آیا شهادت امام حسین(علیه السلام) خلاف عقل بود؟

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
ارمغان خانقاه
قضاوت هاى خودسرانه یک داستان آسمانى


درویش: نه. از باب مثَل گفتم وگرنه مقصود غلبه عشق به عقل در راه دوست واقعى است.
همچنین در کربلا سلطان عشق *** چون روان گردید بر میدان عشق
عقل گفت این عزم بى هنگام چیست؟ *** عشق گفت این حرف را هنگام نیست
عقل گفت از جان گذشتن خاریست *** عشق گفتا ترک جان سرداریست
عقل از اهل و عیالش بیم داد *** عشق بر کف کامش از تسلیم داد
عقل گفتا صلح کن با این سپاه *** عشق گفتا جنگ ریزد زان نگاه
عقل آمد از در تقوا و شرع *** عشق در هم کوفت بیت اصل و فرع(1)
 
آرى حسین(علیه السلام) دلباخته جمال حق بود، مرغ روحش پر و بال گشود، قفس تن را شکست و به شاخسار جنان پرواز کرد، عقل هر چه کرد نتوانست حسین(علیه السلام) را از سوداى یار بازدارد. این است معنى غلبه عشق بر عقل.
آقاى فاضل: همه مى دانید که روح بلندپرواز امام حسین(علیه السلام) با محبّت پروردگار آمیخته بود و در این راه از هرگونه فداکارى خوددارى نورزید و جان خود و عزیزترین بستگان خود را نثار راه خدا کرد. این حقیقتى است که دوست و دشمن به آن معترفند، امّا اینکه صفى علیشاه (قطب صوفیّه) گفته است عقل راه امام را بست
و هر دم آن پیشواى شهیدان را از فداکارى و جانبازى بیم مى داد و منع مى کرد تا اینکه عشق غالب آمد و شورانگیزى کرد و خونریزى نمود و جان به جانان رسید، مطلبى است از حقیقت دور و مبناى آن تخیّلات شاعرانه است، زیرا اگر امام حسین(علیه السلام)قافله سالار عشق بود، هر قدمى که در این راه برمى داشت در پرتو خورشید فروزان عقل و دین بود، خورشید فروزانى که شعاعى از نور بى انتهاى الهى است.
آخر کجا عقل آمد و راه را بر امام بست و او را از کشته شدن ترسانید و گفت: از جان گذشتن خوارى و ذلّت است و باید با لشکر کربلا صلح کرد؟ بارى این حقیقت روشن تر از آن است که بیش از این دنبال شود.
ریاضعلى: راستى نفحات رحمانى مانند نسیم ملایم صبحگاهى مىوزد و زنگ و غبار از صفحه دل مى زداید. این خاطره امشب و استفاده هاى شایانى که از این انجمن عام بردم هرگز فراموش نمى کنم، به خصوص بى طرفى آقایان در مقام بحث که بیش از هر چیز توجّه مرا جلب مى کند. اینجا دیگر سخنى ندارم جز آنکه در برابر حقیقت خضوع کنم، شکر خدا که اگر اوّل شبش را دیدیم آخر شبش را هم دیدیم.
ادیب زاده: داستان اوّل شب دیگر کدام است؟
درویش:
شرح این هجران و این خون جگر *** این زمان بگذار تا وقت دگر
آقاى فاضل صدا زد خادم آمد، چاى و قهوه و قلیان آورد ... فضاى بحث جاى خود را به سخنان دیگر و احوالپرسى هاى مجدّد بخشید ... نفس ها تازه شد ... درویش نفس عمیقى کشید و به دیوار تکیه زد، مجلس مجدّداً آماده شد... .
ادیب زاده رو به آقاى فاضل کرد و گفت: در اینجا بد نیست به عنوان خاتمه بحث به ذکر اجمالى داستان «آدم و ملائکه» که بى ارتباط به سخن کنونى (عقل و عشق) نیست پرداخته، به نکات جالب دیگر این داستان نیز توجّه کنید تا این بحث را زودتر به پایان رسانیم. البتّه بهتر است در این بخش از بیانات محقّقانه شما استفاده کنیم.


(1). زبدة الاسرار صفى علیشاه.

 

 

قضاوت هاى خودسرانه یک داستان آسمانى
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma