عذاب ادنى ـ عشیره

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
لغات در تفسیر نمونه
عائل ـ عُدْوَةعُصْبَه ــ عَمِین

عذاب ادنى:
(الْعَذابِ الأَدْنى)
«عذاب ادنى» معناى گسترده اى دارد که غالب احتمالاتى را که مفسران به طور جدا گانه در تفسیر آن نوشته اند، در بر مى گیرد. از جمله این که منظور مصائب و درد و رنجها است. یا قحطى و خشکسالى شدید هفت ساله اى که مشرکان در «مکّه» به آن گرفتار شدند، تا آنجا که مجبور گشتند از لاشه مردارها تغذیه کنند! یا ضربه شدیدى است که بر پیکر آنها در جنگ «بدر» وارد شد. و مانند اینها.
اما این که بعضى احتمال داده اند که منظور «عذاب قبر» یا «مجازات در رجعت» است، صحیح به نظر نمى رسد; زیرا با جمله «لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ» (شاید از اعمال خود باز گردند) سازگار نیست.(1)
عَذْب:
(هذا عَذْبٌ فُراتٌ)
«عَذْب» چنان که «راغب» در «مفردات» مى گوید، به معناى گوارا، پاکیزه و خنک است، و در «لسان العرب»، تنها به معناى آب پاکیزه تفسیر شده (المَاءُ الطَّیِّب) که ممکن است خنک و شیرین بودن آن نیز در مفهوم «طیب» جمع باشد.(2)
عُرُب:
(عُرُباً أَتْراباً)
«عُرُب» از مادّه «عَرَب» جمع «عَروبة» (بر وزن ضرورة) به معناى زنى است که وضع حالش حکایت از محبتش نسبت به همسر، و مقام عفت و پاکیش مى کند; زیرا «إِعراب» (بر وزن اظهار) به همان معناى آشکار ساختن است; این واژه به معناى فصیح و خوش سخن بودن، نیز مى آید، و ممکن است هر دو معنا در آیه جمع باشد.(3)
عَرَبِىّ:
(أَنْزَلْنَاهُ حُکْماً عَرَبِیًّا)
«عَرَبِىّ» همان گونه که «راغب» در «مفردات» مى گوید: به معناى سخن فصیح و روشن است (الفَصیح البیّن من الکلام) و لذا هنگامى که گفته مى شود «اِمرأة عروبة» مفهومش این است: زنى که با رفتار و کردارش از عفت و پاکدامنى و محبت خود نسبت به همسرش خبر مى دهد.
این احتمال نیز داده شده است که «عربىّ» در اینجا به معناى شریف است، چرا که این کلمه به همین معنا نیز در لغت آمده است.(4)
عُرْجُونِ:
(کَالْعُرْجُونِ الْقَدیمِ)
«عُرْجُونِ» به عقیده جمعى از ارباب لغت، از مادّه «انعراج» به معناى «اعوجاج» و «انعطاف»، گرفته شده و بنابراین، «نون» و «واو» آن زائده است، و بر وزن «فعلون» مى باشد، ولى به عقیده جمعى دیگر، از مادّه «عرجن» گرفته شده، و نون آن اصلى است، و به معناى پایه شاخه اى است که کج مى شود و بر درخت خرما باقى مى ماند، و «قدیم» به معناى هر چیز کهنه است که زمانى بر آن بگذرد.(5)
عرش:
(ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ)
«عرش» در لغت به معناى چیزى است که داراى سقف بوده باشد و گاهى به خود سقف نیز «عرش» گفته مى شود مانند: أَوْ کَالَّذی مَرَّ عَلى قَرْیَة وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلى عُرُوشِها: «مانند کسى که از کنار قریه اى گذشت در حالى که آن چنان ویران شده بود که سقف هایش فرو ریخته و دیوار بر سقف ها در غلطیده بود».
گاهى به معناى تخت هاى بلند همانند تخت سلاطین نیز آمده است، چنان که در داستان «سلیمان»(علیه السلام) مى خوانیم که مى فرماید: أَیُّکُمْ یَأْتِیْنِى بِعَرْشِها؟: «کدام یک از شما
مى توانید تخت او (بلقیس) را براى من حاضر کنید»؟
و نیز به داربست هایى که براى برپا نگه داشتن بعضى از درختان مى زنند، عرش گفته مى شود; در قرآن مى خوانیم: وَ هُوَ الَّذی أَنْشَأَ جَنّات مَعْرُوشات وَ غَیْرَ مَعْرُوشات: «او کسى است که باغ هایى از درختان داربست دار و بدون داربست آفرید».
ولى هنگامى که در مورد خداوند به کار مى رود و گفته مى شود «عرش خدا»، منظور از آن مجموعه جهان هستى است که در حقیقت تخت حکومت پروردگار محسوب مى شود.
معناى دیگرى براى «عرش» نیز هست، و آن در مواردى است که در مقابل «کرسى» قرار گیرد، در این گونه موارد «کرسى» (که معمولاً به تخت هاى پایه کوتاه گفته مى شود) ممکن است کنایه از جهان ماده بوده باشد و «عرش» کنایه از جهان ما فوق ماده (عالم ارواح و فرشتگان).
و معناى کنایى آن همان قدرت است; چنان که مى گوئیم: فلان شخص بر تخت نشست، یا پایه هاى تختش فرو ریخت، و یا او را از تخت به زیر آوردند، همه اینها کنایه از قدرت یافتن، و یا از دست دادن قدرت است; گفته مى شود: «فلان استوى على عرشه، أو ثُلَّ عرشه» در حالى که ممکن است اصلاً تختى در کار نبوده باشد، به همین دلیل، «اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ» به معناى این است: «خداوند زمام امور جهان را بر دست گرفت».
اما نظر مفسران، محدثان و فلاسفه درباره این که منظور از «عرش خدا» چیست؟ و این کلمه کنایه از چه معنایى مى باشد؟ مختلف است. گاهى «عرش» را به معناى «علم بى پایان پروردگار» تفسیر کرده اند. گاه به معناى «مالکیت و حاکمیت خدا». و گاه به معناى هر یک از «صفات کمالیه و جلالیه او»، چرا که هر یک از این اوصاف، بیانگر عظمت مقام او مى باشد، همان گونه که تخت سلاطین نشانه عظمت آنها است.
آرى خداوند، داراى عرش علم، و عرش قدرت، و عرش رحمانیت و عرش رحیمیت است. طبق این تفسیرهاى سه گانه، مفهوم «عرش» بازگشت به صفات ذات پاک پروردگار مى کند، نه یک وجود خارجى دیگر.(6)
عَرَض:
(عَرَضَ هذَا الأَدْنى)
«عَرَض» (بر وزن غرض) به معناى موجود عارضى، کم دوام و ناپایدار است، و به متاع جهان ماده از این رو «عَرَض» گفته اند که معمولاً ناپایدار است; روزى به سراغ انسان مى آید، آن چنان که حسابش از دست مى رود، و روزى آن چنان از دسترس انسان دور مى شود که در انتظار ذره اى از آن، آه مى کشد، به علاوه اصولاً همه نعمت هاى این جهان ناپایدار و فناپذیر است.(7)
عَرْض:
(جَنَّة عَرْضُها کَعَرْضِ)
«عَرْض» در اینجا در مقابل «طول» نیست آنچنان که بعضى از مفسران گفته اند، و به دنبال آن در جستجوى طول چنان بهشتى هستند که عرضش همچون آسمان و زمین است، و از این نظر به زحمت افتاده اند! بلکه «عرض» در این گونه استعمالات، به معناى وسعت است، مانند تعبیر «پهنه» در فارسى مى گوئیم: پهنه دشت،یعنى وسعت صحرا.(8)
عُرْف:
(وَالْمُرْسَلاتِ عُرْفاً)
«عُرْف» به معناى متتابع و پى در پى آمده، و در اصل به معناى «یال اسب» است که روى هم مى ریزد و گاه آن را به معناى «کار خوب و شناخته شده» نیز تفسیر کرده اند.(9)
عَرِم:
(عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ)
«عَرِم» در اصل از «عَرّامة» (بر وزن علاّمه) به معناى خشونت، کج خلقى و سختگیرى است، و توصیف سیلاب به آن، اشاره به شدت خشونت و ویرانگرى آن است، و تعبیر به «سَیْلَ الْعَرِم» به اصطلاح از قبیل اضافه موصوف به صفت است.
بعضى «عَرِم» را به معناى موشهاى صحرایى گرفته اند، که بر اثر رخنه در این سدّ، مایه ویرانى آن شدند (مسأله نفوذ موشها در سدّ، گر چه قابل قبول است، اما تعبیر آیه، تناسب چندانى با این معنا ندارد).
در «لسان العرب» براى مادّه «عَرِم» معانى مختلفى دیده مى شود; از جمله: «سیلاب طاقت فرسا»، «موانعى که در میان دره ها براى مهار کردن آب» مى سازند، و همچنین موش بزرگ صحرایى. ولى، از همه مناسبتر همان معناى اول است، و در تفسیر «على بن ابراهیم» نیز روى آن تکیه شده است.(10)
عروج:
(ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ فِی یَوْم)
کلمه «عروج» به معناى «صعود کردن و بالا رفتن» است، نه به معناى نسخ ادیان و زائل شدن، و در هیچ جاى قرآن «عروج» به معناى «نسخ» دیده نمى شود (این کلمه در پنج آیه از قرآن ذکر شده و در هیچ مورد به این معنا نیست) بلکه در مورد ادیان، همان کلمه «نسخ» یا «تبدیل» و امثال آن به کار مى رود.(11)
عَرِیْض:
(فَذُو دُعآء عَریض)
«عَرِیْض» از مادّه «عَرْض» به معناى پهن، در مقابل طویل است، و عرب این دو تعبیر را در مورد کثرت و زیادى به کار مى برد.(12)
عزّت:
(أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ)
«عزّت» در اصل نقطه مقابل «ذلّت» است، و در اینجا به معناى غرور و «نخوت» مى باشد; ولى «راغب» در «مفردات»، این واژه را به معناى قدرت شکست ناپذیر تفسیر کرده و مى گوید: گاهى مجازاً به معناى غرور و نخوت نکوهیده آمده است.
و به گفته «راغب» در «مفردات» در اصل، آن حالتى است که انسان را مقاوم و شکست ناپذیر مى سازد.(13)
عَزَّرُوه:
(عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ)
«عَزَّرُوه» از مادّه «تعزیر» به معناى حمایت و یارى کردن آمیخته با احترام و بزرگداشت است.
بعضى گفته اند که اصل آن به معناى، «منع و جلوگیرى» است، اگر جلوگیرى از دشمن باشد، مفهوم آن یارى کردن است، و اگر جلوگیرى از گناه باشد، مفهوم آن مجازات و تنبیه است، و لذا به مجازات هاى خفیف «تعزیر» مى گویند.(14)
عزم:
(مِنْ عَزْمِ الأُمُورِ)
«عزم» در لغت، به معناى «تصمیم محکم» است و گاهى به هر چیز محکم نیز گفته مى شود، بنابراین «مِنْ عَزْمِ الأُمُورِ» به معناى کارهاى شایسته اى است که انسان باید روى آن تصمیم بگیرد یا به معناى هر گونه کار محکم و قابل اطمینانى است. یا به معناى کارهایى است که دستور مؤکد، از سوى پروردگار به آن داده شده است و هرگز نسخ نمى شود، و یا کارهایى که انسان باید نسبت به آن عزم آهنین و تصمیم راسخ داشته باشد.
«راغب» در «مفردات» مى گوید: عزم به معناى تصمیم گرفتن بر انجام کارى است (عَقْدُ الْقَلْبِ عَلى إِمْضاءِ الاَمْرِ). در قرآن مجید، گاهى «عزم» در مورد «صبر» و گاه به معناى «وفاى به عهد» به کار رفته.(15)
عَزَّنِى:
(وَ عَزَّنی فِی الْخِطابِ)
«عَزَّنِى» از مادّه «عزت» به معناى غلبه است، و مفهوم جمله این است که: «او بر من غلبه کرد».(16)
عِزَّة:
(الْعِزَّةِ عَمّا یَصِفُونَ)
«عِزَّة» به گفته «راغب» در «مفردات»، حالتى است که مانع مغلوب شدن انسان مى گردد (حالت شکست ناپذیرى) و در اصل، از «عِزاز» به معناى سر زمین صلب و محکم و نفوذناپذیر، گرفته شده است... و آن بر دو گونه است: گاه، «عزّت ممدوح» و شایسته است، چنان که ذات پاک خدا را به «عزیز» توصیف مى کنیم، و گاه، «عزت مذموم»، و آن نفوذ ناپذیرى در مقابل حق، و تکبر از پذیرش واقعیات مى باشد، و این عزت، در حقیقت ذلت است!(17)
عزیز:
(لَهُوَ الْعَزیزُ الرَّحیمُ)
«عزیز» از مادّه «عِزَّة» به معناى قدرتمندى است که شکست ناپذیر است، هم توانایى بر ارائه آیات بزرگ دارد، و هم در هم کوبنده تکذیب کنندگان است.(18)
عِزِین:
(وَ عَنِ الشِّمَالِ عِزِینَ)
«عِزِین» جمع «عِزة» (بر وزن هبه)، به معناى جماعت هاى پراکنده است و ریشه اصلى آن «عَزْو» (بر وزن جذب) به معناى نسبت دادن است، و از آنجا که هر گروهى که با هم هستند، با یکدیگر نسبت و ارتباطى دارند، و یا هدف واحدى را تعقیب مى کنند، به جماعت و گروه «عِزه» گفته شده.(19)
عَسْعَسَ:
(اللَّیْلِ إِذا عَسْعَسَ)
«عَسْعَسَ» از مادّه «عسعسة» در اصل به معناى تاریکى رقیق است و از آنجا که در ابتدا و انتهاى شب تاریکى رقیق تر مى شود، این معنا در مورد روى آوردن یا پشت کردن شب به کار مى رود، و اطلاق کلمه «عَسَسَ» به مأموران شب گرد، نیز به همین مناسبت است.(20)
عَسى:
(فَعَسى أَنْ یَکُونَ)
کلمه «عَسى» در لغت عرب، در مواردى گفته مى شود که، امید به تحقق چیزى مى رود، و از آنجا که این معنا احیاناً توأم با «جهل» یا «عجز» است، بسیارى از مفسران، آن را در قرآن مجید به معناى امید تفسیر کرده اند، اما چنان که سابقاً نیز گفته ایم، هیچ مانعى ندارد که این واژه در کلام خداوند، همان معناى اصلیش را داشته باشد; زیرا گاه براى وصول به یک هدف، شرائطى لازم است، و هر گاه بعضى از شرائط حاصل نباشد، این تعبیر به کار مى رود (دقت کنید).
تعبیر به «عَسى» (امید است) در سوره «قصص» با این که کسى که داراى ایمان و عمل صالح باشد، حتماً اهل فلاح و رستگارى است، ممکن است به خاطر این باشد که این رستگارى، مشروط به بقاء و دوام این حالت است، و از آنجا که دوام و بقاء در مورد همه توبه کنندگان، مسلّم نیست، تعبیر به «عَسى» شده است.
بعضى از مفسران نیز گفته اند: این تعبیر (عَسى) هنگامى که از شخص کریم صادر شود، مفهوم آن قطعى بودن مطلب است، و خداوند «أَکْرَمُ الأَکْرَمِین» است.(21)
عِشار:
(وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ)
«عِشار» از مادّه «عَشْر» جمع «عشراء» در اصل به معناى شتر مادّه بار دارى است که ده ماه بر حمل او گذشته، و در آستانه آوردن بچه است، یعنى چیزى نمى گذرد که شتر دیگرى از او متولد مى شود، و شیر فراوان در پستان او ظاهر مى گردد. در آن روز که این آیات نازل گشت، چنین شترى باارزش ترین اموال عرب محسوب مى شد.
مرحوم «طبرسى» در «مجمع البیان» نقل مى کند که بعضى «عِشار» را به معناى «ابرها» گرفته اند. ولى مى افزاید: «بعضى گفته اند تفسیر عشار به ابرها چیزى است که در لغت عرب شناخته نشده». اما، با توجّه به مطلبى که «طریحى» در «مجمع البحرین» آورده که «عِشار» در اصل، به معناى شتران باردار است، و سپس به هر باردارى گفته شده، ممکن است اطلاق آن بر «ابرها» نیز به خاطر آن باشد که آنها نیز غالباً باردارند، هر چند ابرهایى که در آستانه قیامت در صفحه آسمان ظاهر مى شوند باردار نیستند (دقت کنید).
بعضى نیز، «عشار» را به معناى خانه ها یا زمین هاى زراعتى تفسیر کرده اند که در آستانه قیامت تعطیل مى گردد، و از ساکنان و زراعت خالى مى شود. ولى، تفسیر اول از همه معروف تر است.(22)
عَشِىّ:
(بِالْعَشِیِّ وَ الإِبْکَارِ)
واژه «عَشِىّ» معمولاً به ساعات آخر روز گفته مى شود همان گونه که «اِبْکار» به ساعات آغاز روز مى گویند.
بعضى معتقدند که از ابتداى ظهر تا غروب آفتاب «عَشِىّ» نام دارد، و از ابتداى طلوع صبح تا هنگام ظهر، «اِبْکار» است. اما «راغب» در کتاب «مفردات» مى گوید: «عَشِىّ» از هنگام ظهر است تا صبح فردا، و «اِبکار» از طلوع صبح است تا ظهر، بنابراین عَشِىّ و اِبکار، مجموع شبانه روز را شامل مى شود، ولى، همان طور که گفتیم این دو واژه معمولاً در دو معناى اول به کار مى رود.(23)
عشیره:
(وَأَنْذِرْ عَشیرَتَکَ)
«عشیره» در اصل از مادّه «عشرة» (عدد ده) گرفته شده و از آنجا که عدد ده در حدّ خود، یک عدد کامل محسوب مى شود، به جمعیت بستگان نزدیک که انسان به وسیله آنها جمع کاملى را تشکیل مى دهد «عشیرة» گفته اند. مادّه «معاشرت» نیز ممکن است از همین معنا گرفته شده باشد;چرا که انسان ها را به صورت مجموعه کاملى در مى آورد.(24)


(1) . سجده، آیه 21 (ج 17، ص 176).
(2) . فرقان، آیه 53 (ج 15، ص 141) ; فاطر، آیه 12 (ج 18، ص 223).
(3) . واقعه، آیه 37 (ج 23، ص 234).
(4) . رعد، آیه 37 (ج 10، ص 279).
(5) . یس، آیه 39 (ج 18، ص 407).
(6) . اعراف، آیه 54 (ج 6، ص 251) ; یونس، آیه 3 (ج 8، ص 273) ; هود، آیه 7 (ج 9، ص 42) ; طه، آیه 5 (ج 13، ص 184) ; مؤمنون، آیه 86 (ج 14، صفحه 320) ; سجده، آیه 4 (ج 17،
ص 126); مؤمن، آیه 7 (ج 20، صفحات 47، 48); حدید، آیه 4 (ج 23، ص 316).
(7) . اعراف، آیه 169 (ج 6، ص 508) ; انفال، آیه 67 ; توبه، آیه 42 (ج 7، صفحات 297، 502).
(8) . حدید، آیه 21 (ج 23، ص 373).
(9) . مرسلات، آیه 1 (ج 25، ص 396).
(10) . سبأ، آیه 16 (ج 18، ص 72).
(11) . سجده، آیه 5 (ج 17، ص 134).
(12) . فصّلت، آیه 51 (ج 20، ص 344).
(13) . بقره، آیه 206 (ج 2، ص 94) ; فاطر، آیه 10 (ج 18، ص 212).
(14) . اعراف، آیه 157 (ج 6، ص 471).
(15) . آل عمران، آیه 186 (ج 3، ص 265) ; لقمان، آیه 17 (ج 17، صفحه 64) ; شورى، آیه 43
(ج 20، ص 496) ; احقاف، آیه 35 (ج 21،
ص 394).
(16) . ص، آیه 23 (ج 19، ص 264).
(17) . صافات، آیه 180 ; ص، آیه 2 (ج 19، صفحات 214، 228).
(18) . شعراء، آیه 9 (ج 15، ص 216) ; بروج، آیه 8 (ج 26، ص 349).
(19) . معارج، آیه 37 (ج 25، ص 50).
(20) . تکویر، آیه 17 (ج 26، ص 201).
(21) . قصص، آیه 67 (ج 16، ص 155) ; ممتحنه، آیه 7 (ج 24، ص 42).
(22) . تکویر، آیه 4 (ج 26، ص 182).
(23) . آل عمران، آیه 41 (ج 2، ص 629) ; ص، آیه 31 (ج 19، ص 294) ; مؤمن، آیات 46، 55
(ج 20، صفحات 131، 151).
(24) . شعراء، آیه 214 (ج 15، ص 392).
 
عائل ـ عُدْوَةعُصْبَه ــ عَمِین
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma