عُصْبَه ــ عَمِین

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
لغات در تفسیر نمونه
عذاب ادنى ـ عشیرهعَنَت ـ عُیُونا

عُصْبَه:
(وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ)
«عُصْبَه» (بر وزن لقمه) در اصل از مادّه «عصب» به معناى رشته هاى مخصوصى است که عضلات انسان را به هم پیوند داده و مجموعه آن سلسله اعصاب نام دارد، سپس به جمعیتى که با هم متحدند، پیوند، ارتباط، همکارى و همفکرى دارند «عصبه» گفته شده است. به کار رفتن این واژه، نشان مى دهد که توطئه گران در داستان «افک» ارتباط نزدیک و محکمى با هم داشته و شبکه منسجم و نیرومندى را براى توطئه تشکیل مى دادند. بعضى گفته اند: این تعبیر، معمولاً در مورد ده تا چهل نفر به کار مى رود.
اما مفهوم این واژه در سوره «قصص» با توجّه به این که «عُصْبَه»، به معناى جماعتى است که دست به دست هم داده اند و نیرومندند، و همچون اعصاب یکدیگر را گرفته اند، روشن مى سازد که حجم جواهرات و اموال گران قیمت «قارون» چقدر زیاد بوده است.(1)
عصبیت:
«عصبیت» در اصل، از مادّه «عصب» به معناى پى هایى است که مفاصل را به هم ارتباط مى دهد، سپس هر گونه ارتباط و به هم پیوستگى را تعصب و عصبیت نامیده اند، اما معمولاً این لفظ در مفهوم افراطى و مذموم آن به کار مى رود.(2)
عَصْف:
(وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ)
«عَصْف» (بر وزن اسب) به معناى برگ ها و اجزایى است که بر ساقه زراعت است و از گیاهان جدا مى شوند، و گاه به وسیله بادها به هر سو پراکنده مى گردند، و به تعبیرى دیگر، به معناى «کاه» است، و بعضى آن را به معناى پوسته گندم هنگامى که در خوشه است تفسیر کرده اند.(3)
عِصَم:
(بِعِصَمِ الْکَوافِرِ)
«عِصَم» از مادّه «عَصْم» جمع «عصمت» در اصل به معناى «منع» و در اینجا ـ چنان که گفته اند و قرائن گواهى مى دهد ـ به معناى نکاح و زوجیت است (البته بعضى تصریح کرده اند که منظور نکاح دائم است، و تعبیر به عصمت، نیز مناسب همین معناست; چرا که زن را از ازدواج با هر شخص دیگرى براى همیشه منع مى کند).(4)
عِصِىّ:
(حِبالَهُمْ وَ عِصِیَّهُمْ)
«عِصِىّ» جمع «عصا» مى باشد.(5)
عَصِیب:
(هذا یَوْمٌ عَصیبٌ)
«عَصِیب» از مادّه «عَصْب» (بر وزن اسب) به معناى بستن چیزى به یکدیگر است، و از آنجا که حوادث سخت و ناراحت کننده، انسان را در هم مى پیچد، و گویى در لابلاى ناراحتى قرار مى دهد، عنوان «عَصِیب» به آن اطلاق مى شود، و عرب، روزهاى گرم و سوزان را نیز «یَوْمُ الْعَصِیب» مى گوید.(6)
عَصَیْتُمْ:
«عَصَیْتُمْ» از مادّه «عِصْیان» به معناى نافرمانى کردید مى باشد.(7)
عِضِیْنَ:
(الْقُرْآنَ عِضِینَ)
«عِضِیْنَ» جمع «عِضَه» به معناى متفرق ساختن است و به هر بخش از چیزى نیز گفته مى شود، بنابراین «عِضِیْن» یعنى بخش ها و قسمت ها.(8)
عِطف:
(ثانِیَ عِطْفِهِ لِیُضِلَّ)
«عِطف» به معناى پهلو است، و پیچیدن پهلو، کنایه از بى اعتنایى و اعراض از چیزى است.(9)
عُطِّلَتْ:
(وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ)
«عُطِّلَتْ» از مادّه «تعطیل» به معناى رها کردن بدون سرپرست و چوپان است. منظور این است که شدت هول و وحشت آن روز به قدرى است که هر انسانى نفیس ترین اموال خویش را فراموش مى کند.
مرحوم «طبرسى» در «مجمع البیان» نقل مى کند که «عُطِّلَتْ» به معناى تعطیل شدن باران آنها است، یعنى در آن روز، ابرها در آسمان ظاهر مى شود، اما نمى بارد (ممکن است این ابرها ناشى از گازهاى مختلف یا ابرهاى اتمى و یا توده هاى گردوغبار حاصل از متلاشى شدن کوه ها در آستانه قیامت باشد، که ابرهایى است بدون باران).(10)
عظام:
(وَکُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً)
«عظام» از مادّه «عَظْم» به معناى استخوان ها است و اگر مى بینیم که «تراب» در سوره «صافات» بر آن مقدم داشته شده، ممکن است اشاره به یکى از سه نکته باشد (رجوع به تراب).(11)
عفار:
«عفار» درخت مخصوصى است که در بیابان هاى حجاز مى روییده و براى آتش زدن از آن استفاده مى کردند. «عفار» (بر وزن تبار) نوعى چوب «آتش زنه» بود که آن را روى نوعى چوب دیگر به نام «مرخ» مى زدند، و مانند سنگ آتش زنه جرقه از آن تولید مى شد، در واقع به جاى کبریت امروز از آن استفاده مى کردند.(12)
عَفو:
(قُلِ الْعَفْوَ کَذلِک)
«عَفو» در اصل ـ به گفته «راغب» در «مفردات» ـ به معناى قصد بر گرفتن چیزى است، یا به معناى چیزى که بر گرفتن آن آسان است. و نیز «عَفْو» در لغت به معناى محو کردن آثار چیزى است، و غالباً به معناى محو آثار گناه مى آید، که هم شامل آثار طبیعى آن مى شود، و هم شامل مجازات آن. و به معناى صرف نظر از مجازات نیز هست.(13)
عفوّ:
(إِنَّ اللّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ)
در این که میان «عفوّ» و «غفور» چه تفاوتى است؟ بعضى گفته اند: «عفوّ» اشاره به بخشش خداوند است، و «غفور» اشاره به پوشش گناه است، زیرا ممکن است کسى گناهى را ببخشد، اما هرگز آن را مکتوم ندارد، ولى خداوند هم مى بخشد و هم مستور مى سازد.
و بعضى «غفران» را به معناى پوشاندن شخص از عذاب، معنا کرده اند که مفهوم آن با «عفو» متفاوت است هر چند در نتیجه یکى است.(14)
عَفَوا:
(حَتّى عَفَوْا وَ قالُوا)
«عَفَوا» از مادّه «عفْو» گاهى به معناى کثرت و زیادى آمده.
گاهى به معناى ترک کردن و اعراض نمودن.
گاهى نیز به معناى آثار چیزى را محو کردن، ولى بعید نیست، ریشه همه آنها همان ترک کردن بوده باشد، منتها، گاهى چیزى را به حال خود رها مى کنند تا ریشه بدواند و توالد و تناسل کند و افزایش یابد; و گاهى رها مى کنند تا تدریجاً محو و نابود گردد، از این جهت به معناى افزایش و یا نابودى نیز آمده است.(15)
عَقِب:
(باقِیَةً فی عَقِبِهِ)
«عَقِب» در اصل به معناى پاشنه پا است، ولى بعداً به صورت گسترده اى در فرزندان و فرزند فرزندان به کار رفته است.(16)
عقبه:
(وَ مَا أَدْراکَ مَا الْعَقَبَةُ)
بعضى، «عقبه» را در اینجا به معناى هواى نفس تفسیر کرده اند، که جهاد با آن را پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) طبق حدیث معروف، «جهاد اکبر» نامید.
البته، با توجّه به این که خود آیات، «عقبه» را در اینجا تفسیر کرده، باید مراد از این تفسیر چنین باشد که، گردنه اصلى، «گردنه هواى نفس» است، و اما آزاد کردن بردگان، و اطعام مسکینان، مصداق هاى روشنى از مبارزه با آن محسوب مى شود. بعضى دیگر از مفسران گفته اند که منظور از این «عقبه» گردنه صعب العبورى است در قیامت.(17)
عُقْبى:
(فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ)
«عُقْبى» از مادّه «عَقِب» به معناى عاقبت و پایان کار است، خواه خیر باشد یا شرّ، ولى با توجّه به قرینه حال و مقال، منظور از آن در آیه فوق، عاقبت خیر است و در سوره «ممتحنه» به معناى «جزا» آمده است. و ضمیر در «عُقْباها» در سوره «شمس» به «دَمْدَمَه» و «هلاکت» باز مى گردد.(18)
عَقَر:
(صاحِبَهُمْ فَتَعاطى فَعَقَرَ)
«عَقَر» از مادّه «عقر» (بر وزن ظلم) در اصل به معناى اساس و ریشه است، و هنگامى که این واژه در مورد شتر به کار رود، به معناى کشتن و نحر کردن، و یا پى کردن است.(19)
عَقَرُوها:
(فَعَقَرُوها فَقالَ تَمَتَّعُوا)
«عَقَرُوها» از مادّه «عُقْر» (بر وزن ظلم) به معناى اصل و اساس و ریشه چیزى است و «عَقَرْتُ الْبَعِیْرَ» یعنى شتر را سر بریدم و نحر کردم، و چون کشتن شتر سبب مى شود که از اصل، وجودش برچیده شود، این ماده در این معنا به کار رفته است; گاهى به جاى نحر کردن، پى کردن شتر و یا دست و پاى آن را قطع نمودن، تفسیر کرده اند، که در واقع همه آنها به یک چیز باز مى گردد. و نتیجه اش یکى است (دقت کنید).(20)
عقوبت:
(الْکُفّارِ فَعاقَبْتُمْ)
«عقوبت» از مادّه «عَقِب» به معناى «کیفر کار خلاف» آمده است.(21)
عَقِیْم:
(مَنْ یَشآءُ عَقیماً)
«عَقِیْم» از مادّه «عقم» (بر وزن بخل و همچنین بر وزن فهم) در اصل، به معناى خشکى و یبوست است که مانع از قبول اثر مى شود، و زنان عقیم، به زنانى مى گویند که رحم آنها آمادگى براى پذیرش نطفه مرد و پرورش فرزند ندارد.
بادهاى «عقیم» را از این جهت عقیم مى گویند که قادر بر پیوند ابرهاى باران زا نیست; و روز «عقیم» به روزى گفته مى شود که سرور و شادى در آن نباشد. و این که از روز قیامت به عنوان «یَوْمٌ عَقِیْم» یاد شده به خاطر آن است که روزى بعد از آن نیست که بتوانند به جبران گذشته بپردازند. و بالاخره، اگر به غذاهایى که میکروب آنها کاملاً کشته شده «مُعَقَّمْ» مى گویند به خاطر آن است که، این موجودات مضر، دیگر در آن پرورش نمى یابند.(22)
عُکُوف:
(أَنْتُمْ لَها عاکِفُونَ)
«عُکُوف» به معناى ملازمت توأم با احترام است.(23)
عِلِّیِّینَ:
(الأَبْرارِ لَفی عِلِّیِّینَ)
«عِلِّیِّینَ» از مادّه «عُلُوّ» جمع «عِلِّى» (بر وزن ملّى) در اصل، به معناى مکان بالا یا اشخاصى است که در محل بالا مى نشینند، و به ساکنان قسمت هاى مرتفع کوه ها نیز اطلاق شده است، و در اینجا جمعى آن را به معناى «برترین مکان آسمان» یا «برترین مکان بهشت» تفسیر کرده اند. بعضى نیز گفته اند که ذکر آن به صیغه جمع به خاطر تأکید است و به معناى «عُلُوٌّ فِى عُلُوٍّ» یعنى «بلندى در بلندى» مى باشد.(24)
عِمَاد:
(إِرَمَ ذاتِ الْعِمَادِ)
«عِمَاد» به معناى ستون و جمع آن «عُمُد» (بر وزن شتر) است.(25)
عَمَد، عُمُد:
(السَّمَاواتِ بِغَیْرِ عَمَد)
«عَمَد» (بر وزن قمر) جمع «عمود» به معناى ستون است، و مقید ساختن آن به «تَرَوْنَها»، دلیل بر این است که آسمان ستون هاى مرئى ندارد، مفهوم این سخن آن است که ستون هایى دارد، اما قابل رؤیت نیست. و چنان که در تفسیر سوره «رعد» گفته ایم، این تعبیر، اشاره لطیفى است به قانون «جاذبه و دافعه»، که همچون ستونى بسیار نیرومند اما نامرئى، کرات آسمانى را در جاى خود نگه داشته. و به معناى هر شىء طولانى، مانند: قطعات چوب و آهن نیز آمده است.
«عَمَد» (بر وزن صمد) و «عُمُد» (بر وزن دهل) هر دو جمع «عمود» به معناى ستون است، هر چند از نظر ادبى اولى را جمع و دومى را اسم جمع دانسته اند.(26)
عمل:
(مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَل)
«عمل» به طورى که «راغب» در ««مفردات»» گفته، به معناى هر کارى است که با قصد انجام مى گیرد، ولى «فعل»، اعم از آن است، یعنى به کارهایى که با قصد، یا بى قصد، انجام مى گیرد اطلاق مى شود.(27)
عمیق:
(مِنْ کُلِّ فَجّ عَمیق)
«عمیق» از مادّه «عُمْق» در اینجا به معناى دور است.(28)
عَمِین:
(کَانُوا قَوْماً عَمینَ)
«عَمِین» جمع «عَمْى» (بر وزن دلو) معمولاً به کسى گفته مى شود که چشم بصیرت و دید باطن او از کار افتاده است ولى اعمى هم به افرادى گفته مى شود که دید ظاهر خود را از دست داده اند و هم آنها که دید باطن را (باید توجّه داشت که «عمى» به هنگامى که اِعْراب به خود مى گیرد به «عم» تبدیل مى شود).(29)


(1) . یوسف، آیه 8 (ج 9، ص 383) ; نور، آیه 11
(ج 14، ص 423) ; قصص، آیه 76 (ج 16،
ص 166).
(2) . شعراء، آیه 198 (ج 15، ص 379).
(3) . رحمن، آیه 12 (ج 23، ص 123) ; فیل، آیه 5 (ج 27، ص 362).
(4) . ممتحنه، آیه 10 (ج 24، ص 51).
(5) . شعراء، آیه 44 (ج 15، ص 251).
(6) . هود، آیه 77 (ج 9، ص 219).
(7) . صافات، آیه 173 (ج 19، ص 209).
(8) . حجر، آیه 91 (ج 11، ص 152).
(9) . حجّ، آیه 9 (ج 14، ص 42).
(10) . تکویر، آیه 4 (ج 26، ص 182).
(11) . مؤمنون، آیه 35 (ج 14، ص 262) ; صافات، آیه 16 (ج 19، ص 42).
(12) . یس، آیه 80 (ج 18، ص 487).
(13) . بقره، آیات 219، 286 (ج 2، صفحات 145، 471) ; تغابن، آیه 14 (ج 24، ص 217).
(14) . مجادله، آیه 2 (ج 23، ص 425).
(15) . اعراف، آیه 95 (ج 6، صفحات 314، 315).
(16) . زخرف، آیه 28 (ج 21، ص 55).
(17) . بلد، آیه 12 (ج 27، صفحات 41، 42).
(18) . رعد، آیه24 (ج10،ص 227);ممتحنه، آیه 11 (ج 24، ص 53);شمس، آیه 15 (ج 27، ص 74).
(19) . قمر، آیه 29 (ج 23، ص 65).
(20) . هود، آیه 65 (ج 9، ص 192) ; شعراء، آیه 157 (ج 15، ص 339).
(21) . ممتحنه، آیه 11 (ج 24، ص 53).
(22) . شورى، آیه 50 (ج 20، ص 510).
(23) . انبیاء، آیه 52 (ج 13، ص 466).
(24) . مطففین، آیه 18 (ج 26، ص 281).
(25) . فجر، آیه 7 (ج 26، ص 468).
(26) . رعد، آیه 2 (ج 10، ص 134) ; لقمان، آیه 10 (ج 17، ص 40) ; همزه، آیه 9 (ج 27، ص 342).
(27) . فرقان، آیه 23 (ج 15، ص 75).
(28) . حجّ، آیه 27 (ج 14، ص 82).
(29) . اعراف، آیه 64 (ج 6، ص 269).
 


 

عذاب ادنى ـ عشیرهعَنَت ـ عُیُونا
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma