انصاف این است که این دوگانگى و تجزیه، یک تحلیل ذهنى است، و در خارج یک چیز بیشتر وجود ندارد. یعنى نایب خودش را به منزله منوب عنه قرار مى دهد (حقیقة النیابة جعل النفس مقام غیره فی العمل) وعمل را بجا مى آورد، و به تعبیر دیگر، قصد نیابت عین عمل عبادى است و چیزى جداى از آن نیست، که در یکى قصد قربت لازم نباشد، و در دیگرى لازم باشد (دقّت کنید).
نتیجه این که این تحلیل، هر چند در ذهن امکان پذیر است، ولى در عالم خارج یک واقعیّت بیشتر وجود ندارد. همان گونه که تحلیل انسان به «حیوان ناطق» در عالم ذهن امکان دارد; ولى در خارج یک حقیقت، به نام انسان، بیشتر وجود ندارد.
بنابراین راه حل مزبور، راه حلّ صحیحى به نظر نمى رسد.