مَثابَة ـ مُحِیط

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
لغات در تفسیر نمونه
مَآب ـ مَتینمخاصمه ـ مِرْیَه

مَثابَة:
(الْبَیْتَ مَثابَةً لِّلنّاسِ)
«مَثابَة» در اصل از مادّه «ثوب» به معناى بازگشت چیزى به حالت نخستین است، و از آنجا که خانه کعبه مرکزى بوده است براى موحدان، که هر سال به سوى آن رو مى آوردند، نه تنها از نظر جسمانى که از نظر روحانى نیز بازگشت به توحید و فطرتِ نخستین مى کردند، از این رو به عنوان «مثابه» معرفى شده است.(1)
مَثانِى:
(سَبْعاً مِّنَ الْمَثانِی)
«سَبْع» در لغت به معناى هفت و «مَثانِى» به معناى دوتاها است، و بیشتر مفسران و روایات، «سَبْعاً مِنَ الْمَثانِى» را کنایه از سوره «حمد» گرفته اند، زیرا سوره «حمد» بنا بر معروف، هفت آیه است و از این نظر که، به خاطر اهمیت این سوره و عظمت محتوایش، دو بار بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل گردیده است. و یا این که از دو بخش تشکیل شده (نیمى از آن، حمد و ثناى خداست و نیمى از آن، تقاضاهاى بندگان است). و یا این که دوبار در هر نماز خوانده مى شود، به این جهات، کلمه «مَثانِى» یعنى دوتاها بر آن اطلاق شده است.
بعضى از مفسران نیز این احتمال را داده اند که: «سبع اشاره به هفت سوره بزرگ آغاز
قرآن است، و مَثانِى کنایه از خود قرآن،، چرا که قرآن دو بار بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل شد یک بار به طور جمعى، و یک بار تدریجى و به حسب نیازها و در زمان هاى مختلف. بنابراین، «سَبْعاً مِنَ الْمَثانِى» یعنى هفت سوره مهم، از مجموعه قرآن.
«مَثانى» چنان که «زمخشرى» در «کشّاف» آورده، ممکن است جمع «مُثَنّى» (بر وزن مصلّى) به معناى مکرّر بوده باشد، و یا جمع «مَثنى» (بر وزن مبنا) از تثنیه به معناى تکرار گرفته شده است.(2)
مَثْبُور:
(یا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً)
«مَثْبُور» از مادّه «ثبور» به معناى «هلاکت» است.(3)
مثقال:
(لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّة)
«مثقال» از مادّه «ثِقْل» در لغت، هم به معناى ثقل و سنگینى آمده، و هم ترازوئى که با آن سنگینى اشیاء را مى سنجند، و در اینجا به همان معناى اول است.(4)
مُثْقَل:
(مِن مَّغْرَم مُّثْقَلُونَ)
«مُثْقَل» از مادّه «اثقال» به معناى تحمیل مشقت و بار گران است و از مادّه «ثقل» به معناى سنگینى است.(5)
مُثْقَلَة:
(وَ إِن تَدْعُ مُثْقَلَةٌ)
«مُثْقَلَة» به معناى «سنگین بار» است، و منظور در اینجا کسى است که بار گناهان بر دوش مى کشد.(6)
مَثَل:
(مِنْ کُلِّ مَثَل لَّعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ)
«مَثَل» در لغت عرب، هر سخنى است که حقیقتى را مجسم سازد، و یا چیزى را توصیف کند، و یا چیزى را به چیز دیگر تشبیه نماید. و به سخنى مى گویند که در میان مردم به عنوان عبرت رائج و جارى مى شود، و از آنجا که ماجراى زندگى فرعون و فرعونیان و سرنوشت دردناک آنها درس عبرت بزرگى بود، در سوره «زخرف» به عنوان «مثل» براى آیندگان یاد شده است.(7)
مَثُلاتُ:
(مِن قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ)
«مَثُلاتُ» جمع «مثله» (به فتح میم و ضم ثاء) به معناى بلاها و کیفرهایى است که بر امت هاى پیشین وارد شد، آن چنان که ضرب المثل گردید.(8)
مُثْلى:
(وَ یَذْهَبا بِطَریقَتِکُمُ الْمُثْلى)
«مُثْلى» از مادّه «مثل» در اینجا به معناى عالى و افضل است (أَى الأَشْبَهُ بِالْفَضِیْلَةِ).(9)
مثمود:
(وَ ثَمُودَ الَّذینَ جابُوا)
«مثمود» از مادّه «ثَمُود» به کسى مى گویند که از او زیاد مطالبه اموال کنند، به اندازه اى که اموالش نقصان پذیرد.(10)
مَثْنى وَ فُرادى:
(تَقُومُوا لِلّهِ مَثْنى وَ فُردَى)
تعبیر به «مَثْنى وَ فُرادى» (دو، دو، یا یک، یک) اشاره به این است که، اندیشه و تفکر باید دور از غوغا و جنجال باشد، مردم به صورت تک نفرى، یا حداکثر دو نفر دو نفر، قیام کنند، و فکر و اندیشه خود را به کار گیرند، چرا که تفکر در میان جنجال و غوغا عمیق نخواهد بود، به خصوص این که، عوامل خود خواهى و تعصب، در راه دفاع از اعتقاد خود، در حضور جمع، بیشتر پیدا مى شود. بعضى از مفسران، نیز احتمال داده اند: این دو تعبیر به منظور این است که افکار «فردى» و «جمعى» یعنى آمیخته با مشورت را فرا گیرد، انسان باید هم به تنهایى بیندیشد، و هم از افکار دیگران بهره گیرد، که استبداد در فکر و رأى مایه تباهى است، و هم فکرى و تلاش براى حل مشکلات علمى به کمک یکدیگر ـ در آنجا که به جنجال و غوغا نکشد ـ مطمئناً اثر بهترى دارد، و شاید به همین دلیل «مَثْنى» بر «فُرادى» مقدم داشته است.(11)
مَثُوبَةً:
(ذلِکَ مَثُوبَةً عِنْدَاللهِ)
«مَثُوبَةً» و «ثواب» از مادّه «ثَوب» در اصل، به معناى رجوع و بازگشت به حالت اول است و به هرگونه سرنوشت یا جزا (پاداش و کیفر) نیز گفته مى شود، ولى غالباً در مورد پاداش هاى نیک به کار مى رود، و گاهى به معناى مجازات نیز به کار رفته، در آیه فوق مى تواند به معناى سرنوشت و یا به معناى جزا و کیفر بوده باشد.(12)
مَثْوىً:
(جَهَنَّمَ مَثْوىً لِّلْکَافِرینَ)
«مَثْوىً» از مادّه «ثواء» به معناى اقامت توأم با استمرار و موقعیت، مقام و منزلت آمده است; بنابراین «مَثْوىً» در سوره «زمر» به معناى جایگاه همیشگى و دائمى است.
و از مادّه «ثَوى» (بر وزن هَوى) به معناى قرارگاه و محل استقرار است.(13)
مَجْرا:
(بِسْمِ اللّهِ مَجْراها)
«مَجْرا» از مادّه «جَرْى» و «مُرْسا» هر دو اسم زمان، به معناى «موقع حرکت» و «موقع توقف» است.(14)
مُجْرِم:
(الْمُجْرِمینَ فی عَذابِ)
«مُجْرِم» از مادّه «جُرم» در اصل به معناى قطع کردن است که در مورد قطع میوه از درخت، و همچنین قطع خود درختان، نیز به کار مى رود ولى بعداً در مورد انجام هر گونه اعمال بد، به کار رفته است، شاید به این تناسب که انسان را از خدا و ارزش هاى انسانى جدا مى سازد.(15)
مجنون:
(وَ الْجَانَّ خَلَقْنَاهُ)
«مجنون» از مادّه «جُنُون» به کسى مى گویند که عقلش پوشیده شده.(16)
مجوس:
(وَالنَّصارى وَ الْمَجُوسَ)
بعضى واژه «مجوس» را از مادّه «مغ» که به پیشوایان و روحانیین این مذهب مى گفتند، مشتق مى دانند. در روایات اسلامى آنها را از پیروان یکى از انبیاى بر حق شمرده شده اند (که بعداً از اصل توحید منحرف گشته و به افکار و عقائد شرک آلود روى آورده اند).(17)
مُجِیبُونَ:
(فَلَنِعْمَ الْمُجیبُونَ)
«مُجِیبُونَ» از مادّه «إِجابَة» به صیغه جمع آمده، در حالى که منظور از آن خداوند است که دعاى نوح(علیه السلام)را اجابت کرد، این به خاطر آن است که صیغه جمع گاهى براى بیان عظمت مى آید، همان گونه که ضمیر متکلم مع الغیر در «نَادانَا» نیز براى همین منظور است.(18)
مَجِید:
(ذُو الْعَرْشِ الْمَجِیدُ)
«مَجِید» از مادّه «مجد» به معناى گستردگى کرم و شرافت و جلال است; و این از صفاتى است که مخصوص خداوند مى باشد، و در مورد دیگران کمتر به کار مى رود. باید توجّه داشت که «مجید» در آیه فوق، طبق قرائت مشهور، مرفوع است، و از اوصاف خدا است، نه مجرور و از اوصاف عرش.(19)
محادّه (یحادّون):
(الَّذِیْنَ یُحَآدُّونَ اللّهَ)
بعضى گفته اند: «محادّه» در اصل، به معناى «ممانعت» است از مادّه «حد» که به معناى مانع میان دو شىء است، و لذا به دربان «حداد» مى گویند، و هر دو معنا از نظر نتیجه به هم نزدیک است هر چند از دو ریشه متفاوت گرفته شده.(20)
مَحارِیب:
(یَشآءُ مِنْ مَّحاریبَ)
«مَحارِیب» جمع «محراب» در لغت به معناى «عبادتگاه» یا «قصر و ساختمان بزرگى» است، که به منظور معبد ساخته مى شود. گاهى، نیز به قسمت صدر مجلس، یا صدر مسجد، و معبد، نیز اطلاق مى شود، آنچه امروز به آن محراب مى گویند: همان محل امام جماعت است، و در حقیقت تعبیر و معناى تازه اى است که از ریشه اصلى گرفته شده است.
به هر حال، از آنجا که این واژه از مادّه «حرب» به معناى جنگ است، علت نام گذارى معابد به «محراب» را این دانسته اند که: محل محاربه و جنگ با شیطان و هواى نفس است. و یا از «حرب» به معناى لباسى است که در میدان جنگ از تن دشمن گرفته مى شود، چرا که انسان در معبد باید پوشش افکار دنیوى و پراکندگى خاطر را از خود بر گیرد.(21)
محاق:
هنگامى که ماه، سى روز تمام باشد، تا شب بیست و هشتم در آسمان قابل رؤیت است، ولى در شب بیست و هشتم به صورت هلال بسیار باریک زرد رنگ، کم نور و کم فروغ در مى آید، و در دو شب باقیمانده قابل رؤیت نیست که آن را «محاق» مى نامند; البته در ماههایى که بیست و نه روز است، تا شب بیست و هفتم معمولاً ماه در آسمان دیده مى شود، و دو شب باقیمانده «محاق» است.(22)
مِحال:
(وَ هُوَ شَدیدُ الْمِحالِ)
«مِحال» در اصل از «حیله» و «حیله» به معناى هر نوع چاره اندیشى پنهانى و غیر آشکار است (نه به معناى چاره جوئى هاى مخرّب که در زبان فارسى به آن مشهور شده است)، و مسلّم است کسى که توانایى بر چاره اندیشى آن هم با قدرت و شدت دارد، کسى است که هم از نظر توانایى فوق العاده است و هم از نظر علم و حکمت; به همین دلیل بر دشمنانش مسلّط و پیروز مى باشد، و کسى را یاراى فرار از حوزه قدرت او نیست.
بعضى «مِحال» را از مادّه «حیله» ندانسته اند، بلکه از مادّه «محل» و «ماحل» که به معناى مکر و جدال و تصمیم بر مجازات و کیفر مى باشد گرفته اند، ولى آنچه گفتیم صحیح تر به نظر مى رسد، هر چند هر دو معنا تقریباً قریب الوقوع است.(23)
مُحْتَضَر:
(کُلُّ شِرْب مُّحْتَضَرٌ)
«مُحْتَضَر» اسم مفعول از مادّه «حضور» است.(24)
مُحْتَظِر:
(کَهَشِیمِ الْمُحْتَظِرِ)
«مُحْتَظِر» در اصل از مادّه «حظر» (بر وزن مغز) به معناى «منع» است، و لذا آغلى را که براى گوسفندان و حیوانات درست مى کنند، که مانع خروج آنها یا حمله حیوانات وحشى گردد «حظیره» مى نامند، و «محتظر» (بر وزن محتسِب) شخصى است که صاحب چنین مکانى است.(25)
محجور:
(حِجْرٌ لاّ یَطْعَمُهآ)
«محجور» از مادّه «حَجْر» به کسى گفته مى شود که از تصرف در اموال خویش ممنوع است.(26)
مُحْدَث:
(ذِکْر مِن رَّبِّهِم مُحْدَث)
تعبیر به «مُحْدَث» (تازه و جدید) از مادّه «حُدُوث» اشاره به این است که کتب آسمانى، یکى پس از دیگرى نازل مى گردد، و سوره هاى قرآن و آیات آن هر کدام محتواى تازه و نوى دارد، که از طرق مختلف براى نفوذ در دل هاى غافلان وارد مى شود، اما چه سود براى کسانى که همه اینها را به شوخى مى گیرند. گویى با همان خرافات نیاکان پیوند همیشگى بسته اند، و با هیچ قیمتى حاضر نیستند با جهل، گمراهى و خرافات وداع گویند. اصولاً، همیشه افراد نادان، متعصب و لجوج با تازه ها، هر چند موجب هدایت و آگاهى و نجات باشد، مخالفند.(27)
محراب:
(زَکَرِیَّا الْمِحْرابَ)
«محراب» محل ویژه اى است که در معبد براى امام آن معبد، یا افراد خاصى در نظر گرفته مى شود، و براى نامگذارى آن، به این اسم جهاتى ذکر کرده اند که از همه بهتر، سه جهت زیر است:
نخست این که از مادّه «حَرْب» به معناى جنگ، گرفته شده است چون مؤمنان، در این محل، به مبارزه با شیطان و هوس هاى سرکش بر مى خیزند.
دیگر این که «محراب» اصولاً به معناى بالاى مجلس است و چون محل محراب را در بالاى معبد قرار مى دهند به این نام نامیده شده است. در ضمن باید توجّه داشت وضع محراب در میان بنى اسرائیل چنان که گفته اند، با وضع محراب هاى ما تفاوت داشت; آنها محراب را از سطح زمین بالاتر مى ساختند به طورى که چند پله مى خورد و اطراف آن مانند دیوارهاى اطاق آن را محفوظ مى کرد به طورى که افرادى که در داخل محراب بودند، از بیرون کمتر دیده مى شدند.
سوم این که محراب به معناى تمام معبد است که جایگاه مبارزه با هواى نفس و شیطان بوده است.(28)
مُحَرَّراً:
(فِی بَطْنی مُحَرَّراً)
«مُحَرَّراً» از مادّه «تحریر» گرفته شده که به معناى آزاد ساختن است. و در اصطلاح آن زمان به فرزندانى گفته مى شد که به خدمت معبد و خانه خدا در مى آمدند، تا نظافت و سایر خدمات را بر عهده گیرند و به هنگام فراغت مشغول عبادت پروردگار شوند. از آنجا که آنها از هر گونه خدمت به پدر و مادر آزاد بودند، به آنها «مُحَرَّر» گفته مى شد، و یا از این جهت که خالص از هر گونه تلاش و کوشش دنیوى بوده اند، به آنها «مُحَرَّر» مى گفتند.(29)
محروم:
(لِلسّآئِلِ وَ الْمَحْرُومِ)
«محروم» از مادّه «حَرام» است و تفاوت میان «سائل» و «محروم» این است: «سائل» کسى است که حاجت خود را مى گوید و تقاضا مى کند، و «محروم» کسى است که شرم و حیا مانع تقاضاى او است.
در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «محروم کسى است که زحمت در کسب و کار مى کشد، ولى زندگى او پیچیده شده است». این حدیث نیز مناسب تفسیرى است که ذکر شده; زیرا چنین اشخاصى کمتر روى سؤال دارند.(30)
مُحْسِن:
(ذُرِّیَّتِهِمَا مُحْسِنٌ)
«مُحْسِن» از مادّه «إِحسان» در اینجا به معناى مؤمن و مطیع فرمان خدا است، و چه احسان و نیکوکارى از این برتر تصور مى شود؟(31)
محسنین:
«محسنین» از مادّه «إِحسان» به معناى نیکوکاران است که خداوند آنها را به عنوان کسانى که ایمان آورده اند، خیانت و کفران نمى کنند، معرفى مى نماید.(32)
مَحْسُور:
(مَلُوماً مَحْسُوراً)
«مَحْسُور» از مادّه «حسر» (بر وزن قصر) در اصل، معناى کنار زدن لباس و برهنه ساختن قسمت زیر آن است، به همین جهت «حاسر» به جنگجوئى مى گویند که زره در تن و کلاه خود بر سر نداشته باشد. به حیواناتى که بر اثر کثرت راه رفتن خسته و وامانده مى شوند، کلمه «حسیر» و «حاسر» اطلاق شده است، گویى تمام گوشت تن آنها یا قدرت و نیرویشان کنار مى رود و برهنه مى شوند. بعداً این مفهوم، توسعه یافته، به هر شخص خسته و وامانده که از رسیدن به مقصد عاجز است «محسور»، «حسیر» یا «حاسر» گفته مى شود.
«حسرت» به معناى غم و اندوه نیز از همین ماده گرفته شده; چرا که این حالت، معمولاً
در مواقعى به انسان دست مى دهد که نیروى جبران مشکلات و شکست ها را از دست داده، گویى از توانایى و قدرت برهنه شده است.(33)
مُحْصَنَات:
(الْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسآءِ)
«مُحْصَنَات» جمع «مُحصَنة» از مادّه «حصن» به معناى قلعه و دژ است، و به همین مناسبت به زنان شوهردار و همچنین زنان عفیف و پاکدامن که از آمیزش جنسى با دیگران خود را حفظ مى کنند و یا در تحت حمایت و سرپرستى مردان قرار دارند «محصَنة» گفته مى شود.
این واژه گاهى به زنان آزاد در مقابل کنیزان نیز گفته شده; زیرا آزادى آنها در حقیقت به منزله حریمى است که به دور آنها کشیده شده است و دیگرى حق نفوذ در حریم آنان بدون اجازه آنها را ندارد.(34)
مُحَصَّنَة:
(فی قُرىً مُّحَصَّنَة)
«مُحَصَّنَة» از مادّه «حصن» (بر وزن جسم) به معناى دژ مى باشد، بنابراین «قرى محصّنه» به آبادیهایى گفته مى شود که به وسیله برج و بارو یا کندن خندق یا موانع دیگر از هجوم دشمن در امان است.(35)
مُحْصِنینَ:
(مُّحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ)
«مُحْصِنینَ» از مادّه «حِصْن» در آیه فوق اشاره به حال مردان است به معناى عفیفان.(36)
محکم:
(مِنْهُ آیاتٌ مُّحْکَمَاتٌ)
«محکم» در اصل از «اِحکام» به معناى ممنوع ساختن، گرفته شده است و به همین دلیل، به موجودات پایدار و استوار، «محکم» مى گویند; زیرا عوامل انحرافى را مى زدایند.
و نیز سخنان روشن و قاطع که هر گونه احتمال خلاف را از خود دور مى سازد محکم مى گویند: («راغب» در «مفردات» مى گوید: حکم (و حکمه) در اصل به معناى منع است).
و ظاهر این است که «محکم» در سوره «محمّد» به همان معناى مستحکم و استوار و قاطع و خالى از هر گونه ابهام است که گاه در مقابل آن، «متشابه» قرار مى گیرد، و البته آیات جهاد، چون معمولاً از قاطعیت فوق العاده اى برخوردار است تناسب بیشترى با مفهوم این واژه دارد، اما منحصر به آن نیست.(37)
مَحِیْص:
(وَلایَجِدُونَ عَنْها مَحیصاً)
«مَحِیْص» از مادّه «محص» به معناى رهایى از عیب و یا ناراحتى است.
و از مادّه «حَیْص» (بر وزن حیف) به معناى بازگشت و عدول و کناره گیرى کردن از چیزى است، و از آنجا که «مَحِیص»، اسم مکان است، این کلمه به معناى فرارگاه یا پناهگاه مى آید و به همین مناسبت به معناى فرار از مشکلات، و هزیمت در میدان جنگ نیز آمده است.(38)
مَحِیض:
(یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْمَحیضِ)
«مَحِیض» از مادّه «حیض» مصدر میمى و به معناى عادت ماهیانه است، در «معجم مقاییس اللغه»، آمده است: این واژه، در اصل به معناى خارج شدن آب قرمز از درختى است به نام «سَمُرَه»، (سپس به عادت ماهیانه زنان اطلاق شده است) ولى در تفسیر «فخر رازى» آمده که: «حَیض» در اصل، به معناى سیل است، و لذا هنگامى که سیل جریان پیدا کند، گفته مى شود: حاضَ السَّیْلُ; و حوض را نیز به همین مناسبت حوض، مى گویند که آب به سوى آن جریان پیدا مى کند.
اما از گفته «راغب» در «مفردات»، عکس این استفاده مى شود که این واژه در اصل، به معناى همان خون عادت است (سپس به معانى دیگر اطلاق شده).(39)
مُحِیط:
(عَذابَ یَوْم مُّحیط)
«مُحِیط» از مادّه «إِحاطة» در اینجا صفت براى «یَوْم» است، یعنى یک روز «فراگیر»، و البته فراگیر بودن روز، به معناى فراگیر بودن مجازات آن روز است، و این مى تواند اشاره به عذاب آخرت، و همچنین مجازات هاى فراگیر دنیا باشد.(40)


(1) . بقره، آیه 125 (ج 1، ص 511).
(2) . حجر، آیه 87 (ج 11، ص 148) ; زمر، آیه 23 (ج 19، ص 453).
(3) . اسراء، آیه 102 (ج 12، ص 340).
(4) . نساء، آیه 40 (ج 3، ص 494) ; زلزال، آیه 7
(ج 27، ص 251).
(5) . طور، آیه 40 (ج 22، ص 469) ; قلم، آیه 46 (ج 24، ص 424).
(6) . فاطر، آیه 18 (ج 18، ص 245).
(7) . زمر، آیه 27 (ج 19، ص 462) ; زخرف، آیه 56 (ج 21، ص 103).
(8) . رعد، آیه 6 (ج 10، ص 150).
(9) . طه، آیه 63 (ج 13، ص 260).
(10) . فجر آیه 9 (ج 26، ص 470).
(11) . نساء، آیه 3 (ج 3، ص 324) ; سبأ، آیه 46
(ج 18، ص 151).
(12) . مائده، آیه 60 (ج 4، ص 556) ; یوسف، آیه 21 (ج 9، ص 424).
(13) . زمر، آیه 32 (ج 19، ص 472) ; فصّلت، آیه 24 (ج 20، ص 278) ; محمّد، آیه 19 (ج 21،472).
(14) . هود، آیه 41 (ج 9، ص 126).
(15) . زخرف، آیه 74 (ج 21، ص 133).
(16) . حجر، آیه 27 (ج 11، ص 95).
(17) . حجّ، آیه 17 (ج 14، ص 57).
(18) . صافات، آیه 75 (ج 19، ص 93).
(19) . بروج، آیه 15 (ج 26، ص 361).
(20) . مجادله، آیه 5 (ج 23، ص 434).
(21) . سبأ، آیه 13 (ج 18، ص 51).
(22) . یس، آیه 39 (ج 18، ص 406).
(23) . رعد، آیه 13 (ج 10، ص 182).
(24) . قمر، آیه 28 (ج 23، ص 64).
(25) . قمر، آیه 31 (ج 23، ص 67).
(26) . انعام، آیه 138 (ج 5، ص 562).
(27) . انبیاء، آیه 2 (ج 13، ص 387) ; شعراء، آیه 5 (ج 15، ص 210).
(28) . آل عمران، آیه 37 (ج 2، ص 615) ; مریم، آیه 11 (ج 13، ص 34) ; ص، آیه 21 (ج 19،263).
(29) . آل عمران، آیه 35 (ج 2، ص 610).
(30) . معارج، آیه 25 (ج 25، ص 41).
(31) . صافات، آیه 113 (ج 19، ص 148).
(32) . حجّ، آیه 41 (ج 14، ص 136).
(33) . اسراء، آیه 29 (ج 12، ص 109).
(34) . نساء، آیه 24 (ج 3، ص 422).
(35) . حشر، آیه 14 (ج 23، ص 540).
(36) . نساء، آیه 24 (ج 3، ص 424).
(37) . آل عمران، آیه 7 (ج 2، ص 505) ; محمّد، آیه 20 (ج 21، ص 481).
(38) . نساء، آیه 121 (ج 4، ص 183) ; ابراهیم، آیه 21 (ج 10، ص 373) ; فصّلت، آیه 48 ; شورى، آیه 35 (ج 20، صفحات 338، 479) ; ق، آیه 36 (ج 22، ص 292).
(39) . بقره، آیه 222 (ج 2، ص 167).
(40) . هود، آیه 84 (ج 9، ص 244).
 
 
مَآب ـ مَتینمخاصمه ـ مِرْیَه
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma