آیا درد دین است؟

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
ارمغان خانقاه
افسوس و باز افسوس دانش هاى زندانى


ادیب زاده: عجب این است که نوعاً جوانانى که تا حدّى پایبند دین اند سوراخ دعا را گم کرده و آنها هم طور دیگر به بیراهه مى روند. اینها یا واقعاً دین را کوچک انگاشته، از روى جهالت هر روز به مذهب و مرامى مى چسبند، یا دین را بازیچه دنیایشان قرار داده و هر جا آب و نانى یافتند بار ارادت را همان جا فرود مى آورند.
جوان محصّل: واقع مطلب چنین است که مى گویید. مثلا آن روز که من هنوز در جرگه درویشان نرفته بودم از رفقاى نودرویشم مى پرسیدم چه اصرارى است که شما این قدر به خانقاه مى چسبید؟ مى گفتند: بابا مگر ما درد دین داریم؟ امروز کار ما گیر است باید از اینها استفاده کرد. مگر نمى بینى بسیارى از پست هاى ادارى را به دست اینها داده اند؟
راستش این است که خود من در این سه سال اصلا نمى دانستم چرا به خانقاه مى روم. صدها مانند من هستند که اگر از آنها بپرسید خانقاه چه لغتى است نمى دانند. اینها هوس کرده اند براى تنوّع چند صباحى با اهل ذوق دمساز شوند.
شیوخ خانقاه هم اصرار دارند که مریدانشان با علما و دانشمندان و آدم هاى چیزفهم و غیرصوفى تماس نگیرند و دانشمندان غیرصوفى را مانند شیطان و غول رهزن معرّفى کرده اند، ولى من افتخار دارم که در بین رفقایم قلاّده این تقلید ناپسند را از هم گسسته، تصمیم دارم عقاید این فرقه را تا حدّ ممکن بررسى کنم، سپس اگر اظهاراتشان مورد پسند اسلام و قرآن افتاد بپذیرم وگرنه طومارش را پیچیده، پیش خودشان بیندازم. اگرچه به من سفارش کرده اند در این باره با دانشمندان مصاحبه نکنم، انگیزه وجدان مرا به این کار واداشته است.
چون سخن جوان محصّل به اینجا رسید درویش ریاضعلى رو به او کرد و گفت: برادر تنها نیستى، من هم در پى این کار آمدم.
«بیا تا مونس هم، یار هم، غمخوار هم باشیم...».
آقاى فاضل رو به جوان محصّل کرد و گفت: از سخنان شما به یاد خاطره اى افتادم. دو سال پیش از شاهرود مى آمدم اتّفاقاً در قطار یک مرشد با مریدانش با ما همسفر بودند. بعد از یک ساعتى که هر دو ساکت نشسته بودیم به مناسبتى سخنانى پیش آمد مرشد که خود را در برابر دو سه نفر مرید عوام دید، با بى اعتنایى رو به من کرد و گفت هنوز وقت آن نرسیده که شما ملاّها دست از این جمود بردارید، مریدها خود را جمع کردند و با قیافه مرعوبانه چشمانشان به سوى من برگشت، با کمال خونسردى گفتم شما که طرف مبارزه ندارید چرا عصبانى شدید و رکاب مى کشید؟ او در حالى که چشمانش از حدقه بیرون دویده بود گفت: امروز روزى نیست که شما از عالم عرفان و تصوّف بتوانید بى بهره بمانید.
«قدح بردار مردانه، بیا با ما به میخانه، ببین هوهوى مستانه...».
بعد از این همه گمراهى ها به خود بیایید و سر به آستانه پیران بگذارید و از باطن ولایت آنان استمداد کنید، آخر چرا هر روز به این کتاب و آن کتاب مى چسبید؟ گویا مى خواهید از لابه لاى اوراق و سطور، حقایق را بجویید در صورتى که از این کتاب ها چیزى ساخته نیست.
مگر نشنیده اى صفى علیشاه گفته:(1)
آنان که به راه عقل و برهان رفتند *** وآنان که به راه علم و ایمان رفتند
آگاه نگشتند زاسرار وجود *** حیران به جهان شدند و حیران رفتند
آرى کسانى از حیرت جهل رهیدند که سر به آستانه پیران نهادند و به صاحب دلى دل سپردند.
گفتم خوب علم و ایمان، حدیث و قرآن، عقل و برهان را کنار گذاشتیم، حالا شما گوشه اى از علومتان را بنمایانید تا ما هم آشنا شویم.
گفت: علم ولایت و طریقت راجع به قلب است نه جوارح، بسته به سر است نه به سینه، در کتاب ها نوشته نشده و از پیامبر و امام سینه به سینه رسیده است.(2)
گفتم: کدام امر است که از پیامبر و امام رسیده باشد و در قرآن و حدیث اثرى نداشته باشد؟


 (1). عرفان الحق، ص 113.
(2). پند صالح، ص 42.
افسوس و باز افسوس دانش هاى زندانى
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma