غائِبَة ـ غُلْف

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
لغات در تفسیر نمونه
عَنَت ـ عُیُوناغَلَّقَت ـ غُلْف

غائِبَة:
(مِنْ غآئِبَة فِی السَّمآءِ)
«غائِبَة» از مادّه «غَیْب» جنبه وصفى دارد و به عقیده گروهى، «تاء» در آن براى تأنیث نیست، بلکه براى مبالغه است; و اشاره به اشیایى است که فوق العاده مستور و پنهان مى باشند.
ولى این احتمال نیز وجود دارد که: «تاء» آن براى تأنیث باشد و موصوف آن، «اشیاء» یا «خصلت» و مانند آن محذوف گردیده است.
بعضى گفته اند: «سُمِّى الشىء الذى یغیب و یخفى غائبة و خافیة فکانت التاء فیهما بمنزلتها... فى انّها اسماء غیر صفات» (اعراب القرآن، جلد 7، صفحه 250).(1)
غابِر:
(کَانَتْ مِنَ الْغابِرینَ)
«غابِر» به کسى مى گویند که همراهانش بروند و او باقى بماند، همان طور که خانواده «لوط» با او رفتند و تنها همسر او در شهر باقى ماند و به سرنوشت گنهکاران گرفتار شد.
«غابِر» از مادّه «غبور» به معناى باقیمانده چیزى است، و هر گاه جمعیتى از نقطه اى حرکت کنند و کسى باقى بماند، به او «غابر» مى گویند. و نیز به همین جهت باقیمانده خاک را «غبار» مى نامند، و «غُبْرَه» به باقیمانده شیر در پستان حیوان گفته مى شود.
و نسبت به همسر لوط از این جهت است: زنى که در خانواده نبوت بوده، نمى بایست از «مسلمین و مؤمنین» جدا شود، اما کفر، شرک و بت پرستى او سبب جداییش گردید.(2)
غابن:
(ذلِکَ یَوْمُ التَّغابُنِ)
«غابن» به معناى برنده است.(3)
غاسِق:
(وَ مِنْ شَرِّ غاسِق إِذا وَقَبَ)
«غاسِق» از مادّه «غَسَق» (بر وزن شفق) به گفته «راغب» در «مفردات»: به معناى شدت ظلمت شب است که در نیمه شب حاصل مى شود، و لذا قرآن مجید به هنگام اشاره به پایان وقت نماز مغرب مى فرماید: «إِلى غَسَقِ اللَّیْل». و این که در بعضى از کتب لغت «غسق» به معناى تاریکى آغاز شب تفسیر شده، بعید به نظر مى رسد; به خصوص این که ریشه اصلى این لغت به معناى امتلاء (پر شدن) و سیلان است و مسلماً تاریکى شب هنگامى پر و لبریز مى شود که به نیمه رسد. یکى از مفاهیمى که لازمه این معنا است، هجوم و حملهور گشتن است، لذا در این معنا نیز استعمال شده.
بنابراین، معناى «غاسق» در آیه مورد بحث، یا «فرد مهاجم» است، یا هر «موجود شرور» که از تاریکى شب براى حمله کردن استفاده مى کند; زیرا نه فقط حیوانات درنده و گزنده شب هنگام از لانه ها بیرون مى آیند و زیان مى رسانند، بلکه افراد شرور و ناپاک و پلید نیز، غالباً از تاریکى شب براى مقاصد سوء خود استفاده مى کنند.(4)
غاشِیَه:
(أَن تَأْتِیَهُمْ غاشِیَةٌ)
«غاشِیَه» از مادّه «غشاوة» به معناى پوشاندن است، انتخاب این نام براى قیامت، به خاطر آن است که حوادث وحشتناک آن ناگهان همه را زیر پوشش خود قرار مى دهد.
بعضى، گفته اند: به خاطر آن است که خلق اولین و آخرین در آن روز براى حساب جمع مى شوند. و نیز گفته اند: منظور آتشى است که چهره هاى کفار و مجرمان را مى پوشاند. ولى، تفسیر اول از همه مناسب تر است.
«غاشِیَة» به معناى پوشنده و پوشش است و از جمله به پارچه بزرگ که روى زین اسب مى اندازند و آن را مى پوشاند «غاشِیَة» گفته مى شود و منظور در سوره «یوسف» بلا و مجازاتى است که همه بدکاران را فرامى گیرد. مؤنث بودن «غاشِیَة» به خاطر آن است که صفت براى کلمه «عقوبة» است که در تقدیر مى باشد.(5)
غَبَرَة:
(یَوْمَئِذ عَلَیْها غَبَرَةٌ)
«غَبَرَة» (بر وزن غلبه) از «غبار» به معناى باقى مانده خاکى است که از زمین بر خاسته و بر چیزى نشسته.(6)
غثاء:
(فَجَعَلْنَاهُمْ غُثآءً)
«غثاء» در اصل به معناى گیاهان خشکیده اى است که به صورت بسیار در هم ریخته بر روى سیلاب قرار دارد، همچنین به کف هایى که روى دیگ در حال جوشیدن پیدا مى شود نیز، غثاء مى گویند.
تشبیه اجساد بى جان آنها به «غثاء»، اشاره به نهایت ضعف، ناتوانى، در هم شکستگى و بى ارزش بودن آنها است; چرا که خاشاک روى سیلاب، از هر چیز بى ارزش تر و سبک تر است، نه از خود اراده اى دارد و نه بعد از گذشتن و فرونشستن سیلاب، اثرى از آن باقى مى ماند.
و این تعبیر به عنوان کنایه از هر چیزى که ضایع مى شود و بیهوده از دست مى رود، استعمال مى شود; و در سوره «أعلى» به معناى گیاهان خشکیده و درهم ریخته است.(7)
غَد:
(غَداً مَّنِ الْکَذّابُ الأَشِرُ)
تعبیر به «غَد» (فردا) از مادّه «غُدْوَة ـ غَداة» اشاره به قیامت است چرا که با توجّه به مقیاس عمر دنیا به سرعت فرا مى رسد، و ذکر آن به صورت نکره، براى اهمیت آن است.(8)
غَداء:
(قالَ لِفَتاهُ ءَاتِنَا غَدآءَنَا)
«غَداء» به غذایى گفته مى شود که در آغاز روز یا وسط روز، مى خورند (صبحانه یا نهار) ولى از تعبیراتى که در کتب لغت آمده است، چنین استفاده مى شود که در زمان هاى گذشته «غداء» را تنها به غذایى مى گفتند که در آغاز روز مى خوردند (زیرا از «غُدْوَه» گرفته شده که به معناى آغاز روز است) در حالى که در عربى امروز، «غداء» و «تغدى» به معناى «نهار و نهار خوردن» است.(9)
غَدَق:
(لاََسْقَیْنَاهُمْ مآءً غَدَقاً)
«غَدَق» (بر وزن شفق) به معناى آب فراوان است.(10)
غُدُوّ:
(بِالْغُدُوِّ وَ الآْصالِ)
«غُدُوّ» از مادّه «غُدْوَة» جمع «غداة» به معناى اول روز است و گاهى به معناى مصدرى نیز استعمال شده است.
«غُدُوّ» (بر وزن عُلُوّ) به معناى طرف صبح است، ولى، از قرائن بر مى آید که در سوره «سبأ»، «غُدُوّ» به معناى نیمه اول روز است; و مفهوم آیه این است که سلیمان(علیه السلام) از صبح تا به ظهر، با این مرکب راهوار، به اندازه یک ماه مسافران آن زمان راه مى رفت و نیمه دوم روز، نیز به همین مقدار راه مى پیمود.(11)
غَرابِیب:
(وَ غَرابیبُ سُودٌ)
«غَرابِیب» از مادّه «غَرْب» جمع «غِرْبیب» (بر وزن کبریت) به معناى سیاه پر رنگ است، و این که عرب به کلاغ «غراب» مى گوید، نیز از همین جهت است.(12)
غرام:
(إِنَّ عَذابَها کَانَ غَراماً)
«غرام» از مادّه «غُرْم» در اصل، به معناى مصیبت و ناراحتى شدیدى است که دست از سر انسان برندارد، و اگر به شخص طلبکار «غریم» گفته مى شود، به خاطر آن است که دائماً براى گرفتن حق خویش، ملازم انسان است، به عشق و علاقه سوزانى که انسان را با اصرار، به دنبال کار یا چیزى مى فرستد نیز «غرام» گفته مى شود، اطلاق این واژه بر جهنم، به خاطر آن است که: عذابش شدید، پى گیر و پر دوام است.(13)
غُرَف:
(أُوْلئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ)
«غُرَف» جمع «غُرْفَه» از مادّه «غَرْف» (بر وزن حرف) به معناى برداشتن چیزى است، و لذا به آبى که با کف از چشمه برمى دارند و مى نوشند، «غرفه» مى گویند; سپس به قسمتهاى فوقانى ساختمان و طبقات بالاى منازل که بر اطراف مشرف باشد اطلاق شده است.
و «غُرُفات» جمع «غرفه» به معناى حجره هایى است که در طبقه بالا قرار گرفته، که هم نور بیشترى دارد، و هم هواى بهتر، و هم از آفات به دور است، به همین دلیل، این تعبیر در مورد برترین منازل بهشت به کار رفته است.(14)
غَرَق، غَرْق:
(وَالنّازِعاتِ غَرْقاً)
«غَرَق» با فتح را (بر وزن شفق) به گفته بسیارى از ارباب لغت در اصل به معناى فرو رفتن در آب است، و گاه به معناى گرفتارى شدید در یک حادثه و بلا نیز آمده است.
و «غَرْق» (بر وزن فرق) به گفته «ابن منظور» در «لسان العرب»، اسمى است که جانشین مصدر شده و به معناى «اغراق» است و اغراق در اصل به معناى کشیدن کمان تا آخرین نقطه ممکن است، سپس به معناى مبالغه در هر کار آمده.(15)
غَرَّکَ:
(مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَریمِ)
«غَرَّکَ» از مادّه «غرور» در اصل، به معناى غفلت به هنگام بیدارى است، و به تعبیر دیگر، غفلت در جایى که انسان باید غافل نباشد، و از آنجا که غفلت گاه سر چشمه «جسارت» و یا «خود برتربینى» مى شود، واژه «غرور» به این معانى نیز تفسیر شده است.(16)
غرور:
(زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً)
«غرور» (بر وزن جسور) صیغه مبالغه به معناى هر موجود فریبنده و فوق العاده فریبکار است، و این که آن را به شیطان تفسیر کرده اند، در حقیقت بیان مصداق واضح آن است، و الا هر انسان فریبنده، هر کتاب فریبنده، هر مقام وسوسه گر و هر موجودى، که انسان را گمراه سازد، در مفهوم وسیع این کلمه داخل است; مگر این که مفهوم شیطان را چنان وسعت دهیم که همه اینها را شامل شود.
لذا «راغب» در «مفردات» مى گوید: «غَرور، هر چیزى است که انسان را مغرور سازد و بفریبد، اعم از مال، مقام، شهوت و شیطان، و این که: به شیطان تفسیر شده، به خاطر این است که خبیث ترین فریبندگان است».
و این که بعضى آن را به دنیا تفسیر کرده اند، به خاطر فریبندگى دنیاست چنان که در «نهج البلاغه» مى خوانیم: الدُّنْیا تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُرُّ: «مى فریبد، و ضرر مى زند، و مى گذرد»!
«غُرور» در اصل از مادّه «غُرّ» (بر وزن حُرّ) به معناى اثر ظاهر چیزى است، و لذا، به اثر ظاهر در پیشانىِ اسب «غرّة» گفته مى شود، سپس به حالت غفلت اطلاق شده است که در ظاهر، انسان هوشیار است، اما در حقیقت بى خبر است، و به معناى فریب و نیرنگ نیز استعمال مى شود.
تعبیر به وعده هاى «غرور» ناظر به این است که بت پرستان این خرافات و اوهام را به صورت وعده هاى تو خالى از یکدیگر مى گرفتند، و به صورت شایعه و تقلیدهاى بى اساس، بعضى به بعض دیگر القاء مى کردند.(17)
غریم:
(عَذابَها کَانَ غَراماً)
«غریم» از مادّه «غُرْم» به معناى شخص طلبکار است و بعضى گفته اند: «غریم»، هم به «طلبکار» گفته مى شود و هم به «بدهکار» (لسان العرب، مادّه غرم).(18)
غَسّاق:
(حَمیمٌ وَ غَسّاقٌ)
«غَسّاق» از مادّه «غسق» (بر وزن رمق) به معناى شدت تاریکى شب است، «ابن عباس» آن را به نوشابه بسیار سردى (که از شدت برودت درون انسان را مى سوزاند و مجروح مى کند) تفسیر کرده است، ولى در مفهوم ریشه این کلمه، چیزى نیست که دلالت بر این معنا کند، جز این که ممکن است مقابله آن با «حَمِیم» که آب داغ و سوزان است منشأ چنین استنباطى شده باشد.
«راغب» در «مفردات»، آن را به قطراتى که از پوست تن دوزخیان (و جراحات بدن آنها) بیرون مى آید، تفسیر کرده است. لابد تیره بودن رنگ آن سبب اطلاق این واژه بر آن شده است، چرا که محصول آن آتش سوزان، چیزى جز یک مشت اندام سوخته با تراوشهاى سیاه نیست! به هر حال، از پاره اى از کلمات، بر مى آید که، «غَسّاق» بوى بسیار بد و زننده اى دارد که همگان را ناراحت مى کند.
بعضى دیگر، آن را به یک نوع عذاب که جز خدا از آن آگاه نیست، تفسیر کرده اند، چرا که آنها مرتکب گناهان و مظالم سختى شده اند که، جز خدا از آن آگاه نبوده و کیفرشان نیز باید چنین باشد.(19)
غِسْلِین:
(وَلاَطَعامٌ إِلاّ مِنْ غِسْلین)
«غِسْلِین» از مادّه «غَسْل» است. «راغب» در «مفردات» مى گوید: «غِسْلِین» به معناى آبى است که از شستشوى بدن کفار در دوزخ فرو مى ریزد، ولى معروف این است که، منظور چرک و خونى است که از بدن دوزخیان فرو مى ریزد; و شاید منظور «راغب» نیز همین باشد و تعبیر به «طَعام» نیز مناسب همین معناست.(20)
غَضّ:
(قُلْ لِّلْمُؤْمِنینَ یَغُضُّوا)
«غَضّ» به معناى کاهش است.(21)
غَفّار:
(أَلا هُوَ الْعَزیزُ الْغَفّارُ)
«غَفّار» صیغه مبالغه از مادّه «غفران» است که در اصل به معناى پوشیدن چیزى است که انسان را از آلودگى نگه دارد، و هنگامى که در مورد خداوند به کار مى رود، مفهومش این است که: عیوب و گناهان بندگان نادم را، مى پوشاند و آنها را از عذاب و کیفر حفظ مى کند.(22)
غفران:
(لَکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ)
«غفران» به معناى پوشاندن گناه و به فراموشى سپردن آن است.(23)
غَفُور:
(وَ اللّهُ غَفُورٌ رَّحیمٌ)
«غَفُور» از مادّه «غفران»، به معناى مستور ساختن و پوشاندن است، یعنى: خداوند به مقتضاى این صفت، پرده بر کار افراد معذور و ناتوان مى اندازد، و عذرشان را مى پذیرد.
در این که میان «عفوّ» و «غفور» چه تفاوتى است؟ بعضى گفته اند: «عفوّ» اشاره به بخشش خداوند است، و «غفور» اشاره به پوشش گناه است; زیرا ممکن است کسى گناهى را ببخشد، اما هرگز آن را مکتوم ندارد، ولى خداوند هم مى بخشد و هم مستور مى سازد.
بعضى نیز «غفران» را به معناى پوشاندن شخص از عذاب، معنا کرده اند که مفهوم آن با «عفو» متفاوت است هر چند در نتیجه یکى است.(24)
غِلّ:
(فی صُدُورِهِمْ مِّنْ غِلّ)
«غِلّ» از مادّه «غَلَل» در اصل، به معناى نفوذ مخفیانه چیزى است، و به همین جهت به حسد و کینه و دشمنى که به طرز مرموزى در جان انسان نفوذ مى کند «غِلّ» گفته مى شود، و اگر به رشوه نیز «غلول» مى گویند، به این مناسبت است که نفوذ مخفیانه براى انجام خیانتى مى باشد.
بنابراین، «غِلّ» مفهوم وسیعى دارد که بسیارى از صفات زشت و مزاحم اخلاقى را شامل مى گردد.
و لذا به آب جارى در میان درختان، «غلل» مى گویند، و از آنجا که حسد، عداوت و دشمنى، به طرز مرموزى در قلب انسان نفوذ مى کند به آن «غل» گفته شده، بنابراین «غل»، تنها به معناى «حسد» نیست بلکه، مفهوم وسیعى دارد که بسیارى از صفات مخفى و زشت اخلاقى را، شامل مى شود.(25)
غلام:
(أَنّى یَکُونُ لی غُلامٌ)
واژه «غلام» به عقیده بعضى به هر کودکى قبل از رسیدن به سن جوانى گفته مى شود; و بعضى آن را به کودکى که از ده سال گذشته و هنوز به سن بلوغ نرسیده است اطلاق کرده اند. از تعبیرات مختلفى که در لغت «عرب» آمده مى توان استفاده کرد: «غلام» حد فاصل میان «طفل» (کودک) و «شاب» (جوان) است که در زبان فارسى از آن تعبیر به «نوجوان» مى کنیم، و «غُلام عَلِیْم» به معناى پسر دانا است.(26)
غُلْب:
(وَ حَدآئِقَ غُلْباً)
«غُلْب» (بر وزن قفل) جمع «اغلب» و «غلباء» به معناى گردن کلفت است، و در اصل از مادّه «غلبه» گرفته شده که در اینجا به معناى درختان بلند و تنومند است.(27)
غلبه:
«قهر» و «غلبه» گر چه یک معنا را مى رسانند، ولى از نظر ریشه لغوى با هم تفاوت دارند.
قهر و قاهریت به آن نوع غلبه و پیروزى گفته مى شود که طرف، نتواند هیچ گونه مقاومتى از خود نشان دهد. ولى در کلمه «غلبه» این مفهوم وجود ندارد و ممکن است بعد از مقاومت هایى، بر طرف، پیروز گردد.
به تعبیر دیگر، شخص قاهر به کسى مى گویند که: برطرف مقابل آن چنان تسلط و برترى داشته باشد که مجال مقاومت به او ندهد; درست مانند ظرف آبى که بر شعله کوچک آتشى ریخته شود که در دم آن را خاموش کند.
بعضى از مفسران معتقدند: «قاهریّت»، معمولاً در جایى به کار برده مى شود که طرف مقابل موجود عاقلى باشد، ولى «غلبه» اعم است و پیروزى بر موجودات غیر عاقل را نیز شامل مى شود.
بنابراین، اگر در آیه قبل اشاره به عمومیت قدرت خدا در برابر معبودهاى ساختگى و صاحبان قدرت شده، نه به این معناست که او ناچار است مدتى با قدرت هاى دیگر گلاویز شود، تا آنها را به زانو در آورد، بلکه قدرت او قدرت قاهره است و تعبیر «فَوْقَ عِبادِهِ» نیز براى تکمیل همین معناست.(28)
غُلْف:
(وَ قالُوا قُلُوبُنَا غُلْفٌ)
«غُلْف» جمع «اغلف» به معناى «غلاف دار» است.(29)


(1) . نمل، آیه 75 (ج 15، ص 565).
(2) . اعراف، آیه 83 (ج 6، ص 295) ; شعراء، آیه 171 (ج 15، ص 352); عنکبوت، آیه 32 (ج 16، ص 277) ; صافات، آیه 135 (ج 19،ص165).
(3) . تغابن، آیه 9 (ج 24، ص 206).
(4) . فلق، آیه 3 (ج 27، ص 495).
(5) . یوسف، آیه 107 (ج 10، ص 115) ; غاشیه، آیه 1 (ج 26، ص 429).
(6) . عبس، آیه 40 (ج 26، ص 170).
(7) . مؤمنون، آیه 41 (ج 14، ص 262); أعلى، آیه 5 (ج 26، ص 402).
(8) . قمر، آیه 26 ; حشر، آیه 18 (ج 23، صفحات 63، 548).
(9) . کهف، آیه 62 (ج 12، ص 525).
(10) . جنّ، آیه 16 (ج 25، ص 127).
(11) . رعد، آیه 15 (ج 10، ص 187) ; نور، آیه 36 (ج 14، ص 515) ; سبأ، آیه 12 (ج 18، ص 48).
(12) . فاطر، آیه 27 (ج 18، ص 264).
(13) . فرقان، آیه 65 (ج 15، ص 171).
(14) . فرقان، آیه 75 (ج 15، ص 191) ; سبأ، آیه 37 (ج 18، ص 123) ; زمر، آیه 20 (ج 19،ص435).
(15) . نازعات، آیه 1 (ج 26، ص 86).
(16) . انفطار، آیه 6 (ج 26، ص 229).
(17) . انعام، آیه 112 (ج 5، ص 506) ; لقمان، آیه 33 (ج 17، ص 107) ; فاطر، آیات 5، 40 (ج 18، صفحات 200، 305) ; حدید، آیه 20
(ج 23،ص366); انفطار، آیه 6 (ج 26، ص 229).
(18) . فرقان، آیه 65 (ج 15، ص 171) ; طور، آیه 40 (ج 22، ص 469).
(19) . ص، آیه 57 (ج 19، ص 340).
(20) . حاقّه، آیه 36 (ج 24، ص 472).
(21) . نور، آیه 30 (ج 14، ص 468).
(22) . زمر، آیه 5 (ج 19، ص 398).
(23) . تغابن، آیه 17 (ج 24، ص 217).
(24) . توبه، آیه 91 (ج 8، ص 103) ; مجادله، آیه 2 (ج 23، ص 425).
(25) . اعراف، آیه 43 (ج 6، ص 215) ; حجر، آیه 47 (ج 11، ص 109) ; حشر، آیه 10 (ج 23،531).
(26) . آل عمران، آیه 40 (ج 2، ص 626) ; حجر، آیه 53 (ج 11، ص 117) ; کهف، آیه 74 (ج 12،
ص 537); صافات، آیه 101 (ج 19، ص 126).
(27) . عبس، آیه 30 (ج 26، ص 161).
(28) . انعام، آیه 18 (ج 5، ص 224).
(29) . بقره، آیه 88 (ج 1، ص 391).
 
 
عَنَت ـ عُیُوناغَلَّقَت ـ غُلْف
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma