قائِلُونَ ـ قذف

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
لغات در تفسیر نمونه
فُزِّعَ ـ فؤادقرآن ـ قُطُوف

قائِلُونَ:
(أَوْ هُمْ قآئِلُونَ)
«قائِلُونَ» اسم فاعل از مادّه «قَیْلُولَة» به معناى خواب نیمروز و یا به معناى استراحت در نیمروز است، و در اصل به معناى راحتى است، و لذا «پس گرفتن» جنسى که فروخته شده «اِقاله» نامیده مى شود; زیرا طرف را از نگرانى راحت مى کند.(1)
قائِم:
(مِنْها قآئِمٌ وَ حَصیدٌ)
«قائِم» از مادّه «قیام» اشاره به شهرها و آبادى هایى است که، از اقوام پیشین بر پا مانده اند، مانند سرزمین مصر که جایگاه فرعونیان بود، و پس از غرق شدن این گروه ظالم و ستمگر، همچنان بر جاى ماند، (باغ هایش و کشتزارهایش و بسیارى از عمارت هاى خیره کننده اش).(2)
قارِعِة:
(بِمَا صَنَعُوا قارِعَةٌ)
«قارِعِة» از مادّه «قرع» به معناى کوبیدن است; بنابراین «قارِعِة» یعنى کوبنده و در سوره «رعد» اشاره به امورى است که آدمى را مى کوبد و هشدار مى دهد و اگر آمادّه بیدار شدن باشد، بیدار مى کند، در حقیقت «قارِعة» معناى وسیعى دارد که هر گونه مصیبت شخصى یا جمعى و مشکلات و حوادث دردناک را شامل مى شود.
لذا بعضى از مفسران آن را به معناى جنگ ها و خشک سالى ها و کشته شدن و اسیر شدن دانسته اند، در حالى که بعضى دیگر آن را تنها اشاره به جنگ هایى گرفته اند که در صدر اسلام تحت عنوان «سَریّه» واقع مى شد و آن جنگ هایى بود که پیامبر شخصاً در آن شرکت نداشت، بلکه مأموریت را به اصحاب و یاران خود مى داد; ولى مسلّم است که «قارِعة» اختصاص به هیچ یک از این امور ندارد و همه را فرا مى گیرد.
«قارعة» از مادّه «قرع» (بر وزن فرع) به معناى کوبیدن چیزى بر چیزى است، به گونه اى که صداى شدیدى از آن برخیزد، تازیانه و چکش را نیز به همین مناسبت «مِقْرَعَة» گویند، بلکه به هر حادثه مهم و سخت «قارعة» گفته مى شود، (تاء تانیث در اینجا ممکن است اشاره به تأکید باشد). بسیارى از مفسران گفته اند: «قارعة» یکى از نام هاى قیامت است.(3)
قاسط:
(وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ)
«قاسط» از مادّه «قسط» به معناى تقسیم عادلانه است، این ماده هنگامى که به باب «افعال» در آید (اِقساط)، به معناى اجراى عدالت است، و هنگامى که به صورت ثلاثى مجرد استعمال شود (مانند آیه فوق)، به معناى ظلم و انحراف از مسیر حق است.(4)
قاسِیَه:
(قُلُوبَهُمْ قاسِیَةً)
«قاسِیَه» از مادّه «قسوة» و «قساوت» در اصل به سنگ هاى سخت اطلاق مى شود، و به معناى خشونت و سختى و نفوذناپذیرى است، لذا سنگ هاى خشن را «قاسى» مى گویند، و از همین رو به دل هایى که در برابر نور حق و هدایت انعطافى از خود نشان نمى دهد، و نرم و تسلیم نمى گردد، و نور هدایت در آن نفوذ نمى کند «قلب هاى قاسیه» یا قساوتمند، گفته مى شود; و در فارسى از آن به «سنگدلى» تعبیر مى کنیم.(5)
قاصِد:
(وَ سَفَراً قاصِداً)
«قاصِد» از مادّه «قَصْد» به معناى سهل و آسان است; زیرا در اصل از مادّه «قَصْد» است و مردم عادى قصد خود را متوجّه مسائل آسان مى کنند.(6)
قاصف:
(عَلَیْکُمْ قاصِفاً)
«قاصف» از مادّه «قَصْف» به معناى شکننده است و در اینجا اشاره به طوفان شدیدى است که همه چیز را در هم مى شکند.(7)
قاع:
(فَیَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً)
«قاع» از مادّه «قیع» زمین صاف و مستوى (بدون کوه و جنگل) است و بعضى آن را به محلى که آب در آن جمع مى شود، تفسیر کرده اند.(8)
قالِین:
(لِعَمَلِکُمْ مِّنَ الْقالِینَ)
«قالِین» از مادّه «قالی ـ قال» جمع «قال» از مادّه «قلى» (بر وزن حَلْق و بر وزن شرک) به معناى عداوت شدیدى است که در اعماق دل و جان انسان اثر مى گذارد، و این تعبیر شدت نفرت لوط را نسبت به اعمال آنها روشن مى سازد.(9)
قانِت:
(کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ)
«قانِت» از مادّه «قنوت» چنان که قبلاً هم گفته ایم، به معناى ملازمت و اطاعت توأم با خضوع است، اطاعتى که از ایمان و اعتقاد سر زند، و این اشاره به جنبه هاى عملى و آثار ایمان مى باشد.(10)
قانِتِیْنَ:
(وَ الْقانِتینَ)
«قانِتِیْنَ» از مادّه «قنوت» به معناى خضوع در برابر پروردگار و هم به معناى مداومت بر اطاعت و بندگى تفسیر شده است.(11)
قانع:
(وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ)
«قانع» از مادّه «قناعت» به کسى مى گویند که اگر چیزى به او بدهند قناعت مى کند، راضى و خشنود مى شود و اعتراض و ایراد و خشمى ندارد.(12)
قَبَس:
(آتیکُمْ مِّنْها بِقَبَس)
«قَبَس» (بر وزن قفس) به معناى مختصرى از آتش است که از مجموعه اى جدا مى کنند، و با توجّه به این که معمولاً مشاهده آتش در بیابان ها نشان مى دهد که جمعیتى گرد آن جمع اند، و یا این که شعله اى را بر جاى بلندى روشن ساخته اند که کاروانیان در شب راه را گم نکنند و با توجّه به تعبیرات دیگر استفاده مى شود که موسى باهمسر و فرزند خود در شبى تاریک از بیابان عبور مى کرده، شبى سرد و ظلمانى، که راه را گم کرده بود.(13)
قَبْضَة:
(قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ)
«قَبْضَة» از مادّه «قَبْض» به معناى چیزى است که در مشت مى گیرند، و معمولاً کنایه از قدرت مطلقه و سلطه کامل بر چیزى است، همان گونه که در تعبیرات روزمره مى گوئیم: فلان شهر در دست من است و یا فلان ملک در قبضه و مشت من، مى باشد.(14)
قبطیان:
«قبطیان» از مادّه «قِبْط» بومیان سرزمین مصر بودند، و تمام وسائل رفاهى و کاخ ها و ثروت ها و پست هاى حکومت در اختیار آنان بود.(15)
قُبُل:
(أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ قُبُلاً)
«قبل» از مادّه «قَبْل» به معناى مقابله است، یعنى عذاب الهى را در برابر خود مشاهده کنند، جمعى از مفسران، مانند: «طبرسى» در «مجمع البیان» و «ابوالفتوح» در «روح الجنان» و «آلوسى» در «روح المعانى» نیز احتمال داده اند که: «قبل» جمع «قبیل» اشاره به انواع مختلف عذاب بوده باشد، ولى معناى اول صحیح تر به نظر مى رسد.(16)
قُبُلاً:
(کُلَّ شَیْء قُبُلاً)
«قُبُلاً» از مادّه «قَبْل» به معناى رو به رو و مقابل است، این احتمال نیز هست که «قُبُلاً» جمع «قبیل» بوده باشد، یعنى گروه گروه فرشتگان و مردگان و... در برابر آنها حاضر شوند.(17)
قَبِیل:
(بِاللّهِ وَ الْمَلائِکَةِ قَبیلاً)
«قَبِیل» گاهى به معناى «کفیل و ضامن» تفسیر شده، و گاه به معناى چیزى که در مقابل انسان قرار مى گیرد و رو در روى او قرار دارد، بعضى نیز آن را جمع «قبیله» به معناى جماعت دانسته اند.(18)
قَتَرَة:
(تَرْهَقُها قَتَرَةٌ)
«قَتَرَة» (بر وزن غلبه) در اصل از مادّه «قتار» (بر وزن غبار) به معناى دودى است که از چوب یا چیزى دیگرى برمى خیزد، بعضى از ارباب لغت آن را نیز به معناى غبار تفسیر کرده اند.(19)
قَتُور:
(کَانَ الإِنْسانُ قَتُوراً)
«قَتُور» از مادّه «قتر» (بر وزن قتل) به معناى امساک در خرج کردن است. و از آنجا که «قتور» صیغه مبالغه است، معناى شدت امساک و تنگ نظرى را مى رساند.(20)
قِدّ:
«قِدّ» (بر وزن جنّ) به معناى «چیزى است که از طول بریده مى شود»!(21)
قَدْح:
(فَالْمُورِیاتِ قَدْحاً)
«قَدْح» به معناى زدن سنگ یا چوب و یا آهن و چخماق به یکدیگر براى تولید جرقه است.(22)
قِدَد:
(کُنّا طَرآئِقَ قِدَداً)
واژه «قِدَد» (بر وزن پسر) جمع «قدّ» (بر وزن ضدّ) به معناى «بریده شده» است، و به گروه هاى مختلف، به خاطر این که قطعه هاى جدا از هم هستند، نیز اطلاق مى شود.(23)
قَدَر:
(جِئْتَ عَلى قَدَر)
«قَدَر» به گفته بسیارى از مفسران، به معناى زمانى است که مقدر شده بود موسى(علیه السلام) به رسالت برگزیده شود، ولى بعضى دیگر آن را به معناى «مقدار» گرفته اند، همان گونه که در بعضى از آیات قرآن نیز، به همین معنا آمده است.(24)
قَدَّرَ:
(إِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ)
«قَدَّرَ» از مادّه «تقدیر» در اینجا به معناى آماده ساختن مطلب در ذهن و تصمیم گرفتن براى اجراى آن نقشه شوم است.(25)
قَدَّرَهُ:
(مِنْ نُطْفَة خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ)
جمله «قَدَّرَهُ» از مادّه «تقدیر» به معناى اندازه گیرى و موزون ساختن است; زیرا مى دانیم در ساختمان وجود انسان، بیش از بیست نوع فلز و شبه فلز به کار رفته، که هر کدام از نظر کمیت، و کیفیت، اندازه معینى دارد، که اگر کم و بیشى در آن رخ دهد، نظام وجود انسان به هم مى ریزد.(26)
قَدِمْنَا:
(وَ قَدِمْنآ إِلى مَا عَمِلُوا)
«قَدِمْنَا» از مادّه «قدوم» به معناى «وارد شدن» یا «به سراغ چیزى رفتن» است، و در اینجا دلیل بر تأکید و جدّى بودن مطلب است، یعنى مسلماً و به طور قطع، تمام اعمال آنها را که با توجّه و از روى اراده انجام داده اند ـ هر چند ظاهراً کارهاى خیر باشد ـ به خاطر شرک و کفرشان، همچون ذرات غبار در هوا محو و نابود مى کنیم.(27)
قُدُور:
(وَ قُدُور رّاسِیات)
«قُدُور» جمع «قدر» (بر وزن قشر) به معناى ظرفى است که غذا در آن طبخ مى شود.(28)
قذف:
(وَ یَقْذِفُونَ بِالْغَیْبِ)
«قذف» (بر وزن حذف) در لغت به معناى پرتاب کردن تیر یا چیزى به سوى یک نقطه دور دست است، ولى در این گونه موارد ـ مانند کلمه رمى ـ کنایه از متهم ساختن کسى به یک اتهام ناموسى است، و به تعبیر دیگر عبارت از فحش و دشنامى است که به این امور مربوط مى شود.
هر گاه قذف با لفظ صریح انجام گیرد، به هر زبان و به هر شکل بوده باشد، حدّ آن، هشتاد تازیانه است. و اگر صراحت نداشته باشد مشمول حکم «تعزیر» است (منظور از تعزیر، مجازات گناهانى است که حدّ معینى در شرع براى آن نیامده، بلکه به اختیار حاکم گذارده شده که با توجّه به خصوصیّات مجرم، کیفیت جرم و شرایط دیگر روى مقدار آن در محدوده خاصى تصمیم مى گیرد).(29)


(1) . اعراف، آیه 4 (ج 6، صفحات 107، 108).
(2) . هود، آیه 100 (ج 9، ص 275).
(3) . رعد، آیه 31 (ج 10، ص 264) ; زمر، آیه 68 (ج 19، ص 559); قارعه، آیه 1 (ج 27،ص285).
(4) . جنّ، آیه 14 (ج 25، ص 124).
(5) . مائده، آیه 13 (ج 4، ص 398) ; زمر، آیه 22 (ج 19، ص 445).
(6) . توبه، آیه 42 (ج 7، ص 502).
(7) . اسراء، آیه 69 (ج 12، ص 218).
(8) . طه، آیه 106 (ج 13، ص 331).
(9) . شعراء، آیه 168 (ج 15، ص 350).
(10) . روم، آیه 26 (ج 16، ص 432) ; احزاب، آیه 35 (ج 17، ص 333) ; زمر، آیه 9 (ج 19، ص 413).
(11) . آل عمران، آیه 17 (ج 2، ص 540).
(12) . حجّ، آیه 36 (ج 14، ص 121).
(13) . طه، آیه 10 (ج 13، ص 191) ; نمل، آیه 7
(ج 15، ص 431).
(14) . زمر، آیه 67 (ج 19، ص 553).
(15) . قصص، آیه 4 (ج 16، ص 23).
(16) . کهف، آیه 55 (ج 12، ص 513).
(17) . انعام، آیه 111 (ج 5، ص 500).
(18) . اسراء، آیه 92 (ج 12، ص 311).
(19) . عبس، آیه 41 (ج 26، ص 170).
(20) . اسراء، آیه 100 (ج 12، ص 331).
(21) . ص، آیه 16 (ج 19، ص 252).
(22) . عادیات، آیه 2 (ج 27، ص 266).
(23) . جنّ، آیه 11 (ج 25، ص 123).
(24) . طه، آیه 40 (ج 13، ص 230).
(25) . مدثّر، آیه 18 (ج 25، ص 233).
(26) . عبس، آیه 19 (ج 26، ص 147).
(27) . فرقان، آیه 23 (ج 15، ص 75).
(28) . سبأ، آیه 13 (ج 18، ص 53).
(29) . نور، آیه 3 (ج 14، ص 401) ; سبأ، آیه 53
(ج 18، ص 171).
 

 

فُزِّعَ ـ فؤادقرآن ـ قُطُوف
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma