باز هم در تذکره(1) نقل کرده که بایزید عازم مکّه بود پیرى را در شام دید و قصد خود را براى او اظهار داشت، پیر گفت: پولت را به من بده و هفت بار به دور من طواف کن حجّ تو همین است! بایزید هم چنین کرد.
درویش: آرى، مولانا هم این داستان را به نظم آورده،(2) و رمزى که آن پیر طریقت به بایزید گفته بود این است:
چون مرا دیدى خدا را دیده اى *** گرد کعبه صدق برگردیده اى
کعبه را یکبار بیتى گفت یار *** گفت یا عبدى مرا هفتاد بار
بایزیدا کعبه را دریافتى *** صد بها و عز و صد فر یافتى
آمد از وى بایزید اندر مزید *** منتهى در منتهى آخر رسید
آرى این پیر ارشاد از کعبه بالاتر بوده، مولانا گوید:
ابلهان تعظیم مسجد مى کنند *** در جفاى اهل دل جد مى کنند
آن مجاز است این حقیقت اى خران *** نیست مسجد جز درون سروران
ادیب زاده: این پیر کور که حتماً روشنى دلش را هم از دست داده بود، به چه شریعتى فتوا داده که بایزید زیارت بیت اللّه را ترک گوید و به دور او بگردد و ثواب بالاتر از حج را ببرد؟ آیا جز این بود که با همین حقّه و خودستایى، پول بایزید را گرفت و با ریشخند گفت: چون مرا دیدى خدا را دیده اى.
آقاى فاضل: عجب است از مولوى که این داستان هاى مغالطه آمیز را آب و تاب مى دهد. مگر پیامبر نفرمود: «اگر کسى به اندازه کوه ابوقبیس در راه خدا زر انفاق کند جاى حج را نخواهد گرفت».(3)