شکمى از عزا درآورد

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
ارمغان خانقاه
یک کمدى تماشایى بیا و دل هایشان را ببین


ادیب زاده: خوب بود براى رفیقت داستان خر دزدیدن فقراى صوفى را که مولوى به نظم آورده نقل مى کردى که گوید: درویشى به شهرى آمد و به سراغ خانقاه رفت، الاغش را سرآخور بست و خود در جرگه فقرا نشست. درویشان که در پى چنین طعمه اى بودند «الاغ آن بیچاره را دزدیدند و فروختند و سورى راه انداختند، سبیل ها را چرب و مجلس «سماع» را داغ کردند، مطرب خواند و صوفیان دم گرفتند: «خر برفت و خر برفت و خر برفت» بیچاره صاحب الاغ که از قضیه خبر نداشت با آنها همصدا شد و دم گرفت... همگى به حال آمدند، دست مى افشاندند و پا مى کوفتند، گرد و غبار بلند شد بر سر و صورت ها نشست... بالاخره صبح شد و همگى رفتند، صاحب الاغ به سراغ خرش رفت جاى او را خالى دید، با خود گفت: چون دیشب خرم آب نخورده شاید خادم خانقاه برده آبش بدهد! خادم آمد صاحب الاغ به او گفت: الاغ من چه شد؟ جواب داد: دیشب صوفیان ریختند و خر را از من گرفتند و فروختند بیچاره تو که اینجا خر مى بندى!
 
تو جگر بندى میان گربگان *** اندر اندازى و جویى زان نشان
در میان صد گرسنه گرده اى *** پیش صد سگ گربه پژمرده اى
 
صاحب الاغ که خود را در برابر یک عمل انجام شده دید عصبانى شد و گفت: چرا مرا خبر نکردى که جلوگیرى کنم؟
خادم گفت: من آمدم خبردارت کنم دیدم تو از همه بهتر «خر برفت و خر برفت» مى گویى خیال کردم قضیه را مى دانى.
صاحب الاغ گفت نه بابا، خواندن آنها مرا به شوق آورده بود.
مر مرا تقلیدشان بر باد داد *** اى دو صد لعنت بر این تقلید باد
خاصّه تقلید چنین بى حاصلان *** کابرو را ریختند از بهر نان(1)
 
آقاى فاضل: اصولا روایات فراوانى در مذمّت فقر و بیچارگى از پیشوایان ما رسیده، از جمله اینهاست:
«کادَ الفَقرُ أن یَکُونَ کُفراً»(2) بیچارگى پرتگاه کفر است.
مولوى هم در داستان گذشته روى این روایت تکیه کرده است «الفَقرُ سَوادُ الوَجهِ فِى الدّارَینِ»(3) بیچارگى سیاه رویى دو جهان است.
امیرمؤمنان على(علیه السلام) به فرزندش محمّدحنفیه توصیه کرد: «فرزندم، از فقر بپرهیز زیرا فقر به پیکر دین و خرد و اتّحاد انسان ها ضربت هاى گرانى وارد مى سازد».
به هر حال اسلام به شدّت از فقر مذمّت کرده، زیرا گرویدن به فقر و بیکارى و بى عارى، نظام اجتماع را مختل مى کند، در حالى که پیامبران آمدند به زندگانى دو جهان بشر سر و سامانى بدهند.
ادیب زاده: راستى شرم آور است که در این دنیاى پرجنبوجوش، دنیاى کار و فعّالیّت کسانى دم از فقر و درویشى بزنند و مردم را به مرام خود دعوت کنند; آن هم با دستاویز تبلیغى وگرنه چنانکه مى بینیم نوعاً صوفیان و حتّى برخى اقطابشان در ردیف پولدارهاى معروف روزگار محسوب مى شوند.
ریاضعلى: اینها درست، امّا فرمایش پیامبر(صلى الله علیه وآله): «الفَقرُ فَخری»(4)یعنى چه؟
آقاى فاضل: اگر جایى پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود فقر افتخار من است، براى اینکه اگر مثلا مردمى بر اثر نامساعد بودن اوضاع، دستشان از مواهب دنیوى کوتاه ماند و نتوانستند فقر و فاقه را که پرتگاه خطر بى دینى است از خود دور کنند، متألّم و افسرده نباشند. در حقیقت سخن پیامبر(صلى الله علیه وآله) تسلیتى است به بینوایان، نه دعوت به تنبلى و اعراض از دنیا و فقر و درویشى و چلّه نشینى و گدایى و دریوزگى.
ضمناً ارباب معقول براى این روایت توجیه دیگرى کرده و گفته اند: غنىّ على الاطلاق در عالم هستى خداوند بزرگ است و همه موجودات ماسوى اللّه، محتاج و ممکن الوجود و به بیان دیگر فقیرند، بلکه با دقّت بیشتر علمى و عقلى و تعمّق فلسفى، عین فقر و احتیاج اند. لذا شاید کلام پیامبر(صلى الله علیه وآله) اشاره به این حقیقت باشد که براى یک موجود و حتّى من که فرستاده خدا هستم، فقر و نیازمندى به خداوند عین افتخار و سرافرازى است. بدین رو حضرت وقتى گفتار «لبید» شاعر معروف را شنید که گفته:
اَلا کُلُّ شَیء ما خَلاَ اللّهَ باطِلٌ *** وَکُلُّ نُعَیْم لا مَحالَةَ زائِلٌ(5)
«بدانید که هر چیزى جز خداوند باطل و هر نعمتى ناگزیر نابودشدنى است» فرمود: «اَحسَنُ بَیت قالَتها العَرَبُ; بهترین بیتى که عرب گفته همین است».(6)
دام ارادت
جوان محصّل: خلاصه اینکه به رفیقم گفتم مگر ما از راه و روش خودمان چه بدى دیدیم که بیاییم فقیر و درویش بشویم، آیا به بدنامى آن مى ارزد؟ گفت: از این حرف ها باکت نباشد، حافظ گوید:
گر مرید راه عشقى فکر بدنامى مکن *** شیخ صنعان خرقه پشمین بر خمار داشت
مگر ندیدى چه رفقاى خوبى داشتیم، بزم و حالشان را ندیدى، اگر باز هم بیایى بیشتر از این خواهى دید، ندیدى چگونه مرشد دست مریدان را مى بوسد؟ گفتم بله عزیزم هر کارى ابزارى دارد مرشد با همین دست بوسیدن مرید درست مى کند اگر این کار را نکند که دور او جمع نمى شوند، یک دست مى بوسد و براى همیشه طوق بندگى را به گردن مرید مى اندازد. عجیب تر اینکه شما مى خواهید کسانى را که من توى بازار و اداره مى شناسم فرشتگان حریم قدس معرّفى کنید.


 (1). مثنوى، ص 118.
(2). کافى، ج 2، ص 307.
(3). بحارالانوار، ج 69، ص 30 .
(4). بحارالانوار، ج 69، ص 30.
(5). همان، ج 22، ص 267 .
(6). إعلام الورى، ص 8 .


 

یک کمدى تماشایى بیا و دل هایشان را ببین
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma