، اما براى مجموعها جهان انسانیت پیشوایى را نفرستد تا مردم در پنچ و خم هاى زندگى از وى استفاده نکنند؟!

به راستى آیا باور کردنى است که اعضاى تو، براى گریز از حیرت و سرگردانى، راهنمایى چون عقل داشته باشند، ولى راهنمایى براى شک و تردید جامعه انسانى نباشد؟! (کلینى; اصول کافى، باب الاضطرار الى الحجّة، ج 1، ص 315.)

17ـ امیل درمنگام emile dermenghem ـ نویسنده و محقق فرانسوى ـ در کتاب خود ـ زندگانى محمد la vie de mahomet ـ مى نویسد: «پیغمبران براى دنیا همان قدر ضرورى هستند که نیروهاى سود بخش و شگرف طبیعت» (مثل خورشید، باران و طوفان هاى زمستان که زمین هاى خشک و بى حاصل را شکاف مى دهند تا از سبزى و خرّمى پوشیده شود!)

باید عظمت و حقانیت چنین حوادث را از روى نتایج آنها قضاوت کرد. استعدادهایى که مطمئن و نحکم شده اند، دل هایى که آرامش یافته اند، اراده هایى که قوت گرفته اند، اضطراب هایى که فرو نشسته اند، بیمارى هاى اخلاقى که شفا یافته اند و سرانجام نیایش هایى که به آسمان برخاسته اند!» (مهندس مهدى بازرگان، مسئله وحى، ص 31).

 

سخن گفتن جهان آفرینش با انسان ایراد روشنفکران
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma