قُم بإذنى!

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
ارمغان خانقاه
کرامت هاى خنک کوس نادرویشى


ریاضعلى: سند تاریخى نمى خواهد، من که گفتم باور کنید!
جوان محصّل: عجب ادّعایى، پس درویش هم اهل کرامت اند!
ریاضعلى: یک کرامت دیگر، مى گویند یک وقتى درویشان تعزیه عاشورا گرفته بودند، در بین تعزیه فرزند پادشاه آن عصر را که دلش مى خواست تعزیه دراویش را ببیند و فرزندش را به میدان معرکه فرستاده بود زدند و کشتند... .
شاه تصمیم بر انتقام گرفت، درویشان به دست و پا افتادند و بالاخره عقلشان به اینجا رسید که بروند دست به دامن مولانا شمس تبریزى که براى عبادت و ریاضت به گوشه اى رفته بود بشوند تا راه چاره اى بیندیشد، شمس آمد جنازه مرده را پیش وى گذاشتند، شمس فرمود: «قُم بِإذنِ اللّه; به اذن خدا برخیز!» خبرى نشد، دوباره تکرار کرد نتیجه نگرفت، اوقاتش تلخ شد و گفت: «قُم بِإذنی; به فرمان من برخیز!» فوراً مرده حرکت کرد.
علما اعتراض کردند که چرا شمس این کارها را مى کند و خواستند پوست شمس را از تنش بیرون کشند، ولى نتوانستند. پیامبر به خواب شمس آمد که چرا پوستت را در راه شریعت من ندادى؟ شمس گفت: اگر شریعت شما با پوست من حفظ مى شود مى دهم. آن گاه پوست خود را از تن بیرون آورد و در حالى که خون از بدنش مى ریخت روانه شد. تشنگى و گرسنگى بر او غالب آمد کنار دریا که رسید یک ماهى گرفت کباب کند، به خورشید گفت: تو شمسى من هم شمسم بیا با هم یار شویم! خورشید از جاى خود حرکت کرد پایین آمد تا براى شمس ماهى کباب کند و زخم هاى
بدنش را التیام بخشد، مردم از گرما نزدیک بود کباب شوند. خبر به سلطان دادند که شمس این کار را کرده، او به فرزند شمس مى گوید برو به پدرت بگو چاره اى بیندیشد، وقتى کودک نزدیک شمس مى رسد و قصّه را مى گوید، شمس مى گوید برگرد! با این کلمه هم کودک بازمى گردد و هم خورشید به آسمان مى رود، از آن سال به بعد هر سال در همان روز خورشید فرود مى آید و هوا فوق العاده گرم مى شود.(1)
ببینید هیچ نبى مرسلى چنین کراماتى داشته است؟!
ادیب زاده: قطعاً نداشته... عیسى(علیه السلام) با آن دم عیسوى و مقام پیامبرى بالاى سر مرده مى آمد مى گفت: «قُم بِإذنِ اللّهِ» (به اذن خدا برخیز!) آن مرده زنده مى شد، امّا به قول شما شمس با این کلمه بارش بار نشده و تا نمى گوید به اذن من برخیز مرده زنده نمى شود! این هم از حُسن نظر و سادگى مریدان است.
دیگر اینکه آن قدر شمس مهمّ است که خورشید براى اینکه ماهى برایش کباب کند فرود مى آید، قطعاً براى هیچ پیامبرى آن طور پایین نیامده، حقیقتاً این گونه کرامات را انبیا نداشته اند، زیرا اصلاً با عقل درست در نمى آید.
جوان محصّل: راستى اگر صوفیان اهل کرامت اند، امروز بیایند مرده اى را زنده کنند یا عمل خارق عادت دیگرى انجام دهند تا همه مردم بیایند صوفى شوند. چرا این قدر از کرامات خنک دیگران لاف مى زنند و به امر ابوسعید براى اینکه آن مرد چهار تومان پول به او قرض نداد سگانش را به جان آن بیچاره مى اندازد، یا فتوا مى دهند شاه نعمت اللّه چهل روز با یک وضو نماز خواند، یا خورشید را از منظومه شمسى پایین مى کشند تا براى شمس ماهى بریان کند; آیا اینها لاف از کرامات خنک زدن نیست؟
ریاضعلى که در برابر این منطق جوابى نداشت احساساتش سرد شد. مجذوب گفت: مثل اینکه بد نمى گویند، نکند اصلا کشف و کرامتى در کار نیست و ما عوام النّاس را گول مى زنند و... .
آقاى فاضل: از این گونه کشف و کرامات در کتاب هاى صوفیان زیاد است و همین اغراق گویى هاست که ما را وامى دارد روى این مطالب بحث کنیم ببینیم آیا واقعاً مشایخ صوفى به این پایه از فضایل و مقامات عالى بوده اند، یا عادت آقایان است که مطلبى را بگیرند و آب و تاب دهند و مشایخ خود را از انبیا هم چند درجه بالاتر ببرند؟
خلاصه آنکه مطالعه و بررسى کتب و منابع صوفیان خود بهترین معرّف رجال این طایفه و طرز تفکّر آنهاست. ما در این وقت کم نمى توانیم بیشتر از این بحث کنیم.
جوان محصّل رو به ریاضعلى و مجذوب کرد و گفت: برادران مطلب تمام است، ولى متأسّفانه شما هنوز متحیّر و مردّد مانده اید.
ادیب زاده: تحیّر و تردید ندارد، عقل و وجدان را نباید متّهم کرد.
آقاى فاضل: بگذارید در اینجا یک داستان تاریخى برایتان نقل کنم که کاملاً با حال فعلى شما ارتباط دارد، باشد که عامل تحوّلى در فکر و عقیده تان شود.
مجلسى در کتاب بحارالانوار مى نویسد: جمعى خدمت حضرت صادق(علیه السلام)رسیدند، راوى مى گوید امام به من فرمود: اینان را مى شناسى؟
گفتم: نه... بعد نشستند.
امام رو به یکى از آنها کرد وفرمود: آیا از غیر من حدیث شنیده اى؟
گفت: آرى.
فرمود: براى ما نقل کن.
گفت: ما آمده ایم که بشنویم نه بگوییم.
فرمود: مگر امانت است که نباید گفت؟
عرض کرد: سفیان ثورى برایم روایت کرد از جعفر بن محمّد(صلى الله علیه وآله)که نبیذ تمام آن حلال است مگر خمر.
امام فرمود: زیادتر بگو.
عرض کرد: سفیان برایم روایت کرد از محمّد بن على(علیه السلام) که هر کس بر خفین (کفش ها) مسح نکشد اهل بدعت است و هر که نبیذ ننوشد و مارماهى (یک قسم ماهى حرام) نخورَد و طعام و ذبیحه کافران ذمّى را تناول نکند گمراه است، زیرا عمر نبیذ آشامید و مسح بر خفین کرد، على(علیه السلام) هم فرمود: ذبیحه اهل ذمّه را بخورید.
امام فرمود: زیادتر بگو.
گفت: عمر بن عبید از حسن بصرى روایت کرده که چیزهاى بى اصل مردم گفته اند که در قرآن نیست، از جمله عذاب قبر، میزان، حوض کوثر، شفاعت و... .
راوى مى گوید: از این دروغ هاى شاخدار مرا خنده آمد، امام اشاره کرد که خوددارى کنم... او سربرداشت و گفت: براى چه مى خندى از حق یا باطل؟ گفتم: از تعجّب که چگونه اینها را قشنگ حفظ کرده اى! امام فرمود: زیادتر بگو.
گفت: از سفیان ثورى شنیدم که على بر منبر فرمود: هر که مرا بر ابوبکر و عمر برترى دهد هشتاد تازیانه به او مى زنم.
امام فرمود: بیشتر بگو.
گفت: از سفیان ثورى شنیدم که جعفر بن محمّد گفته دوستى ابوبکر و عمر ایمان است و بغض آنها کفر.
امام فرمود: بیشتر بگو.
گفت: سفیان ثورى از حسن بصرى و نعیم بن عبید از جعفر بن محمّد روایت کرده اند که على(علیه السلام) به خوردن خرماى پست قناعت مى کرد و در جنگ جمل و نهروان حاضر نشد.
امام فرمود: بیشتر بگو.
گفت: سفیان ثورى از جعفر بن محمّد روایت کرد که بعد از جنگ صفّین على(علیه السلام)بر کشته هاى دشمن گریست.
راوى مى گوید: از این سخنان یاوه چنان ناراحت شدم که خواستم برخیزم او را لگدکوب کنم، ولى سخن امام که مرا امر به سکوت کرد به یادم آمد.
سپس امام فرمود: از کدام شهرى؟
گفت: از بصره.
فرمود: این جعفر بن محمّد را که از او روایاتى نقل کردى مى شناسى و از او سخنى شنیده اى؟
گفت: نمى شناسم.
فرمود: احادیثى که ذکر کردى صحیح مى دانى؟
گفت: آرى.
فرمود: اگر جعفر بن محمّد خودش بگوید من این سخنان را نگفته ام مى پذیرى؟
گفت: نه.
فرمود: چرا؟
گفت: براى اینکه مردانى شهادت به درستى این احادیث داده اند که دروغ نمى گویند.
امام متغیّر شد تا آنجا که فرمود: «مَن کَذَبَ عَلَینا أهلَ البَیتِ حَشَرَهُ اللّهُ یَومَ القِیامَةِ اَعمى; کسى که دروغ به ما بندد در قیامت کور محشور مى شود».(2) سپس فرمود: عجب است از اینها که دروغ به من مى بندند ومى گویند اگر خود جعفربن محمّد انکار کند قبول نمى کنیم.
اکنون از این داستان نتیجه بگیرید که اوّلا قهرمانان این روایات از قماش حسن بصرى و سفیان ثورى هستند که از رجال مشهور طریقت اند.
ثانیاً این قدر خرافات در مغز آن بدبخت ها کرده بودند که حاضر نبودند سخنان امام صادق(علیه السلام) را از خودش بشنوند، سخنانى که طبق قرآن و احادیث پیامبر بود و در مقابل دروغ هاى بصرى و ثورى را به چشم مى گذاشتند. این تعصّب بیجا بود که آن راویان حدیث را به عقیده خرافى واداشته بود. انسان اگر حقیقتى را در جهان شناخت و در برابر آن خضوع نکرد، جز کوردلى و کودنى و بدبختى دو جهان براى خود نخریده است. ارزش آدمى به این است که مى تواند با چراغ عقل و وجدان بیدار از کوره راه هاى جهالت و ضلالت رهایى یابد. قرآن کریم کسانى را که پس از شناختن حقیقت باز به تعصّب کورکورانه مى گروند سخت عتاب و سرزنش کرده است، از جمله مى فرماید: «(وَلاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْبَیِّنَاتُ وَأُوْلَـئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ); شما از آن مردمى نباشید که بعد از شناختن حقیقت باز به اختلاف وکشمکش پرداختند این چنین کسانى عذابى بزرگ در انتظار دارند».(3)
سخن که به اینجا رسید جمعى از دوستان آقاى فاضل وارد منزل شدند و محیط بحث جاى خود را به مراسم میهمانى داد.


 (1). آیین عرفا، ص 85.
(2). بحارالانوار، ج 2، ص 160 .
(3). سوره آل عمران، آیه 105.


 
 

کرامت هاى خنک کوس نادرویشى
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma