یَئِسُوا ـ یَخُوضُوا

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
لغات در تفسیر نمونه
هالِکٌ ـ هِیْمیُدَبِّرُ ـ یُسِیغُهُ

یَئِسُوا:
(یَئِسُوا مِن رَّحْمَتِی)
«یَئِسُوا» (مأیوس شدند) از مادّه «یَأْس» «فعل ماضى» است، هر چند هدف اصلى آن آینده، یعنى قیامت مى باشد، زیرا معمول عرب این است که حوادث آینده، هنگامى که صددرصد قطعى باشد، گاهى با فعل ماضى از آن تعبیر مى کند.(1)
یَئُوسْ:
(فَیَؤُسٌ قَنُوطٌ)
در این که «یئوس» و «قنوط» به یک معناست، یعنى انسان نومید، یا دو معناى مختلف دارد در میان مفسران گفتگو است:
بعضى هر دو را به یک معنا (براى تأکید) دانسته اند.
ولى بعضى «یَئُوسْ» را از مادّه «یَأس» به معناى وجود نومیدى در درون قلب و «قنوط» را به معناى ظاهر ساختن آن در چهره و عمل دانسته اند. مرحوم «طبرسى» در «مجمع البیان» گفته: «یأس»، «نومیدى از خیر» است و «قنوط» نومیدى از رحمت. ولى آنچه از موارد استعمال واژه «یأس» و «قنوط» در قرآن مجید به دست مى آید، این است که: «یئوس» و «قَنُوط» تقریباً در یک معنا به کار مى رود.(2)
یابس:
(لا رَطْب وَ لا یابِس)
«یابس» از مادّه «یَبْس» در روایات به معناى آنچه از بین مى رود آمده و در لغت به معناى خشک است.(3)
یا حَسْرَتا:
(یا حَسْرَتى عَلى مَا فَرَّطْتُ)
«یا حَسْرَتا» در اصل «یا حَسْرَتِى» بوده (حسرت به یاء متکلم اضافه شده است) و «حسرت» به معناى اندوه و غم بر چیزهایى است که از دست رفته و پشیمانى به بار آورده است.
«راغب» در «مفردات» مى گوید: این کلمه از مادّه «حسر» (بر وزن حبس) به معناى برهنه کردن و کنار زدن لباس است، و از آنجا که در موارد ندامت و اندوه بر گذشته، گویى پرده هاى جهل کنار رفته، این تعبیر به کار مى رود.(4)
یَأْفِکُونَ:
(تَلْقَفُ مَا یَأْفِکُونَ)
«یَأْفِکُونَ» از مادّه «افک» (بر وزن کتف) در اصل، به معناى منصرف ساختن از چیزى است و از آنجا که دروغ انسان را از حق باز مى دارد به آن «افک» گفته مى شود.
و در سوره «شعراء» آیه 45، اشاره به وسائل دروغین است که آنها آن را به جاى مارهاى کوچک و بزرگ قالب کرده بودند.
بعضى از مفسران در اینجا احتمال دیگرى در معناى آیه داده اند و آن این که: عصاى موسى(علیه السلام)، پس از آن که به صورت مار عظیمى درآمد، وسائل سحر ساحران را نبلعید، بلکه آنها را از کار انداخت و به صورت نخست بازگردانید، و چنین تصور کرده اند که: این کار، راه هر گونه اشتباه را بر مردم مى بست در حالى که بلعیدن آن وسائل نمى توانست، مردم را قانع سازد که موسى ساحرى قوى تر از آنها نبوده است.
ولى این احتمال، نه با جمله «تَلْقَفُ» سازگار است و نه با تناسب مطالب آیه; زیرا «تَلْقَفُ» به معناى برگرفتن چیزى با دقت و سرعت است نه دگرگون ساختن آن.(5)
یافوخ:
«یافوخ» به آن قسمتى از پیش سر گفته مى شود که در کودکان کاملاً نرم است و به تدریج حالت استخوانى به خود مى گیرد و محکم مى شود، و از حساس ترین نقاط سر است.(6)
یاقوت:
(کَأَنَّهُنَّ الْیاقُوتُ)
«یاقوت» سنگى است معدنى و معمولاً سرخ رنگ.(7)
یَبْتَغِ:
(یَبْتَغِ غَیْرَ الإِسْلامِ)
«یَبْتَغِ» از مادّه «ابتغاء» به معناى تلاش و کوشش است که هم در موارد شایسته و هم ناشایسته به کار مى رود، و در هر مورد تابع قرائنى است که در آن مورد وجود دارد.(8)
یَبْحَثُ:
(یَبْحَثُ فِی الأَرْضِ)
«یَبْحَثُ» از مادّه «بحث»، به طورى که در «مجمع البیان» آمده، در اصل به معناى جستجوى چیزى در خاک است، ولى بعداً به هرگونه جستجو حتى در مباحث فکرى و عقلى آمده است.(9)
یُبْدِءُ:
(وَمَا یُبْدِئُ الْباطِلُ)
«یُبْدِءُ» از مادّه «ابداء» به معناى ایجاد کردن ابتدایى است.(10)
یَبْطِشُونَ:
(یَبْطِشُونَ بِهآ)
«یَبْطِشُونَ» از مادّه «بَطْش» (بر وزن عرش) به معناى گرفتن با قدرت و صولت و شدت است.(11)
یُبْلِسُ:
(یُبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ)
«یُبْلِسُ» از مادّه «ابلاس»، در اصل به معناى غم و اندوهى است که از شدت یأس و نومیدى دست مى دهد. بدیهى است، اگر چیزى که انسان از آن ناامید مى شود، امرى ضرورى نباشد نومیدیش مهم نیست، اما غم و اندوه نشان مى دهد که در این موارد از یک امر ضرورى نومید شده است، لذا بعضى از مفسران ضرورى بودن را جزء مادّه «ابلاس» مى دانند. «ابلیس» را نیز به همین مناسبت «ابلیس» گفته اند که، از رحمت خدا مأیوس و غمناک شد.(12)
یَبُورُ:
(أُولئِکَ هُوَ یَبُورُ)
«یَبُورُ» از مادّه «بوار» و «بوران» در اصل به معناى «کسادى مفرط» است، و از آنجا که این چنین کسادى، مایه نابودى است، این کلمه به معناى هلاک و نابودى به کار مى رود، ضرب المثل معروفى است: کَسَدَ حَتّى فَسَدَ: «آن قدر کساد شد که فاسد گردید»!(13)
یَتَخَبَّطُهُ:
(یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ)
«یَتَخَبَّطُهُ» از مادّه «خَبْط» به معناى عدم حفظ تعادل بدن به هنگام راه رفتن یا برخاستن است.(14)
یَتَخَیَّرُون:
(مِّمّا یَتَخَیَّرُونَ)
«یَتَخَیَّرُون» از مادّه «تَخَیُّر ـ خَیْر» انتخاب مى کنند است.(15)
یَتَرَقَّبُ:
(خآئِفاً یَتَرَقَّبُ)
«یَتَرَقَّبُ» از مادّه «ترقّب» به معناى انتظار کشیدن است، و موسى(علیه السلام) در اینجا در انتظار پى آمدهاى این حادثه بود، و نیز در انتظار اخبار آن.
این جمله از نظر اعراب «خبر» بعد از «خبر» است، هر چند بعضى،احتمال داده اند: «حال» بعد از «حال» باشد، ولى بسیار بعید است.(16)
یَتِرَکُمْ:
(وَلَنْ یَتِرَکُمْ أَعْمَالَکُمْ)
«یَتِرَکُمْ» از مادّه «وَتر» (بر وزن سطر) به معناى منفرد است، و لذا به کسانى که بعضى از بستگان نزدیکشان کشته مى شود و آنها تنها مى مانند، «وِتر» (بر وزن فکر) مى گویند، و به معناى نقصان و کمبود نیز آمده است و در آیه مورد بحث، کنایه زیبایى از این مطلب است که: خداوند شما را تنها نمى گذارد و اجر و پاداش اعمالتان را همراه شما مى کند.(17)
یَتَسائَلُون:
(بَعْض یَتَسآءَلُونَ)
«یَتَسائَلُون» از مادّه «سؤال» به معناى پرسش کردن از یکدیگر است، اشاره به این که: هر کدام از بهشتیان از دوستان خود سؤال مى کنند، و وضع گذشته آنها را جویا مى شوند; چرا که یادآورى این مسائل، و نجات از آن همه درد و رنج، و رسیدن به این همه مواهب، خود نیز لذتى است، درست همانطور که انسان هنگامى که از سفر خطرناکى باز مى گردد، و در محیط امن و امان مى نشیند، با همسر و فرزندان خود، وضع گذشته را گفتگو کرده و از نجاتشان اظهار خوشحالى مى کنند.(18)
یَتَسَلَّلُون:
(یَتَسَلَّلُونَ مِنْکُمْ)
«یَتَسَلَّلُون» از مادّه «تسلّل» در اصل به معناى بر کندن چیزى است، مثلاً گفته مى شود: سَلَّ السَّیْفَ مِنَ الْغِمْد: «یعنى شمشیر را از غلاف کشید» و معمولاً به کسانى که مخفیانه و به طور قاچاقى از جایى مى گریزند، «مُتَسَلِّلُون» گفته مى شود.(19)
یَتَغامَزُونَ:
(بِهِمْ یَتَغامَزُونَ)
«یَتَغامَزُونَ» از مادّه «غمز» (بر وزن طنز) به معناى اشاره با چشم و دست به چیزى است که مورد عیبجوئى است، و گاه این واژه به معناى هرگونه عیبجوئى به کار مى رود هر چند با زبان باشد، و تعبیر به «تَغامُز» (از باب تفاعل) دلیل بر این است که همه آنها در مقابل یکدیگر در این کار شرکت داشتند، هر یک با اشاره به دیگرى چیزى مى گفت که همه استهزاءآمیز بود.(20)
یَتَفَطَّرْنَ:
(یَتَفَطَّرْنَ مِن فَوْقِهِنَّ)
«یَتَفَطَّرْنَ» از مادّه «فَطْر» (بر وزن سطر) در اصل به معناى شکاف از طول است.(21)
یَتَفَیَّؤُا:
(مِن شَیْء یَتَفَیَّؤُا)
«یَتَفَیَّؤُا» از مادّه «فَیىء» به معناى بازگشت و رجوع است.
بعضى گفته اند: عرب سایه موجودات را به هنگام صبحگاهان، «ظِلّ» مى نامد و در عصرگاهان «فَیىء»، و اگر مى بینیم به قسمتى از غنائم و اموال «فیىء» گفته مى شود، اشاره لطیفى به این حقیقت است که بهترین غنائم دنیا همچون سایه عصر گاه است که به زودى زائل و فانى مى شود.
ولى، با توجّه به این که: در آیه فوق به سایه هاى راست و چپ اشیاء اشاره شده و کلمه «فَیىء» براى همه آنها به کار رفته استفاده مى شود که «فَیىء» در اینجا معناى وسیعى داردوهرگونه سایه راشامل مى شود.(22)
یَخْسِفُ:
(أَن یَخْسِفَ اللّهُ)
«یَخْسِفُ» از مادّه «خسف» (بر وزن وصف) به معناى پنهان گشتن و مخفى شدن است، لذا پنهان شدن نور ماه در زیر سایه زمین را «خسوف» مى نامند و چاه «مخسوف» به چاهى مى گویند، که آب در آن پنهان گردد، و نیز پنهان شدن انسان ها و خانه ها را در شکاف زمین (شکافى که بر اثر زلزله ها پدید مى آید) «خسف» مى نامند.(23)
یَتَّقْهِ:
(یَخْشَ اللّهَ وَ یَتَّقْه)
جمله «یَتَّقْهِ» از مادّه «إِتّقاء ـ وِقایَة» که با سکون «قاف» و کسر «هاء» قرائت مى شود در اصل «یَتَّقِیهِ» بوده، چون شرط واقع شده، یاء آن به خاطر مجزوم شدن، حذف گردیده، و چون دو کسره پشت سر هم ثقیل بوده، یکى از آن دو حذف شده و به صورت فوق در آمده است.(24)
یَتَکَلَّمُ:
(فَهُوَ یَتَکَلَّمُ بِمَا کَانُوا)
تعبیر به «یَتَکَلَّمُ» (سخن مى گوید) از مادّه «تَکَلُّم» یک نوع تعبیر مجازى است، که به هنگام روشن بودن یک دلیل، تعبیر مى کنیم: «این دلیلى است گویا که با انسان حرف مى زند».(25)
یَتْلُوا:
(رَسُولاً مِّنْهُمْ یَتْلُوا)
«یَتْلُوا» از مادّه «تلاوت» به معناى پى در پى در آوردن است، لذا هنگامى که عباراتى پى در پى (و روى نظام صحیح) خوانده شود از آن تعبیر به تلاوت مى کنند، یعنى پیامبر، سخنان خدا را روى نظام صحیح و مناسبى پى در پى بر شما مى خواند تا قلوبتان را آمادّه پذیرش معانى آن کند.(26)
یَتَمَطّى:
(إِلى أَهْلِهِ یَتَمَطّى)
«یَتَمَطّى» از مادّه «مطا» در اصل به معناى پشت است و «تَمَطّى» به معناى کشیدن پشت از روى بى اعتنایى و غرور، و یا کسالت و بى حالى است، و در اینجا منظور همان معناى اول است.
بعضى نیز آن را از مادّه «مطّ» (بر وزن خط) به معناى کشیدن پا یا سایر اعضاى بدن به هنگام اظهار بى اعتنایى یا کسالت مى دانند، ولى اشتقاق آن از «مطا» با ظاهر لفظ مناسب تر است. زیرا اگر از مادّه «مطا» باشد، تغییرى در ظاهر لفظ حاصل نشده، در حالى که اگر از مادّه «مط»باشد، «یَتَمَطّى» در اصل «یَتَمَطَّط» بوده که «طاء» آخر آن تبدیل به «یاء» شده است.(27)
یَتَنَازَعُون:
(یَتَنَازَعُونَ فیها کَأْساً)
«یَتَنَازَعُون» از مادّه «تنازع» به معناى گرفتن از یکدیگر است، و گاه به معناى «تجاذب و مخاصمه» مى آید، لذا بعضى از مفسران گفته اند: این جمله اشاره به آن است که بهشتیان به عنوان شوخى و مزاح و افزایش سرور و انبساط، جام هاى «شراب طهور» را از دست یکدیگر مى کشند و مى نوشند. ولى، به طورى که بعضى از ارباب لغت گفته اند: تنازع هر گاه در موردى مانند «کأس» (جام) به کار مى رود، به معناى گرفتن از یکدیگر است، نه کشمکش و تجاذب.(28)
یَتیهُونَ:
(یَتیهُونَ فِی الأَرْضِ)
«یَتیهُونَ» از مادّه «تیه» به معناى سرگردانى است، ولى بعداً این نام (نام تیه) به بیابانى گذارده شد که بنى اسرائیل در آن سرگردان بودند و این بیابان بخشى از بیابان سینا بوده است.(29)
یُثْخِنَ:
(یُثْخِنَ فِی الأَرْضِ)
«یُثْخِنَ» از مادّه «اثخان» و از ریشه «ثِخَن» (بر وزن شِکَن) در اصل، به معناى ضخامت، غلظت و سنگینى آمده است، سپس به همین مناسبت به پیروزى و غلبه آشکار و قوت و قدرت و شدت اطلاق شده است.(30)
یَثْقَفُوکُم:
(یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُوا)
«یَثْقَفُوکُم» از مادّه «ثقف و ثقافة» به معناى مهارت در تشخیص یا انجام چیزى است، به همین جهت، به معناى فرهنگ و یا تسلط ماهرانه بر چیزى نیز به کار مى رود.(31)
یَثْنُون:
(إِنَّهُمْ یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ)
«یَثْنُون» از مادّه «ثنى» (بر وزن سنگ)، در اصل به معناى نزدیک ساختن قسمت هاى مختلف چیزى به یکدیگر است، مثلاً در مورد تا کردن لباس و پارچه گفته مى شود: «ثَنى ثَوْبَهُ»; و این که به دو نفر «إِثْنَان» گفته مى شود، به خاطر آن است که یکى را در کنار دیگر قرار مى دهیم، و اگر به مداحى کردن «ثناخوانى» گفته مى شود، به خاطر آن است که صفات برجسته طرف را یکى پس از دیگرى مى شمرند.
این ماده، به معناى خم شدن، نیز آمده است; چرا که انسان با این کار قسمت هایى از بدن خود را به یکدیگر نزدیک مى سازد. و نیز، به معناى در دل گرفتن کینه و عداوت آمده است; چرا که با این کار، انسان عداوت شخص یا چیزى را به دل نزدیک مى سازد.(32)
یُجادِلُ:
(یُجادِلُ فی ءَآیاتِ)
«یُجادِلُ» از مادّه «جَدَل»، در اصل، به معناى «تابیدن طناب و محکم کردن آن است»، سپس، در مورد ساختمانها و زره، و مانند آن، به کار رفته و به همین جهت، به عمل کسانى که در مقابل هم مى ایستند و مناظره مى کنند و هر کدام مى خواهد پایه هاى سخن خود را محکم کرده، بر دیگرى غلبه نماید، «مجادله» گفته مى شود.
ولى، باید توجّه داشت که: «مجادله» از نظر محتواى لغت عرب، همیشه مذموم نیست (هر چند در فارسى روزمره، به ما این معنا را مى بخشد) بلکه اگر در مسیر حق، و متکى به منطق، و براى تبیین واقعیت ها، و ارشاد افراد بى خبر بوده باشد، ممدوح است، و اگر متکى به دلائل واهى، و ناشى از تعصب و جهل و غرور، و به منظور اغفال این و آن، صورت گیرد، مذموم است، و اتفاقاً در قرآن مجید، در هر دو مورد به کار رفته است.(33)
یُجْبى:
(یُجْبى إِلَیْهِ ثَمَراتُ)
«یُجْبى» از مادّه «جبایة»، به معناى جمع کردن است، و لذا به حوض، که آب را در خود جمع مى کند «جابیه» مى گویند.(34)
یُجِرْکُمْ:
(یُجِرْکُمْ مِّن عَذاب)
«یُجِرْکُمْ» از مادّه «اجاره» به معانى مختلفى آمده است، به فریاد رسیدن، نجات دادن از عذاب، و پناه دادن، و حفظ کردن.(35)
یَجْمَحُونَ:
(وَ هُمْ یَجْمَحُونَ)
«یَجْمَحُونَ» از مادّه «جِماح» به معناى حرکت شتابانه و شدیدى است که هیچ چیز نتواند از آن جلوگیرى کند، همانند حرکت اسب هاى سرکش و چموش، که نتوان آنها را متوقف ساخت و به همین جهت چنین اسبى را «جَمُوح» مى گویند.(36)
یُحادِد:
(مَنْ یُحادِدِ اللّهَ)
«یُحادِد» از مادّه «محادّة»، و از ریشه «حدّ» است، که، به معناى طرف و نهایت چیزى مى باشد، و از آنجا که افراد دشمن و مخالف، در طرف مقابل قرار مى گیرند و مانع یکدیگرند، این مادّه (محادّة) به معناى عداوت و دشمنى نیز آمده است، همان گونه که در گفتگوهاى روزمره، کلمه «طرفیت» را، به معناى «مخالفت و دشمنى» به کار مى بریم.(37)
یُحادُّونَ:
(یُحَآدُّونَ اللّهَ)
«یُحادُّونَ» از مادّه «محاده» به معناى «مبارزه مسلحانه» و استفاده از حدید (آهن) است، و به مبارزه غیر مسلحانه نیز گفته مى شود. بعضى گفته اند: «محاده» در اصل، به معناى «ممانعت» است از مادّه «حد» که به معناى مانع میان دو شىء است، و لذا به دربان «حداد» مى گویند، اما هر دو معنا از نظر نتیجه به هم نزدیک است هر چند از دو ریشه متفاوت گرفته شده.(38)
یُحْبَرُون:
(رَوْضَة یُحْبَرُونَ)
«یُحْبَرُون» از مادّه «حبر» (بر وزن قشر) به معناى اثر جالب و خوب است، و به حالت شادى و سرورى که آثار آن در چهره ظاهر
گردد، نیز گفته مى شود، و از آنجا که قلب بهشتیان چنان مالامال از شادى و سرور است که آثار آن در تمام وجودشان ظاهر مى گردد، این تعبیر در مورد آنها به کار رفته است.(39)
یُحَرِّفُونَ:
(یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ)
«یُحَرِّفُونَ» از مادّه «تَحریف» فعل مضارع و دالّ بر استمرار است و این مى رساند که آنها همواره کلمات الهى را تحریف مى نمودند.(40)
یَحْسَبُ:
(أَ یَحْسَبُ الإِنْسانُ)
تعبیر به «یَحْسَبُ» (از مادّه «حسبان» به معناى گمان) اشاره به این است که این منکران هرگز به گفته خود ایمان نداشتند، بلکه تنها بر پندار و گمان هاى واهى و بى اساس تکیه مى کردند.(41)
یُحْشَرُون:
(رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ)
«یُحْشَرُون» از مادّه «حشر» به معناى «جمع» است، ولى معمولاً در قرآن به اجتماع در روز قیامت گفته مى شود،مخصوصاً هنگامى که به ضمیمه «اِلى رَبِّهِمْ» بوده باشد.(42)
یَحُضُّ:
(وَ لا یَحُضُّ عَلى طَعَامِ الْمِسْکِینِ)
«یَحُضُّ» از مادّه «حَضّ» به معناى تحریض و ترغیب دیگران بر چیزى است، «راغب» در «مفردات» مى گوید: «حَصّ» تشویق در حرکت و سیر است، ولى «حَضّ» چنین نیست. از آنجا که «یَحُضُّ» و «یَدُعُّ» به صورت فعل «مضارع» آمده، نشان مى دهد این کار مستمر آنها در مورد یتیمان و مستمندان است.(43)
یحموم:
(وَ ظِلّ مِّن یَحْمُوم)
«حمیم» به معناى شىء داغ و «یحموم» از همین ماده است و در اینجا به تناسب «ظلّ» (سایه) به «دود غلیظ و سیاه و داغ» تفسیر شده است.(44)
یَختانُون:
(یَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ)
«یَختانُون» از مادّه «إِختیان ـ خیانة» فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد.(45)
یَخْرُصُونَ:
(هُمْ إِلاّ یَخْرُصُونَ)
«یَخْرُصُونَ» از مادّه «خرص» (بر وزن ترس)، در اصل، به معناى تخمین زدن است، نخست در مورد میوه بر درختان هنگام اجاره باغ و امثال آن به کار رفته، سپس به هر گونه «حدس و تخمین» گفته
شده است و از آنجا که تخمین گاهى مطابق واقع و گاهى بر خلاف واقع مى شود، این کلمه در معناى «دروغ» نیز استعمال شده است و در آیه مورد بحث مى تواند به هر دو معنا باشد.(46)
یَخِرُّونَ:
(یَخِرُّونَ لِلاَْذْقانِ)
«یَخِرُّونَ» از مادّه «خُرُور» یعنى بى اختیار به زمین مى افتند، به کار بردن این تعبیر، به جاى «یَسْجدُون» (سجده مى کنند) اشاره به نکته لطیفى دارد، و آن این که: آگاهان بیداردل، به هنگام شنیدن آیات قرآن، آن چنان مجذوب و شیفته سخنان الهى مى شوند که بى اختیار به سجده مى افتند و دل و جان را در راه آن از دست مى دهند.
«راغب» در کتاب «مفردات» مى گوید: «یَخِرُّونَ» در اصل از مادّه «خریر» است که به معناى «صداى آب» و مانند آن است که: از بلندى به زیر مى ریزد. به کار بردن این تعبیر، در مورد سجده کنندگان نشانه آن است که: آنان در برابر پروردگار به زمین مى افتند در حالى که صدایشان به تسبیح بلند است.(47)
یَخْسَرُ:
(یَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ)
«یَخْسَرُ» از مادّه «خسران» به معناى از دست دادن سرمایه است، و به گفته «راغب» در «مفردات»، گاه به خود انسان نسبت داده مى شود، و مى گویند: خَسِرَ فُلانٌ: «فلان کس زیان کرد»، و گاه به تجارت او نسبت مى دهند، و مى گویند: خَسِرَتْ تِجارَتُهُ: «تجارتش زیان کرد»، گر چه ابناء دنیا این تعبیر را تنها در مورد مال و مقام و مواهب مادى به کار مى برند، ولى مهم تر از خسران مادى، از دست دادن سرمایه عقل و ایمان و ثواب است.(48)
یَخْصِفانِ:
(یَخْصِفانِ عَلَیْهِمَا)
«یَخْصِفانِ» از مادّه «خصف» (بر وزن خشم) در اصل، به معناى ضمیمه کردن چیزى به چیز دیگر و جمع نمودن است، سپس به دوختن کفش یا لباس و وصله کردن نیز گفته شده است; زیرا قطعات پراکنده را به یکدیگر منضم مى کند.(49)
یَخِصِّمُونَ:
(وَ هُمْ یَخِصِّمُونَ)
«یَخِصِّمُونَ» از مادّه «خصومت» به معناى نزاع و جنگ است.(50)
یَخْلُقُ:
(وَیَخْلُقُ مَا لا تَعْلَمُونَ)
تعبیر به «یَخْلُقُ» (مى آفریند) از مادّه «خَلْق» دلیلش واضح است، زیرا کار انسان در این اختراعات در حقیقت چیزى جز جفت و جور کردن و به هم پیوستن نیست، اساس آنها که مواد اصلى را تشکیل مى دهد، تنها با آفرینش خداوندى است.
از این گذشته، آن ابتکارى که بشر در طریق اختراع این وسائل به کار مى برد، آن نیز مولود استعدادى است که خدا به او داده است.(51)
یَخُوضُوا:
(فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا)
«یَخُوضُوا» از مادّه «خوض» (بر وزن حوض)، در اصل، به معناى حرکت در آب است، سپس به عنوان کنایه در مواردى که انسان غوطهور در مسائل باطل مى شود به کار رفته است.(52)


(1) . عنکبوت، آیه 23 (ج 16، ص 258).
(2) . فصّلت، آیه 49 (ج 20، ص 341).
(3) . انعام، آیه 59 (ج 5، ص 343).
(4) . زمر، آیه 56 (ج 19، ص 533).
(5) . اعراف، آیه 117 (ج 6، ص 352) ; شعراء، آیه 45 (ج 15، ص 252).
(6) . شمس، آیه 12 (ج 27، ص 70).
(7) . رحمن، آیه 58 (ج 23، ص 181).
(8) . آل عمران، آیه 85 (ج 2، ص 748).
(9) . مائده، آیه 31 (ج 4، ص 445).
(10) . سبأ، آیه 49 (ج 18، ص 163).
(11) . اعراف، آیه 195 (ج 7، ص 78).
(12) . روم، آیه 12 (ج 16، ص 399).
(13) . فاطر، آیه 10 (ج 18، ص 216).
(14) . بقره، آیه 275 (ج 2، ص 425).
(15) . واقعه، آیه 20 (ج 23، ص 225).
(16) . قصص، آیه 18 (ج 16، ص 61).
(17) . محمّد، آیه 35 (ج 21، ص 509).
(18) . طور، آیه 25 (ج 22، ص 450).
(19) . نور، آیه 63 (ج 14، ص 604).
(20) . مطففین، آیه 30 (ج 26، ص 296).
(21) . شورى، آیه 5 (ج 20، ص 372).
(22) . نحل، آیه 48 (ج 11، ص 280).
(23) . نحل، آیه 45 (ج 11، ص 275).
(24) . نور، آیه 52 (ج 14، ص 557).
(25) . روم، آیه 35 (ج 16، ص 459).
(26) . بقره، آیات 129، 151 (ج 1، صفحات 523، 583).
(27) . قیامت، آیه 33 (ج 25، ص 319).
(28) . طور، آیه 23 (ج 22، ص 447).
(29) . مائده، آیه 26 (ج 4، ص 438).
(30) . انفال، آیه 67 (ج 7، ص 295).
(31) . ممتحنه، آیه 2 (ج 24، ص 25).
(32) . هود، آیه 5 (ج 9، ص 27).
(33) . غافر، آیه 4 (ج 20، ص 27).
(34) . قصص، آیه 57 (ج 16، ص 132).
(35) . احقاف، آیه 31 (ج 21، ص 387).
(36) . توبه، آیه 57 (ج 7، ص 532).
(37) . توبه، آیه 63 (ج 8، ص 34).
(38) . مجادله، آیات 5، 20 (ج 23، ص 434، 475).
(39) . روم، آیه 15 (ج 16، ص 400).
(40) . مائده، آیه 13 (ج 4، ص 399).
(41) . قیامت، آیه 3 (ج 25، ص 282).
(42) . انعام، آیه 38 (ج 5، ص 279).
(43) . ماعون، آیه 3 (ج 27، ص 384).
(44) . واقعه، آیه 43 (ج 23، ص 239).
(45) . نساء، آیه 107 (ج 4، ص 153).
(46) . یونس، آیه 66 (ج 8، ص 419).
(47) . اسراء، آیه 107 (ج 12، ص 352).
(48) . جاثیه، آیه 27 (ج 21، ص 294).
(49) . اعراف، آیه 22 (ج 6، ص 148) ; طه، آیه 121 (ج 13، ص 352).
(50) . یس، آیه 49 (ج 18، ص 430).
(51) . نحل، آیه 8 (ج 11، ص 186).
(52) . معارج، آیه 42 (ج 25، ص 55).
 
هالِکٌ ـ هِیْمیُدَبِّرُ ـ یُسِیغُهُ
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma