بیچاره خود را گم کرد!

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
ارمغان خانقاه
به خانقاه برویم یک کمدى تماشایى


گفتم باداباد برویم ببینم چه خبر است. رفتیم و وارد منزل شدیم، رفیقم جلو افتاد پایش که دم اتاق رسید تکانى خورد و یک سلام نیمه جویده کرد، رو به بالاى اتاق که مرشدى غرق پشم و سبیل نشسته بود رفت. یک متر مانده بود تا دستش به دامن او برسد خم شد و دراز کشید و زانوهاى او را بوسید و دستش را طورى کج و معوج کرد و در دست او انداخت و به قول خودشان «صفا کرد»! مرشد فقط یک «یا على مدد» گفت و او هم عقب عقب برگشت، بیچاره خود را گم کرد، پایش به قلیان خورد، قلیان افتاد و نى از دهان مرشد کشیده شد... همه مشغول این صحنه شدند، من وقت را مغتنم شمردم و بدون دستو پابوسى گوشه اى نشستم. خنده ها لابه لاى انبوه شارب محو شد و آرامش جلسه را فراگرفت. کتاب هاى مثنوى و گلشن راز وسط مجلس گذاشته بود، یکى از حاضران به اشاره مرشد مثنوى را برداشت بوسید و به چشم گذاشت و شروع کرد به خواندن.
 
 

به خانقاه برویم یک کمدى تماشایى
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma