دوستى ناشیانه

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
ارمغان خانقاه
صوفیان مدح ائمّه(علیهم السلام) مى گویند انحطاط و تجدید حیات تصوّف


ادیب زاده: کاش مولوى این گونه مدیحه سرایى را براى على(علیه السلام)نمى کرد.
توجّه دارید که این روزها صوفیان با چه شور و هیجانى ابراز علاقه به على(علیه السلام) مى کنند تا آنجا که در مقام ثناخوانى، صفات خدایى را به آن حضرت نسبت داده، یا او را از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بالاتر مى برند. من در یکى از خانقاه ها از زبان خواننده اى اشعارى در وصف على(علیه السلام)شنیدم که از جمله این دو شعر بود:
هم عابد و هم معبود *** هم ساجد و هم مسجود
هم حامد و هم محمود *** هم او تو و هم تو او.
درویشان دم مى گرفتند و دست مى زدند و ابراز احساسات مى کردند و ناطقى از آنها مى گفت: مقام على(علیه السلام) از مقام پیامبر(صلى الله علیه وآله)برتر است و براى این مدّعا استدلالى مى آورد که نه با عقل درست مى آید و نه با شرع.
آقاى فاضل: نباید غفلت کرد که این کارها دوستى با على نیست، زیرا على(علیه السلام) بنده خالص خدا بود و به بندگى خدا افتخار داشت، هرگز صفات خدایى را به خود نسبت نداد و سخنى که خلاف راه و رسم بندگى مطلق خدا باشد نگفت، امّا این آقایان صفات الوهیّت را که مسجود و معبود است به آن حضرت مى بندند.
آن امام بزرگوار معترف بود که از غلامان صمیمى و ارادتمندان پیامبر(صلى الله علیه وآله) است و مى فرمود: «اَنا عَبدٌ مِن عَبیدِکَ یا مُحَمَّد»، زیرا آنچه على(علیه السلام) از معارف و کمالات آموخت پرتوى از فیض اعلاى نبوى بود و ابواب علوم را پیامبر(صلى الله علیه وآله)به روى او گشوده بود.
این است منطق حق که على(علیه السلام) طرفدار آن بود و آن هم اظهارات دراویش، حال اگر بگوییم این محبّت ها و ابراز علاقه ها نسبت به على دشمنى با آن حضرت و هدف مقدّس اوست سخنى به گزاف نگفته ایم.
ریاضعلى و مجذوب باز هم سر در گریبان حیرت فرو بردند.
جوان محصّل: پس بفرمایید اساساً عقیده صوفیان در مورد امامت چیست؟
آقاى فاضل: چنانکه قبلا شنیدید بیشتر صوفیان پایبند به موضوع امامت به معنایى که در نظر شیعه معتبر است نبوده اند. تازه آنان که از درد ناچارى خواسته اند تشیّع و تصوّف را به هم بچسبانند، برزخى بین تشیّع و تسنّن بهوجود آورده اند. از یک سو براى اثبات تشیّع خود ناچارند دوازده امام را رهبر حقیقى امّت بدانند و درد بالاى درد اینکه باید وضعیّت اقطاب و ولایت آنان را نیز حفظ کنند. ازسوى دیگر مى گویند عقاید صوفیان و سوابق تاریخى آن را باید حفظ کرد و روى این اصل از حریم تشیّع فرسنگ ها دور مى افتند. شاید خودشان هم ندانند در چه پرتگاه عجیبى سقوط مى کنند. اینجاست که صوفیان گیج مى شوند که نام این عقیده را چه بگذارند؟ تشیّع که نیست، مى ترسند بگویند تسنّن است، حیران مى مانند. و لذا ما گفتیم از آمیختن تصوّف و تشیّع مذهبى خنثى بهوجود مى آید که اگر آن را بشکافیم سر از گریبان تسنّن بیرون مى آورَد.
به عبارت دیگر، شیعه عقیده دارد امامت، منصبى است که از جانب خداوند به افراد لایق سپرده مى شود و چنان نیست که هر کس مثلا مراحلى را طى کند از راه اکتساب یا وراثت، صاحب این مقام شود. شیعه به حکم ضرورت دینى معتقد است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) به الهام الهى على(علیه السلام) را به جانشینى خود منصوب کرد و یازده امام بعد از او نیز به اسم و رسم خاص براى این منصب انتخاب شدند. به عقیده شیعه آن مصلح آینده جهانى که در کتاب هاى آسمانى یهود، نصارى، زردشت و اسلام پیش بینى شده، به حکم روایات متواتر،
از اولاد پیامبر و على و فاطمه و حسین(علیهم السلام) و فرزند امام عسکرى(علیه السلام)امام یازدهم شیعیان است. این مصلح غیبى از نظرها پنهان است تا آن دم که اراده الهى به ظهورش تعلّق گیرد.
بنابراین کسانى که خلافت بلافصل على(علیه السلام) را باور نکنند، یا در عقیده امامت تنها به على(علیه السلام) اکتفا نمایند، یا امامت را یک منصب قابل اکتساب و موروثى بدانند و یا در مقام انکار آن مصلح غیبى باشند فرسنگ ها از تشیّع دور افتاده اند. و ما قبلا گفتیم صوفیگرى در قرون نخست اسلام از حریم اولاد پیامبر دور بود. همچنین گفتیم کسانى از صوفیان که مدّعى تشیّع اند، بسیارى از مشایخشان سنّى بوده اند. و نیز گفتیم مدّاحى هایى که شعرا براى ائمّه(علیهم السلام)کرده اند دلیل تشیّع آنها نیست. در اینجا اضافه مى کنیم که اساساً امامت و رهبرى از نظر تصوّف، یک منصب اکتسابى یا موروثى است، یعنى بر اثر مراحل ریاضت یا مراسم ارثى مى توان به مقام رهبرى و امامت و قطبیّت رسید.
محى الدّین یعنى همان کسى که از دوازده امام تمجید کرده، در فصوص (شرح قیصرى) خود را خاتم اولیا و از خاتم انبیا برتر دانسته است. و همو گوید: پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى خود خلیفه تعیین نکرد، زیرا مى دانست کسانى خواهند آمد که احکام را بىواسطه، از راه کشف و شهود از خدا فرا گیرند.(1)
در اسرار التوحید(2) از ابوالقاسم بشر یاسین نقل مى کند که گفت من نگران بودم اگر از این جهان رفتم زمین از ولایت غیر من خالى خواهد ماند و اکنون خوشوقتم که این کودک (ابوسعید ابوالخیر) حامل مقام ولایت است. مولوى(3) گفته هایشان را تلخیص کرده و گوید:
 
پس به هر دورى ولیّیى قائمست *** تا قیامت آزمایش دائمست
پس امام حىّ مطلق آن ولیست *** خواه از نسل عمر یا از علیست
مهدى و هادى ویست اى نیکخو *** هم نهان و هم نشسته پیش رو
او چه نوریست و خرد جبریل او *** وان ولى کم از او قندیل او
وان که زین قندیل کم مشکات ماست *** نور او در مرتبه ترتیب هاست
زانکه هفصد پرده دارد نور حق *** پرده هاى نور دان چندین طَبَق
زان پس هر پرده قومى را مقام *** صف صفند این پرده هاشان تا امام
 
از این اشعار معلوم مى شود هر که به ریاضت، صاحب خوى پسندیده شد و هفتصد پرده نور حق را طى کرد، «ولىّ» و امام و هادى و مهدى مى شود، خواه على زاده باشد خواه عمر زاده! و به همین ترتیب هر که 699 پرده را طى کند قندیل امام و آن که 698 پرده طى کرد مشکات امام است و معلوم مى شود مولانا مشکات امام بوده و دو پرده دیگر داشته که امام و هادى و مهدى بشود.
و بالاخره بعد از شمس تبریزى، روزى به کرسى قطبیّت و امامت و مهدویّت تکیه زده است.(4)
بنا به این عقیده، مهدى هر عصرى قطب آن عصر است. مرحوم کیوان در استوارنامه(5) گوید: سخن اقطاب تصوّف گرچه صریح و به همه نگویند، مهدویّت نوعیه است... و امام غایب آنها شخص معیّنى نیست...، بلکه هر قطب تا گمنام است، همان امام غایب است و اگر مسلّم الریاسة و متنفّذ شد، ظهور کرده... و هر قطبى حقّ تعیین قطب بعد از خود را دارد... پس هر قطبى سازنده اقطاب آینده است چنانکه خودش ساخته شده اقطاب گذشته است.
در تحفة الاخیار مى نویسد: سیّدمحمّد نوربخش که از مشایخ تصوّف است، مى گفته که من مهدى صاحب زمانم و در زمان شاهرخ خروج کرده است.
بنابراین وقتى این عقیده را از هم بشکافیم سر از انکار امام غایب که به نظر شیعه از امور مسلّم و قطعى است در مى آورَد. یعنى امام هر عصر قطب آن عصر است و به انتظار امام غایب نشستن معنى ندارد. اگرچه به قول کیوان، اقطاب امروز جرأت چنین اظهاراتى را به صراحت ندارند، حقیقت مطلب همین بود که گفتیم.
چنانکه مولوى این پرده را عقب زده و در شعرهاى گذشته حقّ مطلب را ادا کرده است. با توجّه به مطالب گذشته و سوابق تصوّف و بررسى عقاید و رسوم صوفیان که در این سلسله نشست ها بحث شد، رمز مخالفت هایى را که علماى بزرگ و دانشمندان شیعه در طى قرون اسلامى با تصوّف کرده و هر یک به نوبه خود در این باره کتاب ها نوشته اند درمى یابیم. اینک از باب نمونه به ذکر اسامى بعضى از آنها مى پردازیم:
1. شیخ کلینى در کافى 2. شیخ صدوق در کتاب هاى خود.(6)
3. شیخ مفید که مقامات علمى او زبانزد خاص و عام است و از معتمدین امام زمان بوده در کتاب الرّدّ على اصحاب حلاّج(7)
4. علاّمه حلّى در کتاب کشف الحق 5. سیّد مرتضى علم الهدى
6. شیخ طوسى 7. مقدّس اردبیلى در کتاب حدیقة الشیعه (این کتاب با اینکه شایع کرده اند که از تألیفات مرحوم اردبیلى نیست، به تصدیق اهل فن از آن عالم بزرگوار است.(8) 8 . شیخ بهائى در کشکول 9. عالم جلیل محمّدطاهر قمّى در کتاب تحفة الاخیار
10. علاّمه مجلسى در بحارالانوار 11. میرزا ابوالقاسم قمّى در کتاب جامع الشتات 12. محدّث نورى در مستدرک الوسائل 13. وحید بهبهانى 14. نابغه بزرگ آقاى محمّدعلى بهبهانى در کتاب مقامع 15. محدّث قمّى در کتاب سفینة البحار 16. فیض کاشانى در کلمات طریفه 17. صدرالمتألهین شیرازى در کتاب کسرالاصنام و علماى دیگر که نیاز نیست همه را نام ببریم، همگى عقاید و آداب صوفیان را به شدّت مورد انتقاد قرار داده اند.(9)


(1). نقل از تحفة الاخیار محمّدطاهر قمّى.
(2). اسرار التوحید، ص 11.
(3). دیوان مثنوى، ص 128.
(4). تحفة الاخیار.
(5). استوارنامه، ص 89.
(6). به نقل اثنى عشریه، ص 74، نقل از نجاشى.
(7). همان.
(8). ناصر مکارم شیرازى، جلوه حق.
(9). رک: کتاب هاى سفینة البحار و اثنى عشریه.
 
 
صوفیان مدح ائمّه(علیهم السلام) مى گویند انحطاط و تجدید حیات تصوّف
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma