انحطاط و تجدید حیات تصوّف

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
ارمغان خانقاه
دوستى ناشیانهبازگشت از خانقاه


بر اثر این مجاهدات قلمى و مانند آن بود که هویّت تصوّف بر مردم آشکار شد و آنها را از این مرام انحرافى متنفّر ساخت.
و سرانجام کار تصوّف به جایى کشید که به قول شیروانى(1) رسم فقر و درویشى از کشور ایران برافتاد و قریب هفتاد سال از زمان شاه سلیمان صفوى (عصر علاّمه مجلسى تا عهد کریمخان زند) از صوفیگرى در ایران جز برخى نقاط کشور خبرى نبود، ولى بعد از نادرشاه که تازه مملکت ایران سرو سامانى پیدا کرده بود و در عهد کریمخان زند مردم در آسایش بسر مى بردند، سر و کلّه شخص مرموزى که خود را سیّدمعصوم علیشاه هندى مى نامید، در شیراز پیدا شد. وى مدّعى بود که شاه علیرضاى دکنى که قطب او بوده وى را به ایران فرستاده تا ایرانیان را با تصوّف آشنا سازد.(2)
معصومعلى مانند اغلب جوکیان هندى، در اعمال غریبه استاد بود و همین امر موجب اشتباه مریدان وى شد و پنداشتند که از اولیا و صاحب کشف و شهود است.(3)
نخستین کسى که دست ارادت به وى داد فیض علیشاه و بعد از او پسرش نور علیشاه بود.(4)
نورعلیشاه جوان اَمرَد و خوبروى و مشکین موى بود. طبعى موزون و قامتى دلکش و صوتى طرب انگیز داشت و همو نخستین شکارى بود که به دام معصوم على، صیّاد جوکى دلخسته افتاد. طرائق مى نویسد: نور علیشاه در سفر و حضر مراقب معصومعلى بود و در رنج و راحتى با او شرکت داشت و ظاهراً و باطناً، قلباً و قالباً، حضوراً و غیاباً، آنى و زمانى از حضور معصومعلى غایب نبود.(5)
و نیز مى نویسد: نور علیشاه به هر شهر مى رسید هنگامه مى شد و هر طرف مى رفت مردم بى اختیار دورش جمع مى شدند و دنبالش مى رفتند. بسیارى اوقات به نحو قصیده سرایى قدم مى زد و مى خواند، از ازدحام مردم راه عبور و مرور بسته مى شد.
حسن تو هر جا که کوس عشق فرو کوفت *** بانگ برآمد که غارت دل و دینست
بعد از آنکه نورعلیشاه به دام معصومعلى افتاد، جوان ساده رخ دیگرى به نام مشتاقعلى به کمند ارادت او افتاد. مشتاقعلى به گفته مالکم انگلیسى(6)، تارزن خوبى بود به طورى که شنونده را به گریه مى آورد. خلاصه نورعلیشاه و مشتاقعلیشاه دو قهرمان هنرمند بوده اند که با سرمایه زیبایى و دلبرى و نوازندگى تمام عیار خود در راه پیشرفت کار معصومعلى نقش بسزایى داشته اند. این دو از سوى معصومعلى مأموریّت یافتند که در شهرها بگردند و با خواندن سرود و اشعار شورانگیز، سر و صدایى میان مردم راه اندازند، در نتیجه کار به جایى کشید که جمعى از مردم عوام دست از کسب و کار کشیدند و دنبال آنها افتادند و دوباره مملکت ایران را که از جار و جنجال صوفیان ایمن بود، مبدّل به یک معرکه درویشى و قلندربازى کردند. آرامش را بر هم زدند و علیه علماى بزرگ که سدّ راه پیشرفت آنان بودند تظاهرات کردند. سرانجام کار به فتنه و فساد و کشتار جمعى از آنان کشید، علماى بزرگ آن عصر رسماً با معصومعلى و دار و دسته اش مبارزه کردند و آنها را از شهرى به شهر دیگر آواره مى کردند. خلاصه بر اثر این فتنه و فساد و آشوبگرى ها و نیز برخى اعمال و حرکات رسواکننده اى که از معصومعلى و مریدانش آفتابى شد و زبان از بیانش شرم مى کند، کوس رسوایى آنها کوبیده شد و ناچار مرحوم آقا محمّدعلى، آن عالم بزرگ و مجاهد نامى دستور داد معصومعلى یعنى زعیم آن فتنه
را دستگیر کردند و او را توبه دادند نپذیرفت و عاقبت فتواى قتلش را صادر کرد و او را کشتند. با کشتن معصومعلى و جمعى از همکیشانش تا حدّى سرو صداى صوفیگرى خوابید. بعد از معصومعلى، نورعلیشاه که سرآمد مراشد صوفیان بود، بر کرسى قطبیّت تکیه زد، امّا او و دارو دسته اش خود را در برابر قدرت آقا محمّدعلى ناتوان دیدند و از ترس گریختند و همین که نورعلیشاه فهمید آقا محمّدعلى تصمیم بر کشتن او دارد به بغداد رفت و سپس به موصل و بعد از مدّتى همان جا درگذشت.
در خاتمه بد نیست که به برخى اشعارى که نورعلیشاه خطاب به آقا محمّدعلى گفته و جواب هایى که آقا محمّدعلى به او داده، اشاره کنیم. نورعلیشاه در این قطعه آقا محمّدعلى را جبلّى خطاب کرده، زیرا شهر کرمانشاه که محلّ آقا بود در دامنه کوه جبل قرار دارد.
نورعلیشاه:
ما ابر گهر باریم هى هى جبلى قم قم *** ما قلزم زخاریم هى هى جبلى قم قم
ما رند قدح نوشیم از نام و نشان رسته *** در میکده خماریم هى هى جبلى قم قم
در اوّل و در آخر در ظاهر و در باطن *** ما پرتو دلداریم هى هى جبلى قم قم
اى زاهد افسرده رو طعنه مزن بر ما *** ما ابر شرر باریم هى هى جبلى قم قم
و آقا محمّدعلى در جواب گفته:
 
تو ابر شرربارى هى هى دغلى گم گم *** تو... دارى هى هى دغلى گم گم
اى کاخ دلت بى نور از شمع هدایت دور *** کى مشرق انورى هى هى دغلى گم گم
تو باقى شیطانى آن به که شوى فانى *** مخذول سر دارى هى هى دغلى گم گم
تو معدن اضلالى تو مرجع هر ضالّى *** نه مخزن اسرارى هى هى دغلى گم گم


(1). ریاض السیاحه، ص 261.
(2). ریاض السیاحه، ص 261.
(3). کتاب وحید بهبهانى.
(4). طرائق الحقائق، ص 89.
(5). همان.
(6). به نقل کتاب وحید بهبهانى، ص 391.
 
دوستى ناشیانهبازگشت از خانقاه
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma