مَوْئِل ـ مُؤْصَدَه

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
لغات در تفسیر نمونه
منّ ـ مَنْ یَشاءنَآ ـ نَتَقْنَا

مَوْئِل:
(مِن دُونِهِ مَوْئِلاً)
«مَوْئِل» از مادّه «وئل» (بر وزن سرو) به معناى «ملجأ و پناهگاه و وسیله نجات» است.(1)
مواخِر:
(وَ تَرَى الْفُلْکَ مَواخِرَ)
«مواخِر» جمع «مَاخِرَة» از مادّه «مَخْر» (بر وزن فخر) به معناى شکافتن آب از چپ و راست است، و به صداى وزش بادهاى شدید نیز گفته مى شود، و از آنجا که کشتى ها به هنگام حرکت آبها را با سینه خود مى شکافند به آنها «مَاخِر» یا «مَاخِرَه» مى گویند.(2)
موازره:
(وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى)
«موازره» از مادّه «وِزْر» به معناى معاونت است، چرا که هر کسى به هنگام معاونت، قسمتى از بار دیگرى را بر دوش مى کشد.(3)
مَوازِین:
(ثَقُلَتْ مَوازینُهُ)
«موازین» جمع «میزان» به معناى وسیله سنجش وزن است، منظور از «میزان سنجش اعمال» یک ترازوى ظاهرى دو کفه و مانند آن که براى سنجش وزن اجسام به کار مى رود نیست.
بلکه منظور، وسیله مناسبى است که ارزش اعمال آدمى را با آن مى سنجند، و به تعبیر دیگر، میزان، مفهوم وسیعى دارد که همه وسائل سنجش را شامل مى شود، و به طورى که از روایات مختلف برمى آید، میزان سنجش اعمال انسان ها و حتى خود انسان ها در آن روز، پیشوایان بزرگ و انسان هاى نمونه اند.
این واژه نخست در وزن هاى مادّى به کار رفته، پس از آن در موازین و مقیاس هاى معنوى نیز استعمال شده است.
بعضى معتقدند: اعمال انسان در روز قیامت به صورت موجودات جسمانى و قابل وزن درمى آید، و راستى آنها را با ترازوهاى سنجش اعمال مى سنجند.
این احتمال نیز داده شده که: خودِ نامه اعمال را وزن مى کنند، اگر اعمال صالحى در آن نوشته شده است، سنگین است و گرنه سبک وزن، یا بى وزن است. ولى، ظاهراً نیازى به این توجیهات نیست، میزان حتماً به معناى ترازوى ظاهرى که داراى کفه هاى مخصوص است نمى باشد، بلکه به هر گونه وسیله سنجش اطلاق مى شود.(4)
مَواطِن:
(فی مَواطِنَ کَثیرَة)
«مَواطِن» جمع «مَوْطِن» به معناى محلى است که انسان براى اقامت دائمى یا موقت انتخاب مى کند. ولى یکى از معانى آن میدان هاى جنگ مى باشد به تناسب این که جنگجویان مدتى کوتاه یا طولانى در آن اقامت مى کنند.(5)
مَوالِى:
(وَلِکُلّ جَعَلْنَا مَوالِیَ)
«مَوالِى» جمع «مولى» در اصل، از مادّه «ولایت» به معناى ارتباط و اتصال است، و به تمام افرادى که با یکدیگر به نوعى ارتباط دارند، اطلاق مى شود، منتها در پاره اى از موارد به معناى ارتباط «سرپرست» با «پیروان» مى باشد و در آیه فوق به معناى «وارثان» است.
مفسران براى آن معانى متعددى ذکر کرده اند: بعضى آن را در اینجا به معناى دوست، و بعضى به معناى غلام آزاد شده دانسته اند، (زیرا بعضى از پسرخوانده ها بردگانى بودند که خریدارى مى شدند، سپس آزاد مى گشتند و چون مورد توجّه صاحبانشان بودند آنها را به عنوان پسر خویش مى خواندند). توجّه به این نکته نیز لازم است که: تعبیر «مولا» در این گونه موارد ـ که طرف برده آزاد شده بود ـ از این جهت بود که آنها بعد از آزادى، رابطه خود را با مالک خود حفظ مى کردند، رابطه اى که از نظر حقوقى در پاره اى از جهات، جانشین خویشاوندى مى شد و از آن، تعبیر به «ولاء عتق» مى نمودند. لذا، در روایات اسلامى مى خوانیم: «زید بن حارثه» بعد از آن که پیامبر(صلى الله علیه وآله)او را آزاد کرد، به عنوان «زید بن محمّد» خوانده مى شد، تا این که قرآن نازل شد، و دستور
فوق را آورد، از آن به بعد، پیامبر(صلى الله علیه وآله)به او فرمود: تو «زید بن حارثه» اى، و مردم او را «مولى رسول اللّه»(صلى الله علیه وآله)مى خواندند. و نیز گفته اند: «ابو حذیفه» غلامى به نام «سالم» داشت، او را آزاد کرد، و فرزند خود نامید، هنگامى که آیه فوق نازل شد، او را به نام «سالم» مولى «ابى حذیفه» نامیدند.(6)
مَوْبِق:
(جَعَلْنَا بَیْنَهُم مَّوْبِقاً)
«مَوْبِق» از مادّه «وبوق» (بر وزن نبوغ) به معناى «هلاکت» است و «موبق» به «مهلکه» گفته مى شود.(7)
موت:
(مِّن بَعْدِ مَوْتِکُمْ)
بعضى از مفسران «موت» را در اینجا به معناى بى هوشى گرفته اند، و مى گویند: بنى اسرائیل از مشاهده آن صاعقه عظیم همگى بى هوش شدند سپس به فرمان خدا به هوش آمدند، بعضى دیگر در توجیه گرى پا را از این فراتر نهاده و «موت» را به معناى جهل، و «بعث» را به معناى «تعلیم» دانسته اند!
ولى دقت در تعبیرات این آیه و آیات مشابه آن در سوره «اعراف» به خوبى نشان مى دهد که این گونه توجیهات زیبنده یک مفسر حقیقت طلب نیست.(8)
مُؤْتَفِکَات:
(مَدْیَنَ وَ الْمُؤْتَفِکَاتِ)
«مُؤْتَفِکَات» از مادّه «ائتفاک» به معناى انقلاب و زیر و رو شدن است، و اشاره به شهرهاى قوم «لوط» است که به وسیله زلزله شدید زیر و رو گردید.(9)
مَوْتى:
(فَإِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى)
«مَوْتى» از مادّه «مَوْت» به معناى مردگان است.(10)
مودّت:
(وَ جَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً)
فرق میان «مودّت» و «رحمت» مکن است از جهات مختلفى باشد:
1 ـ «مودّت» انگیزه ارتباط در آغاز کار است، اما در پایان که یکى از دو همسر، ممکن است ضعیف و ناتوان گردد، و قادر بر خدمتى نباشد، «رحمت» جاى آن را مى گیرد.
2 ـ «مودّت» در مورد بزرگترها است که مى توانند نسبت به هم خدمت کنند اما کودکان و فرزندان کوچک در سایه «رحمت» پرورش مى یابند.
3 ـ «مودّت» غالباً جنبه متقابل دارد، اما «رحمت» یک جانبه و ایثارگرانه است; زیرا بقاء یک جامعه، گاه، خدمات متقابل لازم دارد که سرچشمه آن «مودّت» است و گاه، خدمات بلاعوض، که نیاز به ایثار و «رحمت» دارد. البته، آیه مودّت و رحمت را میان دو همسر بیان مى کند، ولى این احتمال نیز وجود دارد که تعبیر «بینکم» اشاره به همه انسان ها باشد، که دو همسر یکى از مصادیق بارز آن محسوب مى شوند، زیرا نه تنها زندگى خانوادگى که زندگى در کل جامعه انسانى، بدون این دو اصل یعنى «مودّت» و «رحمت»، امکان پذیر نیست، و از میان رفتن این دو پیوند، و حتى ضعف و کمبود آن، مایه هزاران بدبختى و ناراحتى و اضطراب اجتماعى است.(11)
مَور:
(تَمُورُ السَّمآءُ مَوْراً)
«مَور» (بر وزن قول)، در لغت به معانى مختلفى آمده است، «راغب» در «مفردات» مى گوید: «مور» به معناى جریان سریع است، و نیز مى گوید: گرد و غبارى را که باد به هر سو مى برد، «مور» مى گویند.
در «لسان العرب» نیز آمده که، «مور» به معناى حرکت و رفت و آمد است، به معناى موج و سرعت نیز آمده، بعضى نیز «مور» را به حرکت دورانى تفسیر کرده اند. از مجموع این تفسیرها استفاده مى شود که، «مور» همان حرکت سریع و دورانى و توأم با رفت و آمد، اضطراب و تموج است.(12)
مَوْرُود:
(وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ)
«مَوْرُود» از مادّه «وُرود» به معناى آبى است که بر آن وارد مى شوند (اسم مفعول است).(13)
موریات:
(فَالْمُورِیاتِ قَدْحاً)
«موریات» جمع «موریه» از مادّه «ایراء» به معناى آتش افروختن است.(14)
مَوْزُون:
(کُلِّ شَیْء مَّوْزُون)
«مَوْزُون» در اصل از مادّه «وَزْن» به معناى شناسایى اندازه هر چیز گرفته شده است و اشاره به حساب دقیق و نظم شگرف و اندازه هاى متناسب در همه اجزاى گیاهان است که هر یک از آنها بلکه هر یک از اجزاء آنها از ساقه، شاخه، برگ، گلبرگ، تخم و میوه حساب و کتاب معینى دارد.(15)
مُوسِع:
(مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ)
«مُوسِع» از مادّه «سَعَة» به معناى توانگر است.(16)
مَوضُون:
(سُرُر مَّوْضُونَة)
«مَوضُون» از مادّه «وضن» (بر وزن «وزن!») در اصل به معناى «بافتن زره» است، سپس به هر منسوجى که تار و پود آن محکم است، اطلاق شده، و در اینجا منظور تخت هایى است که، کاملاً در کنار هم قرار گرفته و به هم پیوسته است، یا خود این تختها داراى بافت مخصوصى است از لؤلؤ و یاقوت و مانند آن، چنان که جمعى از مفسران گفته اند.(17)
مَوقُوت:
(کِتاباً مَّوْقُوتاً)
«مَوقُوت» از مادّه «وقت» است، بنابراین معناى آیه چنین است که اگر ملاحظه مى کنید حتى در میدان جنگ مسلمانان باید این وظیفه اسلامى را انجام دهند، به خاطر آن است که نماز اوقات معینى دارد که نمى توان از آنها تخلف کرد.(18)
مَوْقُوذَة:
(وَالْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ)
«مَوْقُوذَة» از مادّه «وقذ» (بر وزن نقض) به معناى کتک زدن شدید است که منجر به مرگ گردد. و یا بیمارى شدیدى است که حیوان را به کام مرگ بکشاند.
گاهى کتک زدن و بیمارى شدید که منجر به مرگ نشود را نیز «وقذ» مى گویند، ولى در مورد آیه، همان معناى اول مراد است.(19)
مَوْلى (موالى):
(مَوْلىً عَن مَّوْلىً)
«مَوْلى» از مادّه «ولاء» در اصل به معناى ارتباط دو چیز با یکدیگر است، به طورى که بیگانه اى در میان نباشد، و براى آن مصداق هاى زیادى است که در کتب لغت به عنوان معانى مختلف این واژه آمده، که همه آنها در ریشه و معناى اصلى آن مشترک اند. براى «مولى» معانى زیادى در لغت ذکر شده که بعضى آنها را بالغ بر بیست و هفت معنا مى دانند:1ـ ربّ 2ـ عمو 3ـ عموزاده
4ـ پسر 5ـ خواهرزاده 6ـ آزادکننده 7ـ آزاد شده 8ـ بنده 9ـ مالک 10ـ تابع 11ـ کسى که مورد نعمت قرار گرفته 12 ـ شریک
13ـ هم پیمان 14ـ دوست 15ـ همسایه
16ـ میهمان 17ـ داماد 18ـ نزدیکان
19ـ نعمت بخش 20ـ از دست رفته
21ـ سرپرست 22ـ کسى که سزاوارتر است 23ـ آقا 24ـ دوستدار 25ـ یارى کننده
26ـ متصرّف 27ـ متولّى («الغدیر»، جلد 1، صفحه 362).(20)
مَوْؤُدَة:
(وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ)
«مَوْؤُدَة» از مادّه «وأْد» (بر وزن وعد) به معناى دخترى است که زنده در زیر خاک دفن شده. بعضى گفته اند، ریشه آن، به معناى ثقل و سنگینى است، و چون این دختران را در گور دفن مى کردند و خاک به روى آنها مى ریختند، این تعبیر درباره آنها به کار رفته است.
در بعضى از روایات در تفسیر این آیه توسعه داده شده، تا آنجا که شامل هر گونه قطع رحم، و یا قطع مودّت اهل بیت(علیهم السلام)مى شود.(21)
مِهاد:
(وَ بِئْسَ الْمِهادُ)
«مِهاد» در اصل از مادّه «مَهْد» (بر وزن عهد) به معناى آماده و مهیّا کردن است و به معناى بستر که انسان به هنگام استراحت و آرامش از آن استفاده مى کند نیز آمده است، چرا که آن را آماده و مهیا براى استراحت کردن مى سازد، ذکر این کلمه، اشاره به آن است که این گونه طغیان گران به جاى این که در بستر استراحت بیارامند، باید روى شعله هاى آتش سوزان قرار گیرند و به محلى گفته مى شود که کودک را در آن مى خوابانند (گاهواره یا مانند آن). گویى انسان کودکى است که به گاهواره زمین سپرده شده است، و در این گاهواره، همه وسائل زندگى و تغذیه او فراهم است.
و به طورى که «راغب» در «مفردات» مى گوید: به معناى مکان آماده و صاف و مرتب است، و در اصل از «مهد» به معناى محلى که براى استراحت کودک آماده مى کنند (اعم از گاهواره و یا بستر) گرفته شده، و جمعى از ارباب لغت و مفسران ، آن را به «فراش» یعنى «بستر» تفسیر کرده اند که هم صاف و نرم است و هم راحت.(22)
مَهْد:
(کَانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیّاً)
واژه «مَهْد» ـ چنان که «راغب» در «مفردات» مى گوید: به معناى جایگاهى است که براى کودک آماده مى کنند، خواه گهواره باشد، یا دامان مادر و یا بستر; و مهد و مهاد هر دو در لغت به معناى: المَکَانُ الْمُمَهَّدُ الْمُوَطّأُ: «محل آماده شده و گسترده» (براى استراحت و خواب) آمده است.(23)
مُهطِعین:
(مُهْطِعینَ مُقْنِعِی)
«مُهطِعین» از مادّه «اهطاع» به معناى گردن کشیدن است، بعضى آن را به معناى سرعت گرفتن و بعضى به معناى نگاه کردن با ذلت و خشوع دانسته اند، ولى با توجّه به جمله هاى دیگر آیه، همان معناى اوّل مناسب تر به نظر مى رسد.
چرا که وقتى انسان صداى وحشتناکى را مى شنود، فوراً گردن مى کشد، و به مبدأ صدا متوجّه مى شود، البته مانعى ندارد که همه اینها با هم در مفهوم آیه جمع باشد، به این ترتیب که آنها با شنیدن صداى دعوت کننده الهى، به سوى او گردن مى کشند، سپس خیره نگاه مى کنند، و بعد با سرعت به سوى او مى روند،و در دادگاه الهى حاضر مى شوند.(24)
مُهْل:
(بِمآء کَالْمُهْلِ یَشْوِی)
«مُهْل» (بر وزن قفل) به گفته بسیارى از مفسران و ارباب لغت، فلز مذاب و گداخته است، و به گفته بعضى دیگر همچون «راغب» در «مفردات»، به معناى «تفاله و دُردىّ ته نشین شده روغن» است، که چیزى است بسیار نامطلوب، ولى معناى اول مناسب تر به نظر مى رسد.(25)
مُهَیْمِن:
(وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ)
«مُهَیْمِن»  در اصل، به معناى چیزى است که حافظ، شاهد، مراقب، امین و نگاهدارى کننده چیزى بوده باشد، و از آنجا که قرآن در حفظ و نگهدارى اصول کتاب هاى آسمانىِ پیشین، مراقبت کامل دارد و آنها را تکمیل مى کند، لفظ «مُهَیْمِن» را بر آن اطلاق کرده است.
اما در اصلِ این واژه، دو قول در میان مفسران و ارباب لغت وجود دارد، بعضى آن را از مادّه «هیمن» مى دانند که به معناى «مراقبت و حفظ و نگاهدارى» است، و بعضى آن را از مادّه «ایمان» مى دانند که همزه آن تبدیل به «ها» شده است به معناى آرامش بخشیدن، این واژه دو بار در قرآن مجید، یک بار درباره خود قرآن در سوره «مائده» و یک بار در توصیف خداوند در سوره «حشر»، به کار رفته و در هر دو مورد مناسب همان معناى اول است (لسان العرب، تفسیر فخر رازى و روح المعانى).
«ابوالفتوح رازى» در ذیل آیه سوره «حشر» از «ابو عبیده» نقل مى کند که در کلام عرب تنها پنج اسم است که بر این وزن آمده: مهیمن، مسیطر (مسلط)، مبیطر (دامپزشک)، مبیقر (کسى که راه خود را مى گشاید و پیش مى رود) و مخیمر (نام کوهى است).(26)
مُهِیْنٌ:
(لَهُمْ عَذابٌ مُّهینٌ)
توصیف عذاب به «مُهِیْنٌ» (خوارکننده و اهانت بار) از مادّه «هَوان» به خاطر آن است که جریمه، باید همانند جرم باشد، آنها نسبت به آیات الهى توهین کردند، خداوند هم براى آنها مجازاتى تعیین کرده که علاوه بر دردناک بودن، توهین آور نیز مى باشد.(27)
مَهِین:
(مِّن مَّآء مَّهِین)
«مَهِین» از «مهانت» به معناى حقارت و پستى است و بعضى آن را به معناى افراد کم فکر یا دروغگو یا شرور تفسیر کرده اند.(28)
میثاق:
(مِنَ النَّبِیِّینَ میثاقَهُمْ)
«میثاق» از مادّه «ثِقَة» چنان که «راغب» در «مفردات» مى گوید: به معناى پیمان مؤکدى است که توأم با سوگند و عهد بوده باشد، بنابراین ذکر «غلیظاً» در آیه تأکیدى است افزون بر این معنا.
این تعبیر مى تواند اشاره به فطرت توحیدى باشد، و یا دلائل عقلى که با مشاهده نظام آفرینش بر انسان ظاهر مى گردد.(29)
میراث:
(وَلِلّهِ میراثُ السَّمَاواتِ)
«میراث» از مادّه «إِرث ـ وِراثة» در اصل چنان که «راغب» در «مفردات» مى گوید: به معناى مالى است که بدون قرارداد و مانند آن به انسان منتقل مى شود، و آنچه از میت به بازماندگان منتقل مى شود یکى از مصداقهاى آن است که بر اثر کثرت استعمال، هنگام ذکر این کلمه، همین معنا تداعى مى شود.(30)
میزان:
(الْمِکْیالَ وَ الْمیزانَ)
«مِکْیال» از مادّه «کِیْل» و «مِیْزان» از مادّه «وَزْن» به معناى پیمانه و ترازو است، و کم کردن آنها به معناى کم فروشى و نپرداختن حقوق مردم است.
«میزان» در مواردى از قبیل سوره «شورى»، معناى جامعى دارد، هر چند معناى آن در لغت به معناى «ترازو» و ابزار سنجش وزن است، اما در معناى کنایى، به هر گونه معیار سنجش، و قانون صحیح الهى، و حتى شخص پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)و امامان راستین(علیهم السلام) که وجودشان معیار تشخیص حق از باطل است، اطلاق مى گردد و میزان روز قیامت نیز نمونه اى است از این معنا.
بنابراین «مِیزان»، به معناى هر گونه وسیله سنجش است، سنجش حق از باطل، سنجش عدالت از ظلم و ستم، سنجش ارزشها و سنجش حقوق انسانها در مراحل و مسیرهاى مختلف اجتماعى.
«میزان»، هر قانون تکوینى و دستور تشریعى را شامل مى شود; چرا که همه وسیله سنجش اند. درست است که «میزان» در لغت به معناى ترازو و وسیله وزن کردن سنگینى اجسام است، اما مسلماً میزانى که در سوره «رحمن»، بعد از ذکر آفرینش آسمان به آن اشاره شده، مفهوم گسترده اى دارد که هر وسیله سنجش و همه قوانین تکوین و تشریع را فرا مى گیرد، نه فقط وسیله سنجش وزن اجناس.
اصولاً برافراشته بودن آسمان و نظم دقیقى که بر ملیونها کره آسمانى حاکم است، بدون میزان و قوانین حساب شده اى، امکان پذیر نیست. و این که مى بینیم، در بعضى از عبارات «میزان» به معناى «قرآن» یا به معناى «عدل» یا به معناى «شریعت» یا «ترازو» تفسیر شده است، در حقیقت هر کدام اشاره به مصداقى از این مفهوم کل و گسترده است.(31)
مَیْسِر:
(عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ)
«مَیْسِر» از مادّه «یُسْر» گرفته شده که به معناى سهل و آسان است، و از آنجا که «قِمار» در نظر بعضى از مردم وسیله آسانى براى نیل به مال و ثروت است به آن «مَیْسِر» گفته شده است.(32)
مَیْسُور:
(لَهُمْ قَوْلاً مَّیْسُوراً)
«مَیْسُور» از مادّه «یُسر» به معناى راحت و آسان است، و در اینجا مفهوم وسیعى دارد که هر گونه سخن نیک و برخورد توأم با احترام و محبت را شامل مى شود.(33)
میقات:
(فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ)
«میقات» از مادّه «وقت» به معناى وقتى است که براى انجام کارى تعیین شده است، و معمولاً بر زمان اطلاق مى گردد.
اما گاهى به مکانى که باید کارى در آن انجام پذیرد، گفته مى شود، مانند «میقات حج» یعنى مکانى که هیچ کس بدون احرام نمى تواند از آنجا بگذرد.
و منظور از «میقات» در سوره «واقعه» همان «وقت مقرر قیامت» است، که در آن روز، همه انسان ها در محشر براى رسیدگى به حساب هایشان اجتماع مى کنند، گاهى نیز به صورت کنایه، براى مکانى که براى انجام کارى مقرّر شده است به کار مى رود.(34)
مَیْمَنَة:
(مَا أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ)
این احتمال داده شده که «مَیْمَنَة» از مادّه «یمن» به معناى سعادت و خوشبختى و برکت است، یعنى آنها صاحبان برکتند که وجودشان هم براى خودشان برکت دارد، و هم براى جامعه.(35)
میمون:
«میمون» از مادّه «یُمْن» به معناى «یامن» کسى که مایه خوشبختى است.(36)
مُؤْصَدَه:
(عَلَیْهِمْ نَارٌ مُّؤْصَدَةُ)
«مُؤْصَدَه» از مادّه «ایصاد» به معناى بستن در و محکم کردن آن است، و لذا به اطاقک هایى که در درون کوه ها براى جمع اموال به وجود مى آوردند، «وَصِید» مى گفتند.(37)


(1) . کهف، آیه 58 (ج 12، ص 519).
(2) . نحل، آیه 14 (ج 11، ص 205).
(3) . فاطر، آیه 18 (ج 18، ص 244).
(4) . مؤمنون، آیه 102 (ج 14، ص 352) ; قارعه، آیات 6 ; 8 (ج 27، ص 289).
(5) . توبه، آیه 25 (ج 7، ص 400).
(6) . نساء، آیه 33 (ج 3، ص 466) ; احزاب، آیه 5 (ج 17، ص 216).
(7) . کهف، آیه 52 (ج 12، ص 505).
(8) . بقره، آیه 56 (ج 1، ص 311).
(9) . توبه، آیه 70 (ج 8، ص 48) ; حاقّه، آیه 9
(ج 24، ص 446).
(10) . روم، آیه 52 (ج 16، ص 502).
(11) . روم، آیه 21 (ج 16، ص 414).
(12) . طور، آیه 9 (ج 22، ص 430).
(13) . هود، آیه 98 (ج 9، ص 272).
(14) . عادیات، آیه 2 (ج 27، ص 266).
(15) . حجر، آیه 19 (ج 11، ص 69).
(16) . بقره، آیه 236 (ج 2، ص 236).
(17) . واقعه، آیه 15 (ج 23، ص 221).
(18) . نساء، آیه 103 (ج 4، ص 139).
(19) . مائده، آیه 3 (ج 4، ص 335).
(20) . دخان، آیه 41 (ج 21، ص 212).
(21) . تکویر، آیه 8 (ج 26، ص 186).
(22) . آل عمران، آیه 12 (ج 2، ص 524) ; اعراف، آیه 41 (ج 6، ص 212) ; رعد، آیه 18 (ج 10،213); طه، آیه 53 (ج 13، ص 250) ; ص، آیه 56
(ج 19، صفحه 340) ; رحمن، آیه 10 (ج 23، ص 121) ; نبأ، آیه 6 (ج 26، ص 30).
(23) . مریم، آیه 29 (ج 13، ص 65) ; زخرف، آیه 10 (ج 21، ص 28).
(24) . ابراهیم، آیه 43 (ج 10، ص 427) ; قمر، آیه 8 (ج 23، ص 34) ; معارج، آیه 36 (ج 25،
ص 50).
(25) . کهف، آیه 29 (ج 12، ص 457) ; دخان، آیه 45 (ج21،ص 217); معارج،آیه 8 (ج 25،ص30).
(26) . مائده، آیه 48 (ج 4، ص 508) ; حشر، آیه 23 (ج 23، ص 562).
(27) . لقمان، آیه 6 (ج 17، ص 27).
(28) . سجده، آیه 8 (ج 17، ص 141) ; قلم، آیه 10 (ج24، ص 392).
(29) . احزاب، آیه 7 (ج 17، ص 230) ; حدید، آیه 8 (ج 23، ص 392).
(30) . حدید، آیه 10 (ج 23، ص 331).
(31) . هود، آیه 84 (ج 9، ص 243) ; شورى، آیه 17 (ج 20، ص 415) ; رحمن، آیه 8 ; حدید، آیه 25 (ج 23، صفحات 118، 384).
(32) . بقره، آیه 219 (ج 2، ص 143).
(33) . اسراء، آیه 28 (ج 12، ص 107).
(34) . اعراف، آیه 142 (ج 6، ص 405) ; واقعه، آیه 50 (ج 23، ص 244) ; نبأ، آیه 17 (ج 26،45).
(35) . واقعه، آیه 8 (ج 23، ص 214) ; بلد، آیه 18 (ج 27، ص 44).
(36) . اسراء، آیه 101 (ج 12، ص 339).
(37) . بلد، آیه 20 ; همزه، آیه 8 (ج 27، صفحات 45، 342).
 
منّ ـ مَنْ یَشاءنَآ ـ نَتَقْنَا
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma