مُزْجات ـ مُشَیَّدَة

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
لغات در تفسیر نمونه
مخاصمه ـ مِرْیَهمصانع ـ مَعین

مُزْجات:
(بِبِضاعَة مُّزْجاة)
«مُزْجات» از مادّه «ازجاء» به معناى راندن و دفع کردن است و از آنجا که بهاى کم و بى ارزش را شخص گیرنده از خود دور مى سازد به آن «مُزْجات» گفته شده است.(1)
مُزْن:
(أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ)
«مُزْن» (بر وزن حزن) آن گونه که «راغب» در «مفردات» مى گوید: به معناى «ابرهاى روشن» است، و بعضى آن را به «ابرهاى باران زا» تفسیر کرده اند.(2)
مَسّ:
(مَا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ)
«مَسّ» در لغت به معناى تماس پیدا کردن و لمس کردن است و در سوره «بقره» کنایه از عمل زناشوئى است.
اما در سوره «قمر» مفهومش آن است که به دوزخیان گفته مى شود: بچشید! حرارت سوزانى را که از لمس آتش دوزخ حاصل مى شود، بچشید، و نگوئید اینها دروغ، خرافه و اسطوره است.(3)
مساجد:
(وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ)
«مساجد» از مادّه «سُجُود» جمع «مسجد» معبد مسلمین است.(4)
مَسَّ النّاسَ ضُرٌّ:
(وَ إِذا مَسَّ النّاسَ ضُرٌّ دَعَوا)
تعبیر به «مَسَّ النّاسَ ضُرٌّ» اشاره به مختصر ناراحتى است.(5)
مَسْأَم:
(مِن نّارِ السَّمُومِ)
«مَسْأَم» از «سموم» گرفته شده و «سموم» در لغت به معناى باد سوزانى است که گویى در تمام روزنه هاى پوست بدن انسان نفوذ مى کند; زیرا عرب به سوراخ هاى بسیار ریز پوست بدن «مَسْأَم» مى گوید، و سموم نیز به همین مناسبت بر چنین بادى اطلاق مى شود و مادّه «سم» نیز از همان است چرا که در بدن نفوذ کرده و انسان را مى کشد یا بیمار مى سازد.(6)
مستأخرین، مستقدمین:
(وَلَقَدْ عَلِمْنا الْمُسْتَأْخِرِینَ)
«مستقدمین» و «مستأخرین» معناى وسیعى دارد که هم شامل پیشگامان و متأخران در زمان مى شود، و هم شامل پیشگامان در اعمال خیر، و یا جهاد و مبارزه با دشمنان حق، و یا حتى صفوف نماز جماعت، و مانند اینها. و با توجّه به این معناى جامع، تمام احتمالاتى را که در «تقدم» و «تأخر» در آیه داده اند، مى توان جمع کرد و پذیرفت.(7)
مُسْتَخْلَفِین:
(جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفینَ)
تعبیر به «مُسْتَخْلَفِین» (جانشینان) از مادّه «إِستخلاف ـ خَلْف» ممکن است اشاره به نمایندگى انسان از سوى خداوند در زمین و مواهب آن باشد، و یا جانشینى از اقوام پیشین، و یا هر دو.(8)
مُسْتَسْلِمُون:
(بَلْ هُمُ الْیَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ)
«مُسْتَسْلِمُون» از «استسلام» از مادّه «سلامت» به مقتضاى باب «استفعال» به معناى طلب کردن سلامت است که معمولاً به هنگام قرار گرفتن در برابر یک قدرت بزرگ با انقیاد و خضوع توأم مى باشد.(9)
مستصرخ:
(أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ)
«مستصرخ» از مادّه «إِستصراخ ـ صُراخ» به معناى کسى است که فریادرسى مى خواهد.(10)
مستضعف:
(وَالْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ)
«مستضعف» با «ضعیف» فرق روشنى دارد، «ضعیف» کسى است که ناتوان است، ولى «مستضعف» کسى است که بر اثر مظالم و ستم هاى دیگران تضعیف گردیده است; خواه این تضعیف از نظر فکرى و فرهنگى باشد، یا از نظر اخلاقى، یا از نظر اقتصادى
و یا از نظر سیاسى و اجتماعى، و به این ترتیب به کارگیرى این واژه تعبیر جامعى است که تمام انواع استعمار را در بر مى گیرد.
این واژه در سوره «قصص» نیز به معناى کسى است که او را به ضعف کشانده اند. به تعبیر دیگر «مستضعف» کسى نیست که ضعیف و ناتوان و فاقد قدرت و نیرو باشد; مستضعف کسى است که نیروهاى بالفعل و بالقوة دارد، اما از ناحیه ظالمان و جباران، سخت در فشار قرار گرفته، ولى با این حال در برابر بند و زنجیر که بر دست و پاى او نهاده اند، ساکت و تسلیم نیست، پیوسته تلاش مى کند، تا زنجیرها را بشکند و آزاد شود، دست جباران و ستمگران را کوتاه سازد و آئین حق و عدالت را برپا کند.(11)
مُسْتَطَر:
(وَ کَبیر مُّسْتَطَرٌ)
«مُسْتَطَر» از مادّه «سطر» در اصل به معناى «صف» مى باشد، خواه انسان هایى که در یک صف ایستاده اند، یا درختانى که در یک صف قرار دارند، یا کلماتى که بر صفحه کاغذ، در یک صف ردیف شده اند، و از آنجا که بیشتر در معناى اخیر به کار مى رود، معمولاً این معنا از آن به ذهن مى رسد.(12)
مُسْتَطِیْر:
(شَرُّهُ مُسْتَطیراً)
«مُسْتَطِیْر» از مادّه «إِستطارَة ـ طَوْر» به معناى گسترده و پراکنده است، و اشاره به عذاب هاى گوناگون و وسیع آن روز عظیم مى باشد.(13)
مُسْتَقَرّ:
(لِّکُلِّ نَبَإ مُسْتَقَرٌ)
«مُسْتَقَرّ» از مادّه «استقرار ـ قَرار» ممکن است، مصدر میمى باشد به معناى استقرار، و یا اسم زمان و مکان، به معناى محل استقرار.
در صورت اول خبر از اصل تحقق وعده هاى الهى مى دهد، و در صورت دوم خبر از زمان و مکان این وعده ها است.
«مُسْتَقَرّ» در اصل، از مادّه «قُرّ» (بر وزن حُرّ) به معناى سرما است و از آنجا که سرماى شدید هوا، انسان و موجودات دیگر را خانه نشین مى کند، این کلمه به معناى سکون و توقف و قرار گرفتن آمده است، و مستقر به معناى ثابت و پایدار مى آید.
واژه «مُسْتَقِر» به معناى ثابت و پابرجا، در سوره «قمر» ممکن است اشاره به این باشد که، این عذاب به قدرى کوبنده، قوى و نیرومند بود که هیچ چیز قدرت مقابله با آن را نداشت. این معنا نیز گفته شده است که چون این عذاب دنیوى با عذاب برزخى آنها اتصال پیدا کرد، از آن تعبیر به «مُسْتَقِر» شده است.(14)
مُسْتَمِر:
(وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُّسْتَمِرٌّ)
تعبیر به «مُسْتَمِر» از مادّه «استمرار» اشاره به این است که، آنها معجزات مکرّرى از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) دیده بودند، که «شقّ القمر» ادامه آن بود، آنها همه را بر تداوم سحر حمل مى کردند، و آن را «سحرى مستمر» مى پنداشتند، هر چند این تهمت، بهانه اى بود براى عدم تسلیم در مقابل حق.
بعضى از مفسران، «مُسْتَمِر» را به معناى «قوتمند» تفسیر کرده اند (چنان که مى گویند: «حَبْلٌ مرِیر»: یعنى طناب محکم) و بعضى آن را به معناى «گذرا و ناپایدار» تفسیر نموده، ولى ظاهر همان تفسیر اول است.(15)
مُسْتَوْدَع:
(فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ)
«مُسْتَوْدَع» از مادّه «وَدْع» (بر وزن منع) به معناى ترک کردن است و از آنجا که امور ناپایدار محل خود را به زودى ترک مى گویند، این کلمه به معناى ناپایدار نیز به کار مى رود، و «ودیعه» را از این نظر «ودیعه» مى گویند که باید محل خود را ترک گوید و به دست صاحب اصلى باز گردد.
و یا از آنجا که امور ناپایدار رها مى شوند، و به حالت اول باز مى گردند، به هر امر ناپایدار، «مُسْتَوْدَع» گفته مى شود; «ودیعه» را نیز به خاطر این که سرانجام باید محل خود را رها کند، و به صاحب اصلى باز گردد «ودیعه» گفته اند.(16)
مسجور:
(وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ)
براى «مسجور» از مادّه «سَجْر» دو معنا در لغت ذکر شده: یکى «برافروخته» و دیگرى «مملوّ». «راغب» در «مفردات» مى گوید: «سجر» (بر وزن فجر) به معناى شلعهور ساختن آتش است.(17)
مُسَحَّر:
(أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ)
«مُسَحَّر» از مادّه «سحر» به معناى کسى است که مسحور شده باشد. آنها معتقد بودند که ساحران گاه از طریق سحر، عقل و هوش افراد را از کار مى اندازند، این سخن را نه تنها به حضرت صالح(علیه السلام) گفتند که به گروهى دیگر از پیامبران نیز این تهمت را وارد ساختند، حتى به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)، چنان که در آیه 8 سوره «فرقان» مى خوانیم: إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّ رَجُلاً مَسْحُوراً: «ستمگران گفتند: شما تنها از مردى پیروى مى کنید که بر اثر مسحور شدن، عقل خود را از دست داده است»!(18)
مَسحُور:
در بیان معناى «مَسْحُور» مفسران دو تفسیر گفته اند: بعضى آن را به معناى «ساحر» دانسته اند به شهادت آیات دیگر قرآن که مى گوید: فرعون و فرعونیان همه جا او را متهم به ساحر بودن کردند. و آمدن اسم مفعول به معناى فاعل در لغت عرب شبیه و نظیر دارد مانند «مَشْئُوم» به معناى «شائم» کسى که مایه بدبختى است، و «میمون» به معناى «یامن» کسى که مایه خوشبختى است.
ولى جمعى دیگر از مفسران «مَسْحُور» را به همان معناى مفعولى واگذاشته اند، به معناى کسى که سحر در او اثر گذاشته، چنان که از آیه 39 «ذاریات» استفاده مى شود که هم نسبت سحر به او دادند و هم جنون.
به هر حال این روش همیشگى مستکبران است که مردان الهى را به خاطر نوآوریها، حرکت بر ضد مسیر جامعه هاى فاسد، و همچنین نشان دادن خارق عادات، متهم به سحر و یا جنون مى کردند، تا در افکار مردم ساده دل نفوذ کنند و آنها را از گرد پیامبران پراکنده سازند یا نگذارند کسى به آنها ایمان آورد.(19)
مسخ:
«مسخ» یا به تعبیر دیگر، «تغییر شکل انسانى به صورت حیوان» مسلماً موضوعى بر خلاف جریان عادى طبیعت است.
اما هیچ مانعى ندارد که مفهوم ظاهر کلمه «مسخ» را که در آیه فوق و بعضى دیگر از آیات قرآن آمده است، بپذیریم و بیشتر مفسران هم همین تفسیر را پذیرفته اند.
ولى بعضى از مفسران که در اقلیت هستند معتقدند: مسخ به معناى «مسخ روحانى» و دگرگونى صفات اخلاقى است، به این معنا که صفاتى همانند میمون یا خوک در انسان هاى سرکش و طغیانگر پیدا شد، رو آوردن به تقلید کورکورانه و توجّه شدید به شکم پرستى و شهوت رانى که از صفات بارز این دو حیوان بود در آنها آشکار گشت. این احتمال از یکى از قدماى مفسرین به نام «مجاهد» نقل شده است.
و این که بعضى ایراد کرده اند: مسخ بر خلاف قانون تکامل و موجب بازگشت و عقب گرد در خلقت است، درست نیست; زیرا قانون تکامل مربوط به کسانى است که در مسیر تکاملند، نه آنها که از مسیر انحراف یافته و از محیط شرائط این قانون به کنار رفته اند.
فى المثل یک انسان سالم در سنین طفولیت مرتباً رشد و نمو مى کند، اما اگر نقائصى در وجود او پیدا شود، ممکن است نه تنها رشد و نموّش متوقف گردد، که رو به عقب برگردد، و نموّ فکرى و جسمانى خود را تدریجاً از دست بدهد.
ولى در هر حال، باید توجّه داشت: مسخ و دگرگونى جسمانى متناسب با اعمالى است که انجام داده اند، یعنى چون عده اى از جمعیت هاى گنهکار بر اثر انگیزه هواپرستى و شهوت رانى دست به طغیان و نافرمانى خدا مى زدند و جمعى با تقلید کورکورانه از آنها، آلوده به گناه شدند، لذا به هنگام مسخ، هر گروه به شکلى که متناسب با کیفیت اعمال او بوده ظاهر مى شده است.
البته در آیات مورد بحث، تنها سخن از «قرده» (میمون ها) به میان آمده است و از «خنازیر» (خوک ها) سخنى نیست، ولى در آیه 60 سوره «مائده» گفتگو از جمعیّتى به میان آمده است که به هنگام مسخ به هر دو صورت فوق (بعضى قرده و بعضى خنازیر) تغییر چهره دادند، که به گفته بعضى از مفسران مانند «ابن عباس»، آن آیه نیز درباره همین اصحاب سبت است که پیرمردان سرجنبانانِ شکم پرست و شهوت پرستشان به خوک، و جوانان مقلّد، چشم و گوش بسته ـ که اکثریت را تشکیل مى دادند ـ به میمون تغییر چهره دادند.
باید توجّه داشت طبق روایات، مسخ شدگان تنها چند روزى زنده مى ماندند و سپس از دنیا مى رفتند، و نسلى از آنها به وجود نمى آمد.(20)
مُسَخَّرات:
(الطَّیْرِ مُسَخَّرات)
از آنجا که طبیعت اجسام، جذب شدن به سوى زمین است، حرکت پرندگان در بالاى زمین را با عنوان «مُسَخَّرات» (تسخیر شده ها) از مادّه «تسخیر» بیان کرده است; یعنى، خداوند نیروئى در بال و پر آنها و خاصیتى در هوا قرار داده است که به آنها این امکان را مى دهد که بر خلاف قانون جاذبه به هوا پرواز کنند.(21)
مسد:
(حَبْلٌ مِّنْ مَّسَدِ)
«مسد» (بر وزن حسد) به معناى طنابى است که از الیاف بافته شده. بعضى گفته اند «مسد» طنابى است که در جهنم بر گردن او مى نهند که خشونت الیاف را دارد و حرارت آتش و سنگینى آهن را.(22)
مُسْرِف:
(کُنْتُمْ قَوْماً مُّسْرِفینَ)
«مُسْرِف» از مادّه «اسراف» به معناى تجاوز از حد است، اشاره به این که مشرکان و دشمنان پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مخالفت و عداوت خود، هیچ حدّ و مرزى را به رسمیت نمى شناختند.(23)
مَسْغَبَة:
(فی یَوْم ذی مَسْغَبَة)
«مَسْغَبَة» از مادّه «سَغَب» (بر وزن غضب) به معناى «گرسنگى» است; بنابراین، «یوم ذى مسغبة» به معناى روز گرسنگى است، گرچه همیشه گرسنگان در جوامع بشرى بوده اند، ولى این تعبیر، تأکیدى است بر اطعام گرسنگان در ایام قحطى و خشکسالى و مانند آن، براى اهمیت این موضوع، و الا اطعام گرسنگان همیشه از افضل اعمال بوده و هست.(24)
مُسْفِرَة:
(یَوْمَئِذ مُّسْفِرَةٌ)
«مُسْفِرَة» از مادّه «اسفار» به معناى آشکار شدن و درخشیدن است، همانند طلوع سپیده صبح در پایان شب تاریک.(25)
مسکنت:
(عَلَیْهِمُ الْمَسْکَنَةُ)
«مسکنت» به معناى بیچارگى است; مخصوصاً بیچارگى شدید که راه نجات از آن مشکل باشد. و در اصل از مادّه «سکونت» گرفته شده; زیرا افراد مسکین کسانى هستند که بر اثر ضعف و نیاز، قادر بر حرکت و جنبشى از خود نمى باشند.(26)
مَسْکُوب:
(وَ مآء مَسْکُوب)
«مَسْکُوب» از مادّه «سکب» (بر وزن کبک) در اصل به معناى «ریزش» است; و از آنجا که ریزش آب از بالا به پایین، به صورت آبشار، بهترین مناظر را ایجاد مى کند ، زمزمه هاى آن گوش جان را نوازش مى دهد، و منظره آن چشم را فروغ مى بخشد. این امر یکى از مواهب بهشتیان قرار داده شده است.(27)
مُسْلِم:
(وَ أَنَاْ أَوَّلُ الْمُسْلِمینَ)
«مُسْلِم» از مادّه «اسلام» به معناى کسى است که در برابر فرمان خدا تسلیم است و این معنا درباره همه پیامبران الهى و امت هاى مؤمن آنها صدق مى کند.(28)
مَسَّنِى الْکِبَرُ:
(مَّسَّنِیَ الْکِبَرُ)
تعبیر به «مَسَّنِى الْکِبَرُ» (پیرى مرا لمس کرده است) اشاره به این است که آثار پیرى از موى سپیدم، و از چین هاى صورتم، نمایان است و آثار آن را در تمام وجود خود، به خوبى لمس مى کنم.(29)
مُسَوَّمَه:
(الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ)
«مُسَوَّمَه» از مادّه «تَسْویم ـ سَوْم» در اصل، به معناى «نشاندار» است و نشان داشتن آن (در سوره «آل عمران»)، یا به خاطر برازندگى اندام و مشخص بودن چهره و یا به خاطر تعلیم و تربیت آنها و آمادگى براى سوارى در میدان جنگ است.
این واژه در سوره «ذاریات» نیز به همان معناست، اما در این که چگونه آنها نشاندار بودند؟ در میان مفسران گفتگو است. بعضى گفته اند: آنها شکل مخصوص داشته که نشان مى داده سنگ معمولى نیست، بلکه وسیله عذاب است. و جمعى گفته اند: هر کدام علامتى داشته، و براى فرد معین و نقطه خاصى نشانه گیرى شده بود، تا مردم بدانند که مجازات هاى خداوند آن چنان حساب شده است که حتى معلوم است کدام فرد مجرم، با کدام سنگ باید نابود شود!(30)
مسیطر:
(أَمْ هُمُ الْمُصَیْطِرُونَ)
«مسیطر» از مادّه «سَیْطَرِة ـ سَطْر» به کسى مى گویند که بر امرى تسلط داشته باشد، و به آن خط دهد، همان گونه که نویسنده بر سطور کلام خویش تسلط دارد (باید توجّه داشت که این کلمه، هم با «صاد»، و هم با «سین» نوشته مى شود، و هر دو به یک معناست، هر چند رسم الخط مشهور قرآن با «صاد» مى باشد، چنان که در «مصیطر» خواهد آمد).(31)
مَشْئَمَة:
(وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ)
«مَشْئَمَة» از مادّه «شؤم» نقطه مقابل «مَیْمَنَة» از مادّه «یمن» است، یعنى این گروه کافر، افرادى شوم و نامیمونند، که هم سبب بدبختى خودشانند، و هم بدبختى جامعه، ولى از آنجا که شوم بودن و خجسته بودن در قیامت به آن شناخته مى شود که نامه اعمال افراد در دست چپ، یا در دست راست آنها باشد، بعضى این تفسیر را براى آن پذیرفته اند، به خصوص این که مادّه «شؤم» در لغت به معناى گرایش به چپ نیز آمده است.(32)
مَشْئُوم:
«مَشْئُوم» از مادّه «شُؤم» به معناى «شائم» کسى که مایه بدبختى است.(33)
مشارق:
(وَ رَبُّ الْمَشارِقِ)
«مشارق» از مادّه «مَشرِق ـ شُرُوق» به معناى مشرق ها مى باشد.(34)
مَشْحُون:
(الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ)
«مَشْحُون» از مادّه «شحن» (بر وزن صحن) به معناى پر کردن است; و گاه به معناى مجهز ساختن، نیز آمده. و «شحناء» به عداوتى گفته مى شود که تمام وجود انسان را پر کند. و منظور در اینجا این است که، آن کشتى مملوّ از نفرات و همه وسائل بود و کمبودى نداشت.
و در سوره «یس» اشاره به این است که نه تنها خودشان بر کشتى سوار مى شوند، بلکه مال التجاره و وسائل مورد نیاز آنها، نیز با آن حمل و نقل مى گردد.(35)
مُشرقین:
(فَأَتْبَعُوهُمْ مُّشْرِقینَ)
بعضى از مفسران احتمال داده اند: منظور از «مشرقین» از مادّه «إِشراق» حرکت بنى اسرائیل به سوى شرق و پیروى فرعونیان از آنها در همین جهت بوده است; زیرا مى دانیم که سرزمین «بیت المقدس» نسبت به مصر، منطقه شرقى محسوب مى شود.(36)
مُشْفِق:
(مِّنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ)
قابل توجّه این که «خشیت» به معناى هرگونه ترسى نیست بلکه ترسى است که توأم با تعظیم و احترام باشد و همچنین «مُشْفِق» از مادّه «اشفاق» به معناى خوف و ترسى است آمیخته با محبت و احترام (چون در اصل از مادّه «شفق» گرفته شده که روشنى آمیخته با تاریکى است). بنابراین، ترس آنها از خداوند، همچون ترس انسان از یک حادثه وحشتناک نیست، و همچنین «اشفاق» آنها همچون بیم انسان از یک موجود خطرناک نمى باشد، بلکه ترس و اشفاقشان آمیزه اى است از احترام، عنایت و توجه، معرفت و احساس مسئولیت.
اما در سوره «مؤمنون»، از آنجا که «خشیت» بیشتر جنبه قلبى دارد و «اشفاق» جنبه عملى را شامل مى شود، ذکر این دو، به صورت علت و معلول در آیه، روشن
مى سازد که آنها کسانى هستند که ترس آمیخته با عظمت خدا در دل هایشان جاى کرده است و آثار آن در عملشان و مراقبتهایشان نسبت به دستورات الهى نمایان است. و به تعبیر دیگر «اشفاق» مرحله تکامل «خشیت» است که در عمل اثر مى گذارد، و به پرهیز از گناه و انجام مسئولیت ها وا مى دارد. و به طورى که «راغب» در «مفردات» مى گوید: این ماده هنگامى که با کلمه «من» متعدى شود، مفهوم «خوف» در آن ظاهرتر است، و هنگامى که با کلمه «فى» متعدى گردد، مفهوم «توجّه و عنایت» در آن بیشتر است. این کلمه، در اصل از مادّه «شفق» گرفته شده، که همان روشنى آمیخته با تاریکى است.(37)
مشکاة:
(مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاة)
«مشکاة» از مادّه «شَکاة» در اصل، به معناى روزنه و محل کوچکى بود که در دیوار ایجاد مى کردند و چراغ هاى معمول قدیم را براى محفوظ ماندن از مزاحمت باد و طوفان، در آن مى نهادند، و گاه از داخل اطاق طاقچه کوچکى درست مى کردند و طرفى را که در بیرون اطاق و مشرف به حیاط منزل بود با شیشه اى مى پوشاندند، تا هم داخل اطاق روشن شود، و هم صحن حیاط، و در ضمن از باد و طوفان نیز مصون بماند.
و نیز به محفظه هاى شیشه اى که به صورت مکعب مستطیلى مى ساختند و درى داشت و در بالاى آن روزنه اى براى خروج هوا و چراغ را در آن مى نهادند، گفته شده است.
کوتاه سخن این که: «مشکاة» محفظه اى براى چراغ در مقابل حمله باد و طوفان بود; و از آنجا که غالباً در دیوار ایجاد مى شد نور چراغ را نیز متمرکز ساخته و منعکس مى نمود.(38)
مَشْهَد:
(کَفَرُوا مِن مَّشْهَدِ)
«مَشْهَد» در آیه فوق، ممکن است مصدر میمى به معناى «شهود» باشد، و یا اسم مکان و زمان به معناى محل یا زمان شهود، معانى اینها هر چند مختلف است، ولى از نظر نتیجه چندان تفاوتى با هم ندارند.(39)
مشهود، شاهد:
(وَ شاهِد وَ مَشْهُود)
(رجوع شود به شاهد)
مشیب:
(یَجْعَلُ الْوِلْدانَ شیباً)
«شیب» (بر وزن سیب) جمع «اشیب» به معناى پیر است و در اصل از مادّه «شیب» (بر وزن عیب) آمده و «مشیب» به معناى سفید شدن مو است.(40)
مَشِید:
(وَ قَصْر مَّشِید)
«مَشِید» از مادّه «شید» (بر وزن صید) به دو معنا آمده است: نخست، به معناى ارتفاع، و دیگرى به معناى گچ، در صورت اول، «مشید» به معناى قصرهاى مرتفع و سر به آسمان کشیده است، و در صورت دوم، به معناى قصرهایى است که بسیار محکم بنا مى شود تا از حوادث روزگار مصون بماند; زیرا در آن زمان بیشتر خانه ها از گِل ساخته مى شده است، و خانه هایى که با گچ مى ساختند نسبت به خانه هاى گلین بسیار محکم تر بود.(41)
مُشَیَّدَة:
(فی بُرُوج مُّشَیَّدَة)
«مُشَیَّدَة» در اصل، از مادّه «شِید» (بر وزن شیر) به معناى گچ ومواد محکم دیگرى است که براى استحکام بنا در آن به کار مى برند، و از آنجا که در آن عصر و زمان معمولاً محکم ترین ماده براى استحکام بنا گچ بوده، بیشتر به این ماده اطلاق مى شده است.
بنابراین «بُرُوج مُشَیَّدَة» به معناى قلعه هاى محکم است و اگر مى بینیم «مُشَیَّدَة» به معناى مرتفع و طولانى آمده، آن هم نیز به خاطر آن است که بدون استفاده از گچ و مانند آن هیچ گاه نمى توانستند بناهاى مرتفع و طولانى بسازند.(42)


(1) . یوسف، آیه 88 (ج 10، ص 78).
(2) . واقعه، آیه 69 (ج 23، ص 264).
(3) . بقره، آیه 236 (ج 2، ص 235) ; قمر، آیه 48 (ج 23، ص 86).
(4) . حجّ، آیه 40 (ج 14، ص 130).
(5) . روم، آیه 33 (ج 16، ص 456).
(6) . حجر، آیه 27 (ج 11، ص 84).
(7) . حجر، آیه 24 (ج 11، ص 79).
(8) . حدید، آیه 7 (ج 23، ص 327).
(9) . صافات، آیه 26 (ج 19، ص 50).
(10) . ابراهیم، آیه 22 (ج 10، ص 377).
(11) . نساء، آیه 75 (ج 4، ص 22) ; قصص، آیه 5
(ج 16، ص 31).
(12) . قمر، آیه 53 (ج 23، ص 89).
(13) . انسان، آیه 7 (ج 25، ص 352).
(14) . انعام، آیات 67، 98 (ج 5، صفحات 357، 456) ; هود، آیه 6 (ج 9، ص 32) ; فرقان، آیات 24، 66 (ج 15، صفحات 78، 171) ; قمر، آیه 38 (ج 23، ص 75).
(15) . قمر، آیات 2، 19 (ج 23، صفحات 20، 48).
(16) . انعام، آیه 98 (ج 5، ص 456) ; هود، آیه 6
(ج 9، ص 32).
(17) . طور، آیه 6 (ج 22، ص 425).
(18) . شعراء، آیه 153 (ج 15، ص 337).
(19) . اسراء، آیات 47، 101 (ج 12، صفحات 170، 338، 339) ; فلق، محتواى سوره (ج 27،490).
(20) . اعراف، آیه 166 (ج 6، صفحات 499، 500).
(21) . نحل، آیه 79 (ج 11، ص 370).
(22) . مسد، آیه 5 (ج 27، ص 454).
(23) . زخرف، آیه 5 (ج 21، ص 23).
(24) . بلد، آیه 14 (ج 27، ص 46).
(25) . عبس، آیه 38 (ج 26، ص 170).
(26) . آل عمران، آیه 112 (ج 3، ص 77).
(27) . واقعه، آیه 31 (ج 23، ص 232).
(28) . انعام، آیه 163 (ج 6، ص 82).
(29) . حجر، آیه 54 (ج 11، ص 118).
(30) . آل عمران، آیه 14 (ج 2، ص 534) ; ذاریات، آیه 34 (ج 22، ص 367).
(31) . طور، آیه 37 (ج 22، ص 467).
(32) . واقعه، آیه 9 (ج 23، ص 214) ; بلد، آیه 19
(ج 27، ص 45).
(33) . اسراء، آیه 101 (ج 12، ص 339).
(34) . صافات، آیه 5 (ج 19، ص 25).
(35) . شعراء، آیه 119 (ج 15، ص 314) ; یس، آیه 41 (ج 18، ص 418).
(36) . شعراء، آیه 60 (ج 15، ص 267).
(37) . انبیاء، آیه 28 (ج 13، ص 428) ; مؤمنون، آیه 57 (ج 14، ص 286) ; طور، آیه 26 (ج 22،
ص 451).
(38) . نور، آیه 35 (ج 14، ص 509).
(39) . مریم، آیه 37 (ج 13، ص 85).
(40) . مزمّل، آیه 17 (ج 25، ص 192).
(41) . حجّ، آیه 45 (ج 14، صفحات 140، 141).
(42) . نساء، آیه 78 (ج 4، ص 34).
 
مخاصمه ـ مِرْیَهمصانع ـ مَعین
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma