شکر ـ شَىْء نُکُر

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
لغات در تفسیر نمونه
شاخِصَه ـ شَقِىّصابئه ـ صَرِیم

شکر:
(قَلِیْلٌ مِّنْ عِبادِىَ الشَّکُورُ)
«شکر» در اصل به معناى اعتراف به نعمت است. و «راغب» در «مفردات» مى گوید: «شکر» همان تصور نعمت و اظهار آن است. بعضى گفته اند: در اصل «کَشر» به معناى «کشف» (بر وزن آن) بوده است، سپس مقلوب گشته و «شکر» شده است، و نقطه مقابل آن «کفر» است که فراموشى نعمت و پوشاندن آن مى باشد. سپس، به تقسیم «شکر» به شعب سه گانه: «شکر قلب» یعنى
اندیشه درباره نعمت، و «شکر زبان» یعنى ثنا گفتن بر منعم، و «شکر سایر اعضا» یعنى قدردانى و پاسخگوئى در برابر نعمت، پرداخته است.(1)
شَکْل:
(وَ ءَاخَرُ مِنْ شَکْلِهِ أَزْواجٌ)
«شَکْل» (به فتح شین) به معناى مثل و مانند است.(2)
شکور:
(لِکُلِّ صَبّار شَکُور)
«شکور» از مادّه «شُکر» است. «صبّار» و «شکور» هر دو صیغه مبالغه است که یکى فزونى صبر و استقامت را مى رساند و دیگرى فزونى شکرگزارى نعمت، اشاره به این که افراد باایمان نه در مشکلات و روزهاى سخت دست و پاى خود را گم مى کنند و تسلیم حوادث مى شوند و نه در روزهاى پیروزى و نعمت، گرفتار غرور و غفلت مى گردند. «شَکُور» صیغه مبالغه، به معناى بسیار شکرگزار، فزونى شکرگزارى را مى رساند، که همان تکرار شکر و تداوم آن با
قلب و لسان و اعضاء است. تعبیر به «شَکُور» در سوره «تغابن» که یکى از اوصاف خدا است، دلیل بر این است که خداوند از بندگانش به وسیله پاداش هاى عظیم، تشکر مى کند.(3)
شَمَائل:
(عَنِ الْیَمِیْنِ وَ الشَّمآئِلِ)
«شَمَائل» از مادّه «شِمال» (جمع «شَمْأَل» بر وزن مشعل به معناى چپ) به صورت جمع آمده است.(4)
شمس:
«شمس» به معناى خورشید مى باشد.(5)
شُواظ:
(یُرْسَلُ عَلَیْکُمَا شُواظٌ)
«شُواظ» ـ به گفته «راغب» در «مفردات» و «ابن منظور» در «لسان العرب» و بسیارى از مفسران ـ به معناى شعله هاى بى دود آتش است، و بعضى آن را به معناى زبانه هاى آتش که از خود آتش به ظاهر بریده مى شود و سبز رنگ است، تفسیر کرده اند; و در هر حال، این تعبیر اشاره به شدت حرارت آن است.(6)
شَوْب:
(لَشَوْباً مِّنْ حَمِیم)
«شَوْب» به معناى چیزى است که با شىء دیگر، مخلوط شود.(7)
شورى:
(أَمْرُهُمْ شُورى بَیْنَهُمْ)
«شورى» از مادّه «شَوْر» هر گاه مصدر و به معناى «مشاورت» بوده باشد; باید در آیه فوق کلمه «ذو» در تقدیر گرفته شود «أَمْرُهُمْ ذُو شُورى بَیْنَهُمْ» آن گونه که بعضى از مفسران گفته اند، و یا حمل بر مبالغه و تأکید شود; زیرا ذکر «مصدر» به جاى «وصف» معمولاً همین معنا را مى رساند. ولى اگر «شورى»، به معناى کارى که در آن مشورت مى شود، بوده باشد آن چنان که «راغب» در «مفردات» گفته «اَلاَمْرُ الَّذِی یُتَشاوَرُ فِیْهِ» دیگر نیازى به تقدیر نیست (دقت کنید).(8)
شَوکة:
(أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوکَةِ)
«شَوکة» به معناى قدرت و شدت است و در اصل از «شَوک» به معناى خار گرفته شده، سپس به سر نیزه هاى سربازان و بعد از آن به هر گونه اسلحه، «شَوکة» گفته شده، و از آنجا که سلاح نشانه قدرت و شدت است به هر گونه قدرت و شدت نیز، «شَوکة» اطلاق مى شود.
بنابراین، «ذات الشوکة» به معناى سربازان مسلح، و «غیر ذات الشوکة» به معناى کاروان غیر مسلح است که اگر مردان مسلحى هم در آن بوده، مسلماً قابل ملاحظه نبوده اند.(9)
شَوى:
(نَزّاعَةً لِّلشَّوَى)
«شَوى» از مادّه «شَىّ» به معناى دست و پا و اطراف بدن است، و گاه به معناى بریان کردن نیز آمده. ولى در اینجا منظور همان معناى اول است; زیرا هنگامى که آتش سوزان و شعلهورى به چیزى مى رسد، اول اطراف و جوانب و شاخ و برگ آن را مى سوزاند و جدا مى کند. بعضى از مفسران «شَوى» را در اینجا به معناى پوست تن، بعضى به معناى پوست سر، و بعضى به معناى گوشت ساق پا، تفسیر کرده اند; و همه اینها در آن مفهوم وسیعى که گفتیم جمع است، و عجب این که با این همه مصیبت، مرگ و میرى در کار نیست!(10)
شِهاب:
(فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُّبِینٌ)
«شِهاب» به معناى شعله اى است که از آتش زبانه مى کشد و نورى است که همچون یک عمود از آتش مى درخشد و هر نورى که امتدادى همچون عمود دارد شهاب نامیده مى شود; و در اصل به همان سنگ هاى سرگردان آسمانى گفته مى شود که به هنگام برخورد به هواى فشرده اطراف زمین بر اثر سرعت سرسام آورش مشتعل مى گردد، و یک خط عمودى از آتش را در هوا ترسیم مى کند.
«شهاب» طبق تحقیقات دانشمندان امروز، قطعه سنگ هاى کوچکى هستند که در فضاى بیرون از کره زمین در حرکتند، هنگامى که به زمین نزدیک شوند تحت تأثیر جاذبه آن قرار گرفته، و به سرعت به طرف زمین سقوط مى کنند، هنگامى که وارد جوّ، یعنى قشر هواى فشرده محیط به زمین شوند، به خاطر بر خورد شدید با آن ، داغ و آتشین، و به صورت شعله سوزانى در مى آیند، و سرانجام خاکستر آنها بر زمین مى نشیند.(11)
شهداء:
(بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَدآءِ)
«شهداء» به معناى گواهان، معناى گسترده اى دارد که هر یک از مفسرین به بخشى از آن اشاره کرده اند. بعضى، احتمال داده اند: منظور «شهیدان راه خدا» بالخصوص بوده باشند اما این بعید به نظر مى رسد، چرا که سخن از گواهان محکمه عدل الهى است نه از «شهیدان راه حق» هر چند ممکن است آنها نیز در صف شهود باشند.
«شهداء» جمع «شهید» از مادّه «شهود» به معناى «حضور توأم با مشاهده» است، خواه با چشم ظاهر باشد، یا چشم دل; و اگر به «گواه»، شاهد و شهید اطلاق مى شود، به خاطر حضور و مشاهده صحنه است، همان گونه که اطلاق این واژه بر «شهیدان راه خدا»، به خاطر حضورشان در میدان جهاد است. بعضى نیز احتمال داده اند که، «شهداء» در سوره «حدید» به همان معناى شهیدان راه خدا است، یعنى افراد مؤمن اجر و پاداش شهیدان را دارند، و به منزله شهداء محسوب مى شوند.(12)
شَهَوات:
(حُبُّ الشَّهَواتِ)
«شَهَوات» جمع «شهوت» به معناى علاقه شدید به چیزى است، ولى در آیه بالا «شهوات» به معناى «مُشْتَهَیات» (اشیاء مورد علاقه) به کار رفته است.(13)
شهود:
(إِلاّ کُنّا عَلَیْکُمْ شُهُوداً)
«شهود» جمع «شاهد»، در اصل، به معناى حضور توأم با مشاهده با «چشم» و یا «قلب» و «فکر» است; و تعبیر به جمع، اشاره به این است که نه تنها خدا، بلکه فرشتگانى که فرمانبردار او و مراقب اعمال انسان ها هستند نیز، از همه این کارها با خبر، و شاهد و ناظرند.(14)
شهید:
(الشُّهَدآءِ وَ الصّالِحِیْنَ)
«شهید» در اصل، به معناى گواه است، منتها گاهى انسان به وسیله سخن، گواهى بر حق مى دهد و گاهى به وسیله عمل و کشته شدن در راه اهداف پاک، گواهى مى دهد
«شهید» به معناى «شاهد» از مادّه «شهود» به معناى آگاهى توأم با حضور است مفهوم این سخن در سوره «حجّ» آن است که شاهد بودن پیامبر(صلى الله علیه وآله) بر همه مسلمان ها به معناى آگاهى او از اعمال امت خویش است، و این با روایات «عرض اعمال» و بعضى از آیات قرآن که به آن اشاره مى کند کاملاً سازگار مى باشد; چرا که طبق این روایات، اعمال همه امت را در عرض هفته به حضور پیامبر(صلى الله علیه وآله) عرضه مى دارند و روح پاک او از همه اینها آگاه و با خبر مى شود، بنابراین او
شاهد و گواه این امت است. اما شاهد و گواه بودن این امت، طبق بعضى از روایات، به معناى معصومین این امت و امامان است که آنها نیز گواهان بر اعمال مردمند.(15)
شَهِیْق:
(سَمِعُوا لَها شَهِیْقاً)
«شَهِیْق» در اصل، به معناى صداى زشت و منکرى همچون صداى الاغ است; و گاه گفته اند: از مادّه «شهوق» به معناى طولانى بودن گرفته شده (لذا کوه بلند را «جبل شاهق» مى گویند) بنابراین، «شهیق» به معناى ناله طولانى است. بعضى گفته اند «شَهِیق» صدایى است که در سینه رفت و آمد مى کند، به هر حال، اشاره به صداهاى وحشت انگیز و ناراحت کننده است.(16)
شیاطین:
(شَیاطِیْنَ الاِْنْسِ)
«شیاطین» از مادّه «شطن» جمع «شیطان» معناى وسیعى دارد و به معناى هر موجود سرکش و طغیانگر و موذى است، لذا در قرآن به انسان هاى پست، خبیث و طغیانگر نیز کلمه «شیطان» اطلاق شده است.
همان طور که در آیه، کلمه «شیطان»، هم به شیطان هاى انسانى و هم به شیطان هاى غیر انسانى که از نظر ما پنهانند، اطلاق شده.(17)
شِیب:
(یَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِیباً)
«شِیب» (بر وزن سیب) جمع «اشیب» به معناى «پیر» است، و در اصل از مادّه «شیب» (بر وزن عیب) و «مشیب» به معناى سفید شدن مو گرفته شده.(18)
شَیْبَةً:
(قُوَّة ضَعْفاً وَ شَیْبَةً)
«شَیْبَةً» از مادّه «شَیْب» به معناى پیرى است.(19)
شیطان:
(فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ)
«شیطان» از مادّه «شطن» گرفته شده، و «شاطن» به معناى خبیث و پست آمده است و شیطان به موجود سرکش و متمرّد اطلاق مى شود، اعم از انسان و یا جنّ و یا جنبندگان دیگر، و به معناى روح شریر و دور از حق، نیز آمده است، که در حقیقت همه اینها به یک قدر مشترک بازگشت مى کنند. باید دانست «شیطان» اسم عام (اسم جنس) است، و به عبارت دیگر «شیطان» به هر موجود موذى و منحرف کننده و طاغى و سرکش، خواه انسانى یا غیر انسانى مى گویند.
مراد از «شیطان» در سوره «حجر» همان موجودات خبیثه متمردند که مى خواهند به آسمانها بروند و گوشه اى از اخبار این عالم ما که در آسمانها منعکس است، از طریق «استراق سمع» (گوش دادن مخفیانه) در یابند، و به دوستان خود در زمین برسانند، ولى شهابها همچون تیر به سوى آنها پرتاب مى شوند و آنها را از رسیدن به این هدف باز مى دارند.(20)
شِیَع:
(شِیَعاً لَّسْتَ مُنْهُمْ)
«شِیَع» از نظر لغت، به معناى فرقه ها، دسته ها و پیروان افراد مختلف است; بنابراین، مفرد آن «شیعه» به معناى دسته اى است که پیروى از مکتب یا شخص معینى مى کند.
این معناى لغوى شیعه است ولى اصطلاحاً معناى خاصى دارد و به کسانى گفته مى شود که بعد از پیامبر(صلى الله علیه وآله) پیرو مکتب امیر مؤمنان على(علیه السلام) مى باشند، و نباید معناى لغوى و اصطلاحى آن را با هم اشتباه کرد.
بنابراین «شِیَع» جمع «شِیْعه» به جمعیت و گروهى گفته مى شود که: داراى خط مشترکى هستند; «راغب» در کتاب «مفردات» مى گوید: «شِیَع» از مادّه «شیاع» به معناى «انتشار و تقویت» است، و «شاَع الْخَبَرُ» هنگامى گفته مى شود که خبرى متعدد و قوى شود، و «شاعَ الْقَوْمُ» هنگامى گفته مى شود که جمعیتى منتشر و فراوان گردند، و «شیعه» به کسانى مى گویند که: «انسان به وسیله آنها قوى مى شود».
مرحوم «طبرسى» در «مجمع البیان» اصل آن را از «مشایعت» به معناى «متابعت» دانسته و مى گوید: «شیعه» به معناى پیرو و تابع است، و شیعه على(علیه السلام) به پیروان او و آنهایى که اعتقاد به امامتش دارند، گفته مى شود. حدیث معروف «امّ سلمه» از پیامبر(صلى الله علیه وآله): شِیْعَةُ عَلِىٍّ هُمُ الْفائِزُونَ یَوْمَ الْقِیامَةِ «پیروان على(علیه السلام)نجات یابندگان در قیامت هستند» نیز اشاره به همین معناست.
به هر حال، چه اصل این کلمه را از «شیاع» به معناى انتشار و تقویت بدانیم، یا از «مشایعت» به معناى متابعت، دلیل بر وجود یک نوع همبستگى فکرى و مکتبى در مفهوم «شیعه و تشیّع» است. ضمناً، تعبیر به «شِیَع» درباره اقوام گذشته دلیل بر این است که آنها در مبارزه خود با پیامبران به صورت پراکنده عمل نمى کردند، بلکه، داراى خط مشترک و برنامه واحدى بودند که با عملکردهاى هماهنگ تقویت مى شد.
جایى که گمراهان براى خود، چنین برنامه اى داشته باشند آیا پیروان راستین راه حق نباید در مسیر خود از طرح هاى هماهنگ و مشترک پیروى کنند؟(21)
شیعاً:
(أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً)
«شیعاً» از مادّه «شیاع» جمع «شیعه» به معناى گروه است.(22)
شِیْعَتِهِ:
(هَذا مِن شِیْعَتِهِ)
تعبیر به «شِیْعَتِهِ» از مادّه «شیاع» نشان مى دهد که موسى(علیه السلام) از همان زمان ارتباط هایى با بنى اسرائیل برقرار کرده بود و گروهى پیرو داشت، و احتمالاً آنها را براى مبارزه با دستگاه جبّار فرعون، به عنوان یک هسته مرکزى برگزیده بود.(23)
شَىْء نُکُر:
(الدّاعِ إِلى شَىْء نُّکُر)
منظور از «شَىْء نُکُر» (مطلب ناشناخته) یا حسابرسى دقیق الهى است، که تا آن روز براى آنها ناشناخته بوده، و یا عذاب هایى است ناشناخته که هرگز باور نمى کردند، و یا همه اینها; چرا که قیامت در همه معیارهایش براى انسان ها ناشناخته است.(24)


(1) . آل عمران، آیه 115 (ج 3، ص 83) ; سبأ، آیه 13 (ج 18، ص 64).
(2) . ص، آیه 58 (ج 19، ص 341).
(3) . ابراهیم، آیه 5 (ج 10، ص 317) ; اسراء، آیه 3 (ج 12، ص 37); لقمان، آیه 31 (ج 17، ص 98); سبأ، آیه 13 (ج 18، ص 54) ; شورى، آیه 33
(ج 20، ص 477) ; تغابن، آیه 17 (ج 24،
ص 224).
(4) . نحل، آیه 48 (ج 11، ص 282).
(5) . ص، آیه 33 (ج 19، صفحات 294، 295).
(6) . رحمن، آیه 35 (ج 23، ص 162).
(7) . صافات، آیه 67 (ج 19، ص 87).
(8) . شورى، آیه 38 (ج 20، ص 486).
(9) . انفال، آیه 7 (ج 7، ص 130).
(10) . معارج، آیه 16 (ج 25، ص 33).
(11) . حجر، آیه 18 (ج 11، ص 58) ; نمل، آیه 7
(ج 15، ص 431) ; صافات، آیه 10 (ج 19،
ص 31) ; جنّ، آیات 8، 9 (ج 25، ص 118).
(12) . زمر، آیه 69 (ج 19، ص 570) ; حدید، آیه 19 (ج 23، صفحات 362، 368).
(13) . آل عمران، آیه 14 (ج 2، ص 531).
(14) . یونس، آیه 61 (ج 8، ص 400).
(15) . نساء، آیه 69 (ج 3، ص 590) ; حجّ، آیه 78
(ج 14، ص 201).
(16) . ملک، آیه 7 (ج 24، ص 337).
(17) . انعام، آیه 112 (ج 5، ص 505).
(18) . مزمّل، آیه 17 (ج 25، ص 192).
(19) . روم، آیه 54 (ج 16، ص 504).
(20) . بقره، آیه 36 (ج 1، صفحات 227، 234) ; حجر، آیه 17 (ج 11، ص 58).
(21) . انعام، آیه 159 (ج 6، ص 67) ; حجر، آیه 10 (ج 11، ص 49).
(22) . انعام آیه 65 (ج 5، ص 353).
(23) . قصص، آیه 15 (ج 16، ص 54).
(24) . قمر، آیه 6 (ج 23، ص 32).
 

 

شاخِصَه ـ شَقِىّصابئه ـ صَرِیم
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma