آستانه دانش و حریم آسایش

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
ارمغان خانقاه
دیار غربتبهانه عشق

بى دل و خسته در این شهرم و دلدارى نیست *** غم دل با که توان گفت که غمخوارى نیست
در گیرو دار پریشانى بود که ناگاه چشمش به درِ خانه مجلّلى افتاد که کتیبه آن صاحب خانه اهل دلى را نشان مى داد. با خود گفت حتماً این خانه مرا پناه مى دهد. بدون تأمّل دست را به کوبه در برد و کوبید، صداى پرطنین در، سکوت محیط خانه را در هم شکست، رشته مطالعه آقاى «فاضل» را برید. فوراً خادم او عقب در دوید... .
ـ کیست؟
ـ باز کن.
ـ شما کى هستید؟
ـ مردى غریبم.
ـ این وقت شب که را مى خواهید؟
ـ اهل دلى هستم پناه به صاحبدلى آورده ام.
ـ آخر تو کیستى؟
ـ چکار دارى:
بگشاى درِ خانه که ما نرّه گداییم *** گر تو نگشایى به شکستن بگشاییم
خادم رو به اتاق مطالعه کرد و گفت: آقا مثل اینکه آدم ناآشنایى است خیلى هم ... حرف خادم تمام نشده، دوباره درِ خانه به شدّت صدا کرد، محلّه را تکان داد (آقا) گفت: باز کن ببین کیست. نیمه در باز شد خادم که قیافه ناشناس (او) را دید فریاد زد: آقا آمد تو، آمد... (درویش) که صدا را شنید با همان کشکول و تبرزین به سوى اتاق رفت در را باز کرد و یک «یا على مدد» گفت و کنار بخارى زانو زد.
 
 

دیار غربتبهانه عشق
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma