صحنه تماشایى سوته دلان

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
ارمغان خانقاه
لوح افتخار پرده دوم و لذّت خانقاه


درویش ریاضعلى: باداباد! بگذار حالا که چنین است داستان دیشبم را بگویم. دیشب دیدید من با چه حالت وارد شدم، امّا نپرسیدید چه ها دیده بودم؟ مقارن غروب بود، وارد این شهر شدم و یکسر به سراغ خانقاه رفتم، فقرا که مرا دیدند احترام و صفا کردند و در اتاقى خلوت جاى دادند، خستگى راه مرا یک ساعتى به گوشه اى انداخت، با خود مى گفتم اگر امشب اینجا را نداشتم چه مى کردم؟
خلاصه کم کم فهمیدم امشب بزمى هم دارند، یکى یکى اصحاب آمدند و سبیل به سبیل نشستند، من هم خرده خرده داخل جرگه شدم، از نام و نسب من جستوجو کردند و من شمّه اى گفتم و توجّه همه را جلب نمودم، جلسه رسمیّت پیدا مى کرد که یک نفر آمد و آهسته به گوشم گفت: بفرمایید در آن اتاق، من بلند شدم در پى او رفتم. اشاره به اتاقى کرد، داخل شدم، جایتان خالى بود تماشا کنید یک عدّه آدم هاى سیاه سوخته با شارب هایى که روى لب هایشان افتاده بود دور تا دور اتاق حلقه زده بودند، امّا به چه حالت؟ سر و سینه ها بى اختیار به چپ و راست مى گشت، در حالى که چشم ها را روى هم گذاشته، دهانشان کف کرده بود، یک سره مى گفتند: على هو على حق... .
و با اینکه نظیر آن صحنه را زیاد دیده بودم بى اختیار خنده گلویم را فشرد، امّا از ترس اینکه این غریب خسته را در آن هواى سرد بیرون نکنند خوددارى کردم و برگشتم و گفتم حال من اجازه نمى دهد پیش اینها بنشینم، بگذارید به همان اتاق بروم. اوّل که امتناع ورزیدند و بالاخره به اصرار پذیرفتند، داخل شدم و کنار آنان زانو زدم، اجازه خواستم که چند شعر براى اهل دل بخوانم ولى کسى آهسته به گوشم گفت: اینجا خواننده اى انتخاب شده و البتّه شما هم خواهید بخشید. من خاموش شدم و عرق خجلت بر پیشانیم نشست، چیزى نگذشت «دوغ وحدت» را آوردند و گرداندند... .
 
 

لوح افتخار پرده دوم و لذّت خانقاه
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma