آشناى جدید

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
ارمغان خانقاه
آه مى سوزم! آب سرد این سرگذشت یتیمى من

خادم در را باز کرد «ادیب زاده» همسایه دانشمند آقاى فاضل وارد شد. خادم تا چشمش به ادیب زاده افتاد گفت: امشب یک ارمغان در خانه داریم.
ادیب زاده: چه ارمغانى؟
ـ یک درویش دیدنى!
ـ خواب است یا بیدار؟
ـ خواب و بیداریش معلوم نیست حالت مخصوصى پیدا کرده.
ـ آقاى فاضل کجاست؟
ـ با درویش به گفتوگو نشسته، ولى کلمات درویش مضطرب و بریده بریده و گاهى پرجوش است مثل آدمى که در خواب وبیدارى سخن بگوید. ادیب زاده بى درنگ وارد اتاق شد وچشمش را به درویش دوخت و مقابل وى نشست، سپس رو به آقاى فاضل کرد و گفت: چشم شما روشن گویا میهمان اهل دلى دارید... .
آقاى فاضل: بله امشب درویش کلبه ما را روشن کرده است.
ادیب زاده: جناب درویش، گویا اوّل بار است که شما را مى بینم، گل کدام گلزارید؟
درویش زیر لب گفت: زیاد عجله نکنید! آب سرد چه شد؟
آقا صدا زد، خادم ظرف آب را حاضر کرد، درویش گرفت قدرى آشامید و مشتى هم به صورت پاشید، بخار از پیشانیش بلند شد، به دیوار تکیه زد و گفت: وه! این چه آتشى است؟
ادیب زاده که بیش از این نتوانست تحمّل کند گفت: جناب درویش، آخر این حرارت از چیست؟
درویش: امّا این حرارت، این زمان بگذار تا وقت دگر.
ادیب زاده: پس نام و نسب شما را خوب است بدانیم.
 
 

آه مى سوزم! آب سرد این سرگذشت یتیمى من
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma