صابئه ـ صَرِیم

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
لغات در تفسیر نمونه
شکر ـ شَىْء نُکُرصَعَد ـ صَیْحَه

صابئه:
(وَالنَّصارى وَ الصّابِئِینَ)
«صابئه» از «صبأ» گرفته شده، چون این طائفه از طریق حق و آئین انبیاء منحرف گشتند، لذا آنها را «صابئه» مى گویند.
در «فرهنگ دهخدا» پس از تأیید این که این کلمه عبرى است مى گوید: «صابئین» جمع «صَأْبى» و مشتق از ریشه عبرى (ص ـ ب ـ ع) به معناى فرو رفتن در آب (یعنى تعمید کنندگان) مى باشد. که به هنگام تعریب «ع» آن ساقط شده.(1)
صابِرُوا:
(صابِرُوا وَ رْابِطُوا)
«صابِرُوا» از «مُصابَرَه» (از باب مفاعله) به معناى صبر و استقامت در برابر صبر و استقامت دیگران است.(2)
صاحِب، صاحِبُکُم:
(بِصاحِبِکُمْ مِّن جِنَّة)
«صاحِب» در اینجا ممکن است اشاره به یکى از رؤساى قوم «ثمود» باشد، و یکى از اشرار معروف آنها، که، در تاریخ به عنوان «قدارة بن سالف» از او یاد شده است و نیز به معناى ملازم، رفیق و همنشین است; و در سوره «تکویر» علاوه بر این که از مقام تواضع پیامبر نسبت به همه مردم حکایت مى کند، که او هرگز قصد برترى جوئى نداشت، اشاره به این است که: او سالیان دراز در میان شما زندگى کرده، و همنشین با افراد شما بوده است، او را به عقل و درایت و امانت شناخته اید، چگونه نسبت جنون به او مى دهید؟! جز این که او بعد از بعثت، تعلیماتى با خود آورده که با تعصب ها و تقلیدهاى کورکورانه و هوا و هوس هاى شما سازگار نیست، لذا، براى این که خود را از اطاعت دستورات او معاف کنید، چنین نسبت ناروایى را به او مى دهید.
و تعبیر «صاحِبُکُم» (همنشین و دوست شما) در سوره «سبأ» در مورد شخص پیغمبر(صلى الله علیه وآله)، اشاره به این است که: او براى شما چهره ناشناخته اى نیست، او سالیان دراز در میان شما بوده، او را به امانت، درایت و صدق و راستى شناخته اید، تاکنون نقطه ضعفى در پرونده زندگى او مشاهده نکرده اید، بنابراین، انصاف دهید اتهاماتى که به او مى بندید، همه بى اساس است.(3)
صاخَّه:
(فَإِذا جآئَتِ الصّآخَّةُ)
«صاخَّه» از مادّه «صخّ» در اصل، به معناى صوت شدیدى است که نزدیک است گوش انسان را کر کند، و یا به راستى گوش را کر مى کند; و در اینجا اشاره به «نفخه دوم صور» است، همان صیحه عظیمى که صیحه بیدارى و حیات مى باشد، و همگان را زنده کرده، به عرصه محشر دعوت مى کند.(4)
صاعقه:
(أَنْذَرْتُکُمْ صاعِقَةً)
مفسران و ارباب لغت براى «صاعقه» دو معنا ذکر کرده اند: معناى عام، و خاص: «صاعقه» عام به معناى هر چیزى است که انسان را هلاک مى کند و به گفته «مجمع البیان»: «أَلْمُهْلِکَةُ مِنْ کُلِّ شَىْء». و معناى خاص، جرقه عظیم آتشینى است که از آسمان فرود مى آید، و هر چیزى را که در مسیر آن قرار گیرد مى سوزاند که شرح آن را در تفسیر همین آیات بیان کردیم (این جرقه بزرگ از مبادله الکتریسته میان ابر و زمین حاصل مى شود). بنابر این اگر «صاعقه» به معناى اول باشد، هیچ منافاتى با تندباد ندارد. «راغب» در «مفردات» مى گوید: بعضى گفته اند که «صاعقه» سه گونه است: صاعقه به معناى مرگ، به معناى عذاب و به معناى آتش.(5)
صاغِر:
(وَ هُمْ صاغِرُونَ)
«صاغِر» از مادّه «صِغَر» (بر وزن پسر) به معناى کسى است که به کوچکى راضى شود و منظور از آن در آیه فوق آن است که پرداختن جزیه باید به عنوان خضوع در برابر آئین اسلام و قرآن بوده باشد.
و به تعبیر دیگر نشانه اى براى همزیستى مسالمت آمیز و قبول موقعیت یک اقلیت سالم و محترم در برابر اکثریت حاکم بوده باشد.
و این که بعضى از مفسران آن را به عنوان تحقیر، توهین، اهانت و سخریه اهل کتاب ذکر کرده اند، نه از مفهوم لغوى کلمه استفاده مى شود، نه با روح تعلیمات اسلام سازگار است و نه با سایر دستوراتى که درباره طرز رفتار با اقلیت هاى مذهبى به ما رسیده است، تطبیق مى کند.(6)
صافات:
(وَالصّافّاتِ صَفّاً)
«صافات» جمع «صافّه» است که آن نیز به نوبه خود مفهوم جمعى دارد، اشاره به گروهى است که صف کشیده اند; بنابراین «صافات» بیانگر صفوف متعدد است.(7)
صافِنَات:
(بِالعَشِىِّ الصّافِنَاتُ)
«صافِنَات» از مادّه «صفّ» جمع «صافنة» به طورى که بسیارى از مفسران و ارباب لغت نوشته اند، به اسب هایى گفته مى شود که به هنگام ایستادن بر روى سه دست و پا ایستاده، و یک دست را کمى بلند کرده، تنها نوک جلو سم را بر زمین مى گذارد، و این حالت مخصوص اسبهاى چابک و تیزرو است که هر لحظه، آمادّه حرکت مى باشد.
بعضى گفته اند: «صافِنَات» هم معناى مذکر و هم معناى مؤنث را دارد، بنابراین اختصاص به اسب هاى ماده نخواهد داشت.(8)
صالِ الْجَحِیمِ:
(مَنْ هُوَ صالِ الْجَحِیمِ)
«صالِ الْجَحِیمِ» یعنى کسى که مایل است خود را به آتش دوزخ بسوزاند، و به این ترتیب، راه عذر را بر همه منحرفان مى بندد و در اصل «صالى» به صورت اسم فاعل بوده، و معمولاً هنگامى که صیغه اسم فاعل را در مورد موجود عاقلى به کار مى برند، مفهومش انجام کارى از روى اراده و اختیار است.(9)
صالِحاً:
(نَعْمَلْ صالِحاً)
تعبیر به «صالِحاً» از مادّه «صَلاح» در سوره «فاطر» (به صورت نکره) اشاره به این است که ما کمترین عمل صالحى انجام ندادیم، و لازمه اش این است که این همه عذاب و رنج براى کسانى است که هیچ راهى به سوى خدا در زندگى نداشته اند، و غرق در عصیان و گناه بودند; بنابراین، انجام پاره اى از اعمال صالح نیز ممکن است مایه نجات گردد.(10)
صَبّ:
(أَنَّا صَبَبْنَا الْمآءَ صَبّاً)
«صَبّ» به معناى «فرو ریختن آب از طرف بالا است» و در اینجا منظور نزول باران است، و تعبیر به «صَبّاً» در آخر آیه، براى بیان تأکید و فراوانى این آب مى باشد.(11)
صبّار:
(لِّکُلِّ صَبّار شَکُور)
«صبّار» از مادّه «صَبْر» و «شکور» هر دو صیغه مبالغه است که یکى فزونى صبر و استقامت را مى رساند و دیگرى فزونى شکرگزارى نعمت، اشاره به این که افراد باایمان نه در مشکلات و روزهاى سخت دست و پاى خود را گم مى کنند و تسلیم حوادث مى شوند و نه در روزهاى پیروزى و نعمت، گرفتار غرور و غفلت مى گردند.(12)
صبأ:
(وَ النَّصارى وَ الصّابِئِیْنَ)
در «مصباح المنیر فیومى» آمده: «صبأ» به معناى کسى است که از دین خارج شده و به دین دیگرى گرویده.(13)
صَبَّحَهُم:
(وَ لَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُکْرَةً)
«صَبَّحَهُم» از مادّه «تصبیح» معناى گسترده اى دارد که تمام صبح را در بر مى گیرد.(14)
صبر:
(یُحِبُّ الصّابِرِیْنَ)
«صبر» به معناى استقامت است.(15)
صِبْغ:
(وَ صِبْغ لِلاَْکِلِیْن)
«صِبْغ» در اصل، به معناى رنگ است، ولى از آنجا که انسان به هنگام خوردن غذا معمولاً نان خود را با خورشى که مى خورد رنگین مى کند، به تمام انواع نان خورش ها، «صِبْغ» گفته شده است. به هر حال، کلمه «صِبْغ»، ممکن است اشاره به همان روغن زیتون باشد که با نان مى خوردند، و یا انواع نان خورش ها که از درختان دیگر استفاده مى کردند.(16)
صِحاف:
(عَلَیْهِم بِصِحاف)
«صِحاف» جمع «صَحْفة» (بر وزن صفحه) در اصل از مادّه «صحف» به معناى گستردن، گرفته شده، و در اینجا به معناى ظرف هاى بزرگ و وسیع است.(17)
صُحُف:
(یُؤْتى صُحُفاً مُّنَشَّرَةً)
«صُحُف» از مادّه «صحف» جمع «صحیفه» به معناى ورقه اى است که آن را این طرف و آن طرف مى کنند (چون اصل مادّه «صحف» و «صحیفه» به معناى چیز گسترده، مانند صورت است) سپس به نامه و کتاب اطلاق شده.
و در سوره «أعلى» به معناى «لوح»، یا «ورقه» و یا چیز دیگرى است که در آن مطلبى را مى نویسند; و این تعبیر نشان مى دهد که آیات قرآنى قبل از نزول بر پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)در الواحى نوشته شده بود، و فرشتگان وحى آن را با خود مى آوردند، الواحى بسیار گرانقدر و پر ارزش. و این که بعضى گفته اند: منظور از این «صُحُف» کتب انبیاى پیشین است، ظاهراً با آیات قبل و بعد سازگار نیست. همچنین این که گفته شده: منظور از آن «لوح محفوظ» است آن نیز مناسب به نظر نمى رسد; زیرا «صُحُف» به صورت صیغه جمع در مورد «لوح محفوظ» به کار نرفته است.
و منظور از آن، در سوره «بیّنة»، محتواى اوراق است; زیرا مى دانیم پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)هرگز چیزى را از روى اوراق نمى خواند.(18)
صدر:
(یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلاِْسْلامِ)
منظور از «صدر» (سینه) در اینجا روح و فکر است و این کنایه در بسیارى از موارد به کار مى رود.(19)
صَدْع:
(وَ الأَرْضِ ذاتِ الصَّدْعِ)
«صَدْع» به معناى شکاف در اجسام صلب و سخت است، و با توجّه به آنچه در معناى «رجع» گفته شد، آن را اشاره به شکافتن زمین هاى خشک و سخت، بعد از نزول باران، و رشد و نمو گیاهان دانسته اند.(20)
صَدَفَ:
(وَ صَدَفَ عَنْها)
«صَدَفَ» از مادّه «صَدْف» (بر وزن حذف) به معناى اعراض کردن شدید و بدون تفکر از چیزى است، اشاره به این که آنها نه تنها از آیات خدا روى گردانیدند بلکه با شدت از آن فاصله گرفتند، بدون این که درباره آن کمترین فکر و اندیشه اى به کار برند.
گاهى این کلمه به معناى جلوگیرى کردن و ممانعت دیگران نیز آمده است.
«صَدَف» در سوره «کهف» به معناى کناره کوه است، و از این تعبیر روشن مى شود که میان دو کناره کوه، شکافى بوده که یأجوج و مأجوج از آن وارد مى شدند، ذو القرنین تصمیم داشت آن را پر کند.(21)
صَدُقاتِهِنَّ:
(النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ)
«صَدُقاتِهِنَّ» از مادّه «صِدق» جمع «صِداق» به معناى مهر است.(22)
صِدِّیق:
(کَانَ صِدِّیْقاً نَبِیّاً)
«صِدِّیق» صیغه مبالغه از «صدق» و به معناى کسى است که بسیار راستگو است. بعضى گفته اند: به معناى کسى است که هرگز دروغ نمى گوید، و یا بالاتر از آن توانایى بر دروغ گفتن ندارد، چون در تمام عمر عادت به راستگوئى کرده است. و نیز بعضى آن را به معناى کسى مى دانند که عملش تصدیق کننده سخن و اعتقاد او است، و نمونه کامل صداقت است.(23)
صِرّ:
(رِیْح فِیْها صِرٌّ)
«صِرّ» و «اصرار» از یک ریشه هستند و به معناى بستن چیزى توأم با شدت مى آید و در اینجا به معناى شدتى است که در باد باشد، خواه به شکل یک باد سوزان، و یا سرد و خشک کننده.(24)
صَرْح:
(قِیْلَ لَهَا ادْخُلِى الصَّرْحَ)
«صَرْح» (بر وزن طرح) گاه، به معناى فضاى وسیع و گسترده آمده، و گاه به معناى بناى مرتفع و قصر بلند، و در اینجا ظاهراً به معناى حیاط قصر است.
«صَرْح» در اصل به معناى «وضوح و روشنى»، و «تصریح» به معناى آشکار نمودن است; سپس، به بناهاى بلند و به قصرهاى زیبا و مرتفع اطلاق شده، چرا که کاملاً واضح و روشن و آشکار است، بسیارى از مفسران و ارباب لغت به این معنا تصریح کرده اند.(25)
صَرْصَرْ:
(رِیحاً صَرْصَراً)
«صَرْصَرْ» (بر وزن دفتر) در اصل از مادّه «صَرّ» (بر وزن شرّ) به معناى محکم بستن است و به همین جهت کیسه اى را که در آن پول مى گذاردند و در آن را محکم مى بستند «صُرّه» (بر وزن طرّه) مى نامیدند; سپس به بادهاى بسیار سرد یا پر سر و صدا، و یا مسموم و کشنده، که انسان را هم در هم مى پیچد اطلاق شده است. و شاید تندباد عجیبى که قوم عاد را در هم کوبید داراى همه این صفات سه گانه بوده است، و تکرار آن در واژه «صرصر» براى تأکید است، و از آنجا که این باد، هم شدید بوده است و هم سرد، هم پر سوزش و هم پر سر و صدا، این واژه به آن اطلاق شده است.(26)
صَرْف:
«صَرْف» به معناى منصرف ساختن است.(27)
صَرَفْنَا:
(وَ إِذْ صَرَفْنآ إِلَیْکَ)
تعبیر به «صَرَفْنَا» از مادّه «صرف» که به معناى منتقل ساختن چیزى از حالتى، به حالت دیگر است; ممکن است اشاره به این معنا باشد که طائفه جنّ قبلاً از طریق «استراق سمع» به اخبار آسمان ها گوش فرا مى دادند، با ظهور پیامبر اسلام از آن بازگردانده شدند و به سوى قرآن روى آوردند.(28)
صَرَّفْنَا:
(وَ لَقَدْ صَرَّفْنَا فِى هذا الْقُرْآنِ)
«صَرَّفْنَا» از مادّه «تصریف» به معناى تغییر دادن و دگرگون ساختن است، و مخصوصاً با توجّه به این که از باب «تفعیل» است، معناى کثرت را نیز در بردارد. و از آنجا که بیانات قرآن، در زمینه اثبات توحید و نفى شرک، گاهى در لباس استدلال منطقى، گاهى فطرى، زمانى در شکل تهدید، گاهى تشویق، و خلاصه از انواع طرق و فنون مختلف کلام، براى آگاه ساختن و بیدار کردن مشرکان استفاده شده است، تعبیر به «صَرَّفْنَا» در مورد آن بسیار مناسب است.
بنابراین، هدف از این تعبیر، آن است که ما در لباس هاى گوناگون و چهره هاى مختلف و به هر زبانى که امکان تأثیر در آن بوده، با مردم سخن گفته ایم.(29)
صُرْهُنَّ:
(الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ)
«صُرْهُنَّ» در اصل از ریشه «صَوْر» (بر وزن غور) گرفته شده که به معناى «قطع کردن»، «متمایل نمودن» و «بانگ زدن» است، که از میان این سه معنا، در اینجا همان معناى نخست، منظور است، یعنى: چهار مرغ انتخاب کن و آنها را ذبح نموده و قطعه قطعه کرده در هم بیامیز.(30)
صَرَّة:
(امْرَأَتُهُ فِى صَرَّة)
واژه «صَرَّة» از مادّه «صرّ» (بر وزن شرّ)، در اصل به معناى بستن و به هم بستگى است، و به فریاد شدید و همچنین جمعیت متراکم نیز گفته مى شود، چرا که داراى شدت و به هم پیوستگى است.(31)
صَرِیخ:
(فَلا صَرِیْخَ لَهُم)
«صَرِیخ» از مادّه «صراخ» به معناى فریادرس است.(32)
صَرِیم:
(فَأَصْبَحَتْ کَالصَّرِیْمِ)
«صَرِیم» از مادّه «صرم» به معناى «قطع» است، و در اینجا به معناى «شب ظلمانى»، یا «درخت بدون میوه» یا «خاکستر سیاه» است; زیرا شب با فرا رسیدن روز قطع مى شود، همان گونه که روز با فرارسیدن شب، و لذا گاهى به شب و روز «صریمان» مى گویند.(33)


(1) . بقره، آیه 62 (ج 1، ص 342).
(2) . آل عمران، آیه 200 (ج 3، ص 301).
(3) . سبأ، آیه 46 (ج 18، ص 152) ; قمر، آیه 79 (ج 23، ص 65) ; تکویر، آیه 22 (ج 26،205).
(4) . عبس، آیه 33 (ج 26، ص 166).
(5) . فصّلت، آیه 13 (ج 20، ص 257).
(6) . توبه، آیه 29 (ج 7، ص 419).
(7) . صافات، آیه 1 (ج 19، ص 20).
(8) . ص، آیه 31 (ج 19، ص 291).
(9) . صافات، آیه 163 (ج 19، ص 199).
(10) . فاطر، آیه 37 (ج 18، ص 294).
(11) . عبس، آیه 25 ; فجر، آیه 13 (ج 26، صفحات 156، 473).
(12) . ابراهیم، آیه 5 (ج 10، ص 317) ; لقمان، آیه 31 (ج 17، ص 98) ; شورى، آیه 33 (ج 20، ص 477).
(13) . بقره، آیه 62 (ج 1، ص 342).
(14) . قمر، آیه 38 (ج 23، ص 75).
(15) . آل عمران، آیه 146 (ج 3، ص 161).
(16) . مؤمنون، آیه 20 (ج 14، ص 242).
(17) . زخرف، آیه 71 (ج 21، ص 127).
(18) . مدثّر، آیه 52 (ج 25، ص 267) ; عبس، آیه 13 ; تکویر، آیه 10 ; أعلى، آیه 18 (ج 26، صفحات 143، 191، 420) ; بیّنة، آیه 2 (ج 27، ص 224).
(19) . انعام، آیه 125 (ج 5، ص 535).
(20) . طارق، آیه 12 (ج 26، ص 385).
(21) . انعام، آیه 157 (ج 6، ص 60) ; کهف، آیه 96 (ج 12، ص 579).
(22) . نساء، آیه 4 (ج 3، ص 335).
(23) . مریم، آیه 41 (ج 13، ص 90) ; حدید، آیه 19 (ج 23، ص 362).
(24) . آل عمران، آیه 117 (ج 3، ص 86).
(25) . نمل، آیه 44 (ج 15، ص 510) ; مؤمن، آیه 36 (ج 20، ص 118).
(26) . فصّلت، آیه 16 (ج 20، ص 256) ; ذاریات، آیه 29 (ج 22، ص 358) ; قمر، آیه 19 (ج 23،48) ; حاقّه، آیه 6 (ج 24، ص 443).
(27) . زخرف، آیه 5 (ج 21، ص 23).
(28) . احاقف، آیه 29 (ج 21، ص 384).
(29) . اسراء، آیات 41 و 89 ; کهف، آیه 54 (ج 12، صفحات 150، 305 و 512).
(30) . بقره، آیه 260 (ج 2، ص 358).
(31) . ذاریات، آیه 29 (ج 22، ص 358).
(32) . یس، آیه 43 (ج 18، ص 420).
(33) . قلم، آیه 20 (ج 24، ص 402).
 
شکر ـ شَىْء نُکُرصَعَد ـ صَیْحَه
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma