نَکَال ـ نُهِیْتُ

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
لغات در تفسیر نمونه
نُطْفَه ـ نُقَیِّضوابِلٌ ـ ورید

نَکَال:
(نَکَالَ الاْخِرَةِ وَ الأُولى)
«نَکَال» (بر وزن ضلال) در اصل، به معناى ضعف، ناتوانى و عجز است لذا، در مورد کسى که از اداى حواله اى خوددارى مى کند مى گویند: نکول کرد.
«نکل» (بر وزن فکر) به معناى زنجیر سنگین است که انسان را ضعیف و ناتوان مى سازد و از حرکت باز مى دارد، و از آنجا که عذاب الهى نیز مایه ناتوانى است، و افراد دیگر را از ارتکاب گناه باز مى دارد، به آن «نَکَال» گفته شده.(1)
نَکْتَل:
(مَعَنآ أَخانا نَکْتَلْ)
«نَکْتَل» در اصل «نَکتال» از مادّه «کیل» به معناى دریافت داشتن چیزى با کیل و پیمانه است.(2)
نکث:
(إِذا هُمْ یَنْکُثُونَ)
«نکث» (بر وزن مکث) در اصل به معناى باز کردن ریسمان تابیده است، و سپس به معناى شکستن پیمان و نقض عهد به کار رفته است.(3)
نَکِد:
(لا یَخْرُجُ إِلاّ نَکِداً)
«نَکِد» از مادّه «نَکَد» به معناى شخص «بخیل و ممسکى» است که به آسانى چیزى به کسى نمى دهد و اگر هم بدهد بسیار ناچیز و کم ارزش خواهد بود، زمین هاى شوره زار و نامساعد در آیه فوق به چنین کسى تشبیه شده است.(4)
نُکْر:
(جِئْتَ شَیْئاً نُّکْراً)
«نُکْر» به معناى کار مشکل و بى سابقه یا کم سابقه و به معناى زشت و منکر است، و بازتاب آن قوى تر از کلمه «اِمْر» که در ماجراى سوراخ کردن کشتى بود مى باشد، دلیل آن هم روشن است; زیرا کار اول او زمینه خطرى براى جمعى فراهم کرد که به زودى متوجّه شدند و خطر را دفع کردند، ولى در اقدام دوم، ظاهراً او مرتکب جنایتى شده بود.(5)
نُکُر:
(إِلى شَیْء نُّکُر)
«نُکُر» مفرد است و از مادّه «نکاره» به معناى موضوع وحشتناک و ناشناخته است.(6)
نُکَفِّر:
(لَنُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ)
«نُکَفِّر» از مادّه «تکفیر»، در اصل به معناى «پوشاندن» است، و منظور از پوشاندنِ گناهان در اینجا عفو و بخشش الهى است.(7)
نَکِیر:
(فَکَیْفَ کَانَ نَکیرِ)
واژه «نَکِیر» از مادّه «انکار» و به معناى همان است، و منظور از انکار خداوند همان مجازات و عذاب او است.
«نَکِیرِ» به معناى «انکار» است، و در سوره «ملک» کنایه از عقوبت مى باشد، زیرا انکار خداوند در برابر افعال این اقوام از طریق مجازات آنها صورت گرفته است.
باید توجّه داشت این کلمه در اصل «نکیرى» بوده، همان گونه که «نذیر» در آیه قبل «نذیرى» بوده، یاء متکلم محذوف شده، و کسره که دلالت بر آن مى کند باقى مانده است.(8)
نَمَارِق:
(وَ نَمَارِقُ مَصْفُوفَةٌ)
«نَمَارِق» جمع «نُمْرقه» (بر وزن غُلغُله)، به معناى پشتى کوچک است که بر آن تکیه مى کنند، و معمولاً به هنگام استراحت کامل از آنها استفاده مى شود، و تعبیر به «مَصْفُوفَة» اشاره به تعدد و نظم خاصى است که بر آنها حاکم است.(9)
نُمِدُّ:
(کُلاًّ نُّمِدُّ هؤُلاءِ)
«نُمِدُّ» از مادّه «امداد» به معناى کمک رساندن و کامل کردن نقصان چیزى و جلوگیرى از قطع و پایان آن است، «راغب» در کتاب «مفردات» مى گوید: کلمه «امداد» غالباً در مورد کمک هاى مفید و مؤثر به کار برده مى شود و کلمه «مدّ» در موارد مکروه و ناپسند.(10)
نُمَکِّن:
(أَ وَ لَمْ نُمَکِّنْ لَّهُمْ)
«نُمَکِّن» از مادّه «تمکین» در آیه فوق به معناى «نَجْعَل» است و «حَرَماً» مفعول آن است و گرنه «نُمکِّن» در معناى اصلى، که تمکین دادن است، به وسیله «فِى» متعدّى مى شود.(11)
نُمْلِى:
(أَنَّمَا نُمْلی لَهُمْ)
«نُمْلِى» از مادّه «املاء» به معناى کمک دادن است که در بسیارى از مواقع به معناى مهلت دادن، که آن خود نیز یک نوع کمک دادن محسوب مى شود، آمده است، در آیه فوق نیز به همین معناست. یعنى: آنها را مهلت مى دهیم.(12)
نَمِیْرُ:
(وَ نَمیرُ أَهْلَنَا)
«نَمِیْرُ» از مادّه «مَیْر» به معناى جلب طعام و مواد غذایى است.(13)
نُنَبِّئُهُمْ:
(فَنُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوآ)
«نُنَبِّئُهُمْ» از مادّه «نبأ» مى باشد، و «نبأ» طبق آنچه «راغب» در «مفردات» آورده به خبرى گفته مى شود که، محتوا و فایده مهمى دارد و صریح و آشکار و خالى از هرگونه کذب است، از اینجا روشن مى شود که این تعبیرات اشاره به آن است که: خداوند در قیامت چنان افشاگرى از اعمال انسان ها مى کند که جاى هیچ گونه اعتراض و انکار براى کسى باقى نمى ماند، آنچه را مردم در این دنیا انجام مى دهند و غالباً به دست فراموشى مى سپارند، همه را مو به مو ظاهر مى سازد، و براى حساب و جزا آماده مى کند. حتى آنچه در دل انسان مى گذرد، و هیچ کس جز خدا از آن آگاه نیست، همه را به صاحبان آنها گوشزد مى کند!(14)
نُنْسِها:
(أَوْ نُنْسِها نَأْتِ)
«نُنْسِها» در اصل از مادّه «انساء» به معناى تأخیر انداختن و یا حذف کردن و از اذهان بردن است که در صورت اول از مادّه «نسأ» مى باشد و در صورت دوم از مادّه «نسى».(15)
نُنْشِزُها:
(کَیْفَ نُنشِزُها)
«نُنْشِزُها» از مادّه «نُشُوز» به معناى مرتفع و بلند شدن است، و در اینجا به معناى برداشتن از روى زمین و پیوستن آنها به یکدیگر است، یعنى: نگاه کن که چگونه آنها را به هم پیوند مى دهیم، گوشت به آنها مى پوشانیم و زنده مى کنیم!(16)
نُنَکِّسْهُ:
(نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ)
«نُنَکِّسْهُ» از مادّه «تنکیس» به معناى واژگون ساختن چیزى است به گونه اى که سر، به جاى پا، و پا به جاى سر قرار گیرد، و در اینجا کنایه از بازگشت کامل انسان به حالات طفولیت است.(17)
نَواصى:
(بِالنَّواصی وَ الأَقْدامِ)
«نَواصى» جمع «ناصیه» چنان که «راغب» در «مفردات» مى گوید: در اصل به معناى موهاى پیش سر (زلف) است و «أَخَذَ بِهِ نَاصِیَهُ» به معناى گرفتن موى پیش سر است، و گاه کنایه از غلبه کامل بر چیزى مى آید.(18)
نُودِى:
(إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ)
«نُودِى» از مادّه «نداء» به معناى «بانگ برآوردن» است، و در اینجا به معناى «اذان» است; زیرا در اسلام، ندایى براى نماز، جز اذان نداریم.(19)
نَوْمٌ:
(سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ)
«نَوْمٌ» به معناى خواب، یعنى حالتى است که قسمت عمده حواس انسان، از کار مى افتد، در واقع، «سِنَهٌ» خوابى است که به چشم عارض مى شود، اما وقتى عمیق تر شد و به قلب عارض شد، «نَوْم» گفته مى شود.(20)
نون:
(وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَّهَبَ)
«نون» در لغت، به معناى ماهى عظیم، یا به تعبیر دیگر، نهنگ یا وال است، بنابراین «ذا النون» یعنى صاحب نهنگ، و انتخاب این نام، براى «یونس» به خاطر ماجرایى است که براى او پیش آمده.(21)
نَوى:
(فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى)
«نَوى» به معناى هسته است، و این که: بعضى گفته اند: مخصوص هسته خرما است، شاید به خاطر این بوده که عرب به واسطه شرائط خاص محیطش هنگامى که این کلمه را به کار مى برد، فکرش متوجّه هسته خرما مى شد.(22)
نهج:
(شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً)
«نهج» و «منهاج» به راه روشن مى گویند.(23)
نَهَر:
(فی جَنّات وَ نَهَر)
«نَهَر» (بر وزن قمر) و همچنین «نَهْر» (بر وزن قهر) هر دو به معناى مجراى آب فراوان است و به همین مناسبت گاهى به فضاى گسترده، یا فیض عظیم و نور گسترده «نهر» (بر وزن قمر) گفته شده است.
این واژه در آیه مورد بحث، (قطع نظر از حدیث) ممکن است به همان معناى اصلى یعنى نهر آب بوده باشد، و مفرد بودن آن مشکلى ایجاد نمى کند; چرا که معناى جنس و جمع دارد، بنابراین، هماهنگ «جنات» جمع «جنت» است. و نیز ممکن است اشاره به وسعت فیض الهى، نور و روشنایى گسترده بهشت و فضاى وسیع آن باشد، و یا به هر دو معنا.(24)
نُهى:
(لاَیات لاُِّولِی النُّهى)
«نُهى» از مادّه «نهى» در اینجا به معناى «عقل» است چرا که عقل، انسان رااز زشتى ها و بدى ها نهى مى کند.(25)
نُهِیْتُ:
(قُلْ إِنِّی نُهیتُ)
«نُهِیْتُ» (ممنوع شده ام) از مادّه «نَهْى» که به صورت فعل ماضى مجهول آورده شده، اشاره به این است که: ممنوع بودن پرستش بت ها چیز تازه اى نیست بلکه همواره چنین بوده و خواهد بود.(26)


(1) . نازعات، آیه 25 (ج 26، ص 105).
(2) . یوسف، آیه 63 (ج 10، ص 38).
(3) . اعراف، آیه 135 (ج 6، ص 390) ; فتح، آیه 10 (ج 22، ص 56).
(4) . اعراف، آیه 58 (ج 6، ص 262).
(5) . کهف، آیات 74، 87 (ج 12، صفحات 537، 572) ; طلاق، آیه 8 (ج 24، ص 267).
(6) . قمر، آیه 6 (ج 23، ص 33).
(7) . عنکبوت، آیه 7 (ج 16، ص 227).
(8) . حجّ، آیه 44 (ج 14، ص 140) ; سبأ، آیه 45 (ج 18، ص 148) ; ملک، آیه 18 (ج 24،351).
(9) . غاشیه، آیه 15 (ج 26، ص 439).
(10) . اسراء، آیه 20 (ج 12، صفحات 82، 87) ; مؤمنون، آیه 55 (ج 14، ص 286).
(11) . قصص، آیه 57 (ج 16، ص 132).
(12) . آل عمران، آیه 178 (ج 3، ص 236).
(13) . یوسف، آیه 65 (ج 10، ص 40).
(14) . لقمان، آیه 23 (ج 17، ص 81).
(15) . بقره، آیه 106 (ج 1، ص 451).
(16) . بقره، آیه 259 (ج 2، ص 352).
(17) . یس، آیه 68 (ج 18، ص 459).
(18) . رحمن، آیه 41 (ج 23، ص 168).
(19) . جمعه، آیه 9 (ج 24، ص 138).
(20) . بقره، آیه 255 (ج 2، ص 308).
(21) . انبیاء، آیه 87 (ج 13، ص 527).
(22) . انعام، آیه 95 (ج 5، ص 442).
(23) . مائده، آیه 48 (ج 4، ص 509).
(24) . قمر، آیه 54 (ج 23، ص 89).
(25) . طه، آیه 128 (ج 13، ص 366).
(26) . انعام، آیه 56 (ج 5، ص 327).
 

 

نُطْفَه ـ نُقَیِّضوابِلٌ ـ ورید
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma