أَحادیثِ ـ أَدْهى

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
لغات در تفسیر نمونه
أَب ـ أُجُورأَذْقان ـ أَزْواجاً

 
أَحادیثِ:
(تَأوِیْلِ الأَحَادِیثِ)
«أَحادیثِ» جمع «حدیث» به معناى نقل یک ماجرا است و از آنجا که انسان خواب خود را براى این و آن نقل مى کند، در اینجا کنایه از خواب است. ولى بعضى احتمال داده اند جمع «احدوثه» باشد که به معناى اخبار عجیبى است که مردم پیرامون آن با یکدیگر گفتگو مى کنند.(1)
أَحْبار:
(الأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا)
«أَحْبار» جمع «حبر» (بر وزن فکر و همچنین بر وزن ابر) به معناى اثر نیک است و سپس بر دانشمندانى که در جامعه اثر نیک دارند اطلاق شده است; و اگر به «مرکّب» نیز «حبر» گفته مى شود، به خاطر آثار نیک آن است. به معناى دانشمند و عالم و «رُهبان» جمع «راهب» نیز آمده است. و همچنین به افرادى گفته مى شود که به عنوان ترک دنیا در دیرها سکونت اختیار کرده و به عبادت مى پرداختند. و اطلاق آن بر علماء به خاطر آثارى است که از آنها در میان اجتماعات بشرى باقى مى ماند.(2)
أحزاب:
(مَهْزُومٌ مِّنَ الأَحْزاب)
تعبیر به «احزاب» از مادّه «حزب» ظاهراً اشاره به تمام گروه هایى است که بر ضد پیامبران قیام کردند، و خداوند آنها را در هم کوبید. این جمعیت مشرکان، گروهک کوچکى از آن گروه ها هستند که به سرنوشت آنان گرفتار خواهند شد.(3)
إِحسان:
(وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللهَ)
در این که مراد از «احسان» از مادّه «حسن» در اینجا چیست؟ چند احتمال در کلمات مفسران دیده مى شود: نخست این است که حسن ظن به خدا داشته باشید (و گمان نکنید انفاق هاى شما موجب اختلال امر معیشت شما خواهد شد).
و دوم: منظور، اقتصاد و میانه روى در مسأله انفاق است.
و سوم این که منظور، آمیختن انفاق با حسن رفتار نسبت به نیازمندان است; به گونه اى که همراه با گشاده روئى و مهربانى باشد و از هر نوع منّت و آنچه موجب رنجش و ناراحتى شخص انفاق شونده است، بر کنار باشد.
«احسان» در آیات 181 و 182 سوره «رحمن»، تنها به معناى «توحید» یا به معناى «توحید و معرفت» یا به معناى «اسلام» تفسیر شده است; ولى پیداست که اینها هر کدام مصداق روشنى از این مفهوم گسترده است که هرگونه نیکى در عقیده، گفتار و عمل را شامل مى شود.
«راغب» در «مفردات» مى گوید: «احسان» چیزى برتر از «عدالت» است; زیرا «عدالت» این است که انسان آنچه بر عهده اوست بدهد، و آنچه متعلق به او است بگیرد; ولى «احسان» این است که بیش از آنچه وظیفه اوست انجام دهد، و کمتر از آنچه حق اوست بگیرد.(4)
أَحْسَنِها:
(یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِهَا)
«أَحْسَنِهَا» از مادّه «حسن» است و این که در آیه بالا مى خوانیم: «بهترین این دستورات را بگیرند»، نه به این معناست که در میان آنها «بد» و «خوب» بوده است و آنها وظیفه داشته اند خوب ها را بگیرند و بدها را رها کنند; و یا «خوب» و «خوب تر» داشته و موظف بوده اند تنها «خوب ترها» را انتخاب نمایند. بلکه گاهى کلمه «افعل تفضیل» به معناى «صفت مشبّهه» مى آید و آیه مورد بحث ظاهراً از این قبیل است; یعنى «احسن» به معناى «حسن» است. اشاره به این که جمیع این دستورات حسن است و نیک.
این احتمال نیز در آیه فوق وجود دارد که «احسن» به همان معناى بهتر و افعل تفضیل بوده باشد. اشاره به این که در میان این دستورات، امورى مجاز شمرده شده است (همانند قصاص) و امورى از آن بهتر معرفى شده (همانند عفو و گذشت).
یعنى به پیروانت بگو: تا مى توانند آنچه بهتر است را انتخاب کنند و فى المثل عفو را بر قصاص (جز در موارد خاص) ترجیح دهند.
این احتمال وجود دارد که ضمیر «أَحْسَنِها» به «قُوّة» یا «أخذ به قوّة» باز گردد; اشاره به این معنا که آنها را به بهترین نوع از جدّیّت و قوّت و قدرت بگیرند.(5)
أُحْشُرُوا:
(أُحْشُرُوا الَّذِیْنَ)
«أُحْشُرُوا» از مادّه «حشر» به گفته «راغب» در «مفردات» به معناى خارج کردن گروهى از مقر خود، و گسیل داشتن آنها به میدان جنگ و مانند آن است. این واژه در بسیارى از موارد به معناى جمع کردن نیز آمده است.(6)
أَحْصُوا:
(وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ)
«أَحْصُوا» از مادّه «احصاء» به معناى شمارش است و در اصل از «حصى» به معناى «ریگ» گرفته شده است; زیرا بسیارى از مردم در زمان هاى قدیم که به خواندن و نوشتن آشنا نبودند، حساب موضوعات مختلف را با ریگ ها نگه مى داشتند.(7)
أَحَقّ:
(أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیهِ)
«أَحَقّ» از مادّه «حق» (شایسته تر)، گر چه «افعل التفضیل» است، ولى در اینجا به معناى مقایسه دو چیز در شایستگى نیامده است; بلکه «شایسته» و «ناشایسته»اى را مقایسه مى کند، و این در آیات قرآن، احادیث و سخنان روزمره نمونه هاى زیادى دارد.(8)
أَحْقاب:
(لاَبِثِینَ فِیها أَحْقاباً)
«أَحْقاب» جمع «حقب» (بر وزن قفل) به معناى مدت نامعلومى از زمان است. بعضى آن را به هشتاد سال، بعضى هفتاد و بعضى چهل سال تفسیر کرده اند; و چون از این تعبیر به نظر مى آید که دوزخیان مدت هایى طولانى در دوزخ مى مانند، و سرانجام پایان مى یابد، و این با آیات خلود و عذاب دائم تضاد دارد، هر کدام در تفسیر آن راهى را پوییده اند. معروف میان مفسران این است که منظور از «أَحْقاب» در اینجا این است که مدت هایى طولانى و سالیان دراز پى در پى مى آید و مى گذرد، بى آن که پایان یابد; و هر زمانى که مى گذرد، زمان دیگرى جانشین آن مى شود. در بعضى از روایات نیز آمده است که این آیه درباره گنهکارانى است که سرانجام پاک مى شوند و از دوزخ آزاد مى گردند، نه کافرانى که مخلّد در آتشند.(9)
أَحْلام:
(قالُوا أَضْعاثُ أَحْلام)
«أَحْلام» جمع «حُلُم» (بر وزن نهم) به معناى خواب و رؤیا و عقل است و جمع «حُلْم» (بر وزن ظلم) به معناى خواب و رؤیاست. و از آنجا که براى جمع آورى یک بسته هیزم و مانند آن یک مشت اشیاى پراکنده را روى هم مى گذارند، این تعبیر به خواب هاى آشفته و پراکنده اطلاق شده است.(10)
أَحْوى:
(فَجَعَلَهُ غُثآءً أَحْوَى)
«أَحْوى» از مادّه «حُوّه» (بر وزن قُوّه) به معناى رنگ سبز سیر، و گاه به معناى رنگ سیاه آمده است. و هر دو به یک معنا باز مى گردد; چرا که رنگ سبزِ سیر، همواره متمایل به سیاهى است. و این تعبیر به
خاطر آن است که گیاهان خشک، هنگامى که روى هم متراکم مى شوند، تدریجاً میل به سیاهى پیدا مى کنند.(11)
أُحِیْطَ:
(وَ أُحِیْطَ بِثَمَرِهِ)
«أُحِیْطَ» از مادّه «احاطه» در این گونه موارد به معناى «عذاب فراگیر» است که نتیجه آن، نابودى کامل است.(12)
أَخافُ:
(إِنِّى أَخافُ عَلَیْکُمْ)
«أَخافُ» از مادّه «خوف» (مى ترسم گرفتار چنین مجازاتى شوید) بعد از ذکر مسأله شرک در آیه مورد بحث، ممکن است به خاطر این باشد که نوح(علیه السلام)مى خواهد به آنها بگوید: اگر یقین به چنین مجازاتى نداشته باشید، لااقل بیم آن هست. بنابراین، عقل اجازه نمى دهد با چنین احتمالى این راه را بپیمایید; و به استقبال چنین عذاب دردناکى بشتابید.(13)
أَخْبَتُوا:
(وَ أَخْبَتُوا إِلى رَبِّهِمْ)
«أَخْبَتُوا» از مادّه «إِخبات» از ریشه «خَبْت» (بر وزن ثبت) به معناى زمین صاف و وسیع است که انسان به راحتى و با اطمینان مى تواند در آن گام بردارد. به همین جهت این ماده در معناى اطمینان به کار رفته، و به معناى خضوع و تسلیم نیز آمده است; چرا که چنین زمینى هم براى گام برداشتن اطمینان بخش است، و هم در برابر رهروان، خاضع و تسلیم.(14)
أُخْت:
(أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها)
«أُخْت» (خواهر) در لغت عرب به معناى هم ردیف و هم سنخ است مانند دو خواهر نسبت به یکدیگر; در اینجا کنایه از ارتباط و پیوند فکرى و روحى در میان گروه هاى منحرف است و از آنجا که «أُمَّت» مؤنث لفظى است،تعبیر به «أُخْت» شده، نه «أَخْ».(15)
إِختلاف:
(وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ)
«اختلاف» ممکن است در اینجا به معناى «آمد و شد» باشد; زیرا از مادّه «خلف و خلاف» به معناى جانشین یکدیگر شدن است; و نیز ممکن است به معناى تفاوت و کم و زیاد شدن مقدار شب و روز باشد، و یا هر دو.(16)
إِخْتِلاق:
(إِنْ هَذآ إِلاَّ اخْتِلاقٌ)
«اِخْتِلاق» از مادّه «خلق» در اصل به معناى ابداع چیزى بدون سابقه است; سپس این کلمه به «دروغ» نیز اطلاق شده است، چرا که دروغگو در بسیارى از مواقع، مطالب بى سابقه اى را مطرح مى کند. بنابراین، منظور از «اختلاق» در آیه مورد بحث، این است که ادعاى توحید، ادعاى نوظهور و بى سابقه اى است که محمّد(صلى الله علیه وآله)آن را مطرح کرده، و در میان ما و پیشینیانمان کاملاً ناشناخته بوده است، و این خود دلیل بر بطلان آن است!(17)
أَخْدان:
(وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدان)
«أَخْدان» جمع «خدن» (بر وزن اذن) در اصل، به معناى دوست و رفیق است، اما معمولاً به افرادى گفته مى شود که با جنس مخالف خود، ارتباط نامشروع پنهانى برقرار مى سازند. و نیز باید توجّه داشت که «خدن»، هم بر «مرد» و هم بر «زن» در قرآن مجید، اطلاق شده است.(18)
أُخْدُود:
(قُتِلَ أَصْحابُ الْاُخْدُودِ)
«أُخْدُود» به گفته «راغب» در «مفردات» به معناى شکاف وسیع، عمیق و گسترده در زمین است; یا به تعبیر دیگر گودال ها و خندق هاى بزرگ را گویند. جمع آن «اخادید» و در اصل از «خَدّ» انسان گرفته شده که به معناى دو فرورفتگى است که در دو طرف بینى انسان در سمت راست و چپ قرار دارد (و به هنگام گریه اشک بر آن جارى مى شود); سپس کنایتاً بر گودالى که بر صورت زمین ظاهر مى شود اطلاق شده (و بعداً به صورت یک معناى حقیقى درآمده است).(19)
أَخْذ:
(أَخَذْنآ آلَ فِرْعَوْنَ)
«أَخذ» از مادّه «أخذ» (گرفتن)، به معناى گرفتار قحطى و خشکسالى شدن مى آید; بنابراین أَخَذَهُ السَّنَةُ: «سال او را گرفت» یعنى گرفتار خشکسالى شد. و شاید علت آن این باشد که سال هاى قحطى، در برابر سال هاى عادى و معمولى کم است; کراراً در آیات قرآن «أَخْذ» (گرفتن) به معناى مجازات کردن آمده است; این به خاطر آن است که براى انجام یک مجازات سنگین، نخست طرف را بازداشت مى کنند و سپس کیفر مى دهند. و یا از آنجا که مجرم را براى مجازات کردن قبلاً دستگیر مى کنند، این کلمه، به عنوان کنایه از مجازات به کار مى رود.(20)
أَخَذْ:
(ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِینَ)
«أَخَذْتُ» از مادّه «أَخْذ» به معناى گرفتن است، ولى در این موارد کنایه از مجازات است; زیرا گرفتن و دستگیر کردن، مقدمه مجازات مى باشد.(21)
أُخْراکُمْ:
(فِى أُخْراکُمْ)
«أُخْراکُمْ» از مادّه «أخر» به معناى «ورائکم»، پشت سر شما مى باشد.(22)
أَخْرَس:
«أَخْرَس» از مادّه «خرس» به هرگونه گنگ گفته مى شود. بنابراین کُلُّ أَبْکَمَ أَخْرَسُ وَ لَیْسَ کُلُّ أَخْرَسَ أَبْکَمُ: «یعنى هر ابکمى، اخرس است اما هر اخرسى، ابکم نیست».
گاهى این ماده در مورد کسى اطلاق مى شود که به خاطر ضعف عقل از سخن گفتن عاجز و ناتوان است.(23)
أَخِّرْنَا:
(أَخِّرْنآ إِلَى أَجَل)
تعبیر به «أَخِّرنَا» از مادّه «أخر» (ما را به تأخیر انداز) قرینه روشنى است بر تقاضاى ادامه حیات در دنیا; و اگر این سخن را در قیامت به هنگام مشاهده آثار عذاب مى گفتند، باید بگویند: خداوندا ما را به دنیا بازگردان.(24)
أخسئوا:
(قالَ اخْسَئُوا فِیْها وَلاَتُکَلِّمُونَ)
«اخسئوا» از مادّه «خَسَأَ» که به صورت فعل امر است، معمولاً براى دور کردن سگ به کار مى رود; و هر گاه در مورد انسانى گفته شود به معناى پستى او و مستحق مجازات بودن است.(25)
أَخْفى:
(یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى)
«أَخْفى» از مادّه «اخفاء» است. براى این واژه معانى مختلفى گفته شده از جمله بعضى گفته اند: «أَخْفى» آن است که انسان مطلبى در دل نگهداشته و به کسى نمى گوید.
بعضى گفته اند: «أَخْفى» آن است که به فکر کسى نرسیده است، اما خدا از آن آگاه است. بعضى دیگر گفته اند: «أَخْفى» نیّتى است که شخص به دل دارد. بعضى گفته اند: «أَخْفى» اسرارى است که در ذات پاک خدا است. در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) و صادق(علیه السلام)مى خوانیم: «سرّ آن است که در دل پنهان نموده اى و أَخْفى آن است که به خاطرت آمده اما فراموش کرده اى».(26)
أَخِلاّء:
(الْاَخِلاّءُ یَوْمَئِذ)
«اخلاّء» جمع «خلیل» از مادّه «خَلّة» به معناى مودت و دوستى است. و ریشه اصلى آن «خلل» (بر وزن شرف) به معناى فاصله میان دو جسم است; و از آنجا که محبت و دوستى در لابلاى قلب انسان نفوذ مى کند، این واژه در آن به کار رفته است.(27)
أَخْلَدَ:
(أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ)
«أَخْلَدَ» از مادّه «اِخْلاد» به معناى سکونت دائمى در یکجا اختیار کردن است. بنابراین «أَخْلَدَ اِلَى الأَرْضِ» یعنى براى همیشه به زمین چسبید که در اینجا کنایه از جهان ماده، زرق و برق و لذات نامشروع زندگى مادى است. «أَخْلَد» در سوره «همزه» به صورت «فعل ماضى» آمده است، یعنى او گمان مى کند اموالش او را به صورت یک موجود جاودانه در آورده است، نه مرگ مى تواند به سراغ او آید، نه بیمارى ها و حوادث جهان مشکلى براى او ایجاد مى کند; چرا که مشکل گشا در نظرش تنها مال و ثروت است و او این مشکل گشا را در دست دارد.(28)
إِخْوان:
(إِخْوانَ الشَّیاطِینِ)
تعبیر به «إِخْوان» (برادران) یا به خاطر این است که اعمالشان هم ردیف و هماهنگ اعمال شیاطین است، همچون برادرانى که
یکسان عمل مى کنند; و یا به خاطر آن است که قرین و همنشین شیطان در دوزخند.(29)
إِدّ:
(لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئاً إِدّاً)
«إِدّ» از مادّه «أدّ» (بر وزن ضدّ) در اصل به معناى صداى ناهنجارى است که بر اثر گردش شدید امواج صوتى در گلوى شتر به گوش مى رسد; سپس به کارهاى بسیار زشت و وحشتناک اطلاق شده است.(30)
إدّارَک:
(بَلِ ادّارَکَ عِلْمُهُمْ)
«ادّارَک» در اصل «تدارک» بوده که به معناى پشت سر هم قرار گرفتن است. بنابراین مفهوم جمله «ادّارَکَ عِلْمُهُمْ فِی الآخِرَةِ» این است که: «آنها تمام معلومات خود را در مورد آخرت به کار گرفتند، اما به جایى نرسیدند».(31)
إِدبار:
(وَ أَدْبارَ السُّجُودِ)
«ادبار» (بر وزن اقبال)، در اینجا به معناى پشت کردن است. و در آیات مورد بحث «اَدبار» (بر وزن ابزار)، جمع «دبر» به معناى پشت مى باشد. «ادبار السجود» به معناى بعد از سجده هاست; «ادبار النجوم» به معناى هنگام پشت کردن ستارگان است.(32)
أَدْعِیاء:
(فِى أَزْواجِ أَدْعِیآئِهِمْ)
«أَدْعِیاء» جمع «دَعِىّ» به معناى پسر خوانده است.(33)
أَدنى:
(وَلَنُذِیقَنَّهُمْ مِّنَ الْعَذابِ الْاَدْنى)
«أَدنى» از مادّه «دُنُو» به معناى نزدیک تر است.(34)
أَدْهى:
(وَالسّاعَةُ أَدْهى وَ أَمَرُّ)
«أَدْهى» از مادّه «دهو» و «دهاء» به معناى مصیبت و حادثه بزرگ است که راه خلاص و علاج و درمان ندارد; و گاه به معناى شدت هوشیارى نیز آمده است. اما در آیه مورد بحث به معناى اول مى باشد.(35)


 (1) . یوسف، آیه 6 (ج 9، ص 369) ; مؤمنون، آیه 44 (ج 14، ص 266).
(2) . مائده، آیه 44 (ج 4، ص 495) ; توبه، آیه 31 (ج 7، ص 427) ; زخرف، آیه70(ج21،ص126).
(3) . ص، آیه 11 (ج 19، ص 244).
(4) . بقره، آیه 195 (ج 2، ص 49) ; رحمن، آیه 60 (ج 23، صفحات 181، 182) ; مرسلات، آیه 44 (ج 25، ص 425).
(5) . اعراف، آیه 145 (ج 6، ص 433).
(6) . صافات، آیه 22 (ج 19، ص 45).
(7) . طلاق، آیه 1 (ج 24، ص 233).
(8) . توبه، آیه 108 (ج 8، ص 179).
(9) . نبأ، آیه 23 (ج 26، ص 53)
(10) . یوسف، آیه 44 (ج 9، ص 498) ; انبیاء، آیه 5 (ج13،ص 390) ; طور، آیه 32 (ج 22،ص459).
(11) . أعلى، آیه 5 (ج 26، ص 402).
(12) . کهف، آیه 42 (ج 12، ص 477).
(13) . اعراف، آیه 59 (ج 6، ص 266).
(14) . هود، آیه 23 (ج 9، ص 87).
(15) . اعراف، آیه 38 (ج 6، ص 206) ; زخرف، آیه 48 (ج 21، ص 91).
(16) . بقره، آیه 164 (ج 1، ص 635).
(17) . ص، آیه 7 (ج 19، ص 238).
(18) . نساء، آیه 25 (ج 3، ص 442) ; مائده، آیه 5
(ج 4، ص 358).
(19) . بروج، آیه 4 (ج 26، ص 346).
(20) . اعراف، آیه 130 (ج 6، ص 375) ; مؤمن، آیه 22 (ج 20،ص 86); قمر، آیه 42 (ج 23،ص 79).
(21) . فاطر، آیه 26 (ج 18، ص 261).
(22) . آل عمران، آیه 153 (ج 3، ص 172).
(23) . نحل، آیه 76 (ج 11، ص 359).
(24) . ابراهیم، آیه 44 (ج 10، ص 431).
(25) . مؤمنون، آیه 108 (ج 14، ص 364).
(26) . طه، آیه 7 (ج 13، ص 186).
(27) . زخرف، آیه 67 (ج 21، ص 122).
(28) . اعراف، آیه 176 (ج 7، ص 24) ; همزه، آیه 3 (ج 27، ص 338).
(29) . اسراء، آیه 27 (ج 12، ص 106) ; حشر، آیه 10 (ج 23، ص 532).
(30) . مریم، آیه 89 (ج 13، ص 159).
(31) . نمل، آیه 66 (ج 15، ص 557).
(32) . ق، آیه 49 (ج 22، ص 301) ; طور، آیه 49
(ج 22، ص 301).
(33) . احزاب، آیه 37 (ج 17، ص 344).
(34) . سجده، آیه 21 (ج 17، ص 176).
(35) . قمر، آیه 46 (ج 23، ص 82).
 

 

أَب ـ أُجُورأَذْقان ـ أَزْواجاً
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma