بَثّ ـ بُشْرى

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
لغات در تفسیر نمونه
بَئِیس ـ بِأَعْیُنِنَابَصائِر ـ بَقِیَّة

بَثّ:
(إِنَّمآ أَشْکُوا بَثِّی)
«بَثّ» به معناى پراکندگى است، چیزى که نمى توان آن را کتمان کرد و در اینجا به معناى اندوه آشکار و پراکندگى خاطر است.(1)
بحر:
(یَعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ)
«بحر» در اصل، به معناى محل وسیعى است که آب زیاد در آن مجتمع باشد; و معمولاً به دریاها و گاهى به نهرهاى عظیم نیز گفته مى شود. بعضى گفته اند: «بحر» به معناى شهرهایى است که در کنار دریا است; و بعضى گفته اند: «بحر» به معناى مناطق حاصل خیز و پر باغ و زراعت است! ما دلیلى بر این گونه، تکلفات نمى بینیم، چرا که «بحر» معناى معروفى دارد، که همان «دریا» است و فساد در آن، ممکن است به صورت کمبود مواهب دریایى و یا ناامنى ها و جنگ هایى که در دریاها به وقوع مى پیوست، باشد.(2)
بَحیره:
(مَا جَعَلَ اللهُ مِنْ بَحیرَة)
«بَحیره» به حیوانى مى گفتند که پنج بار زاییده بود و پنجمین آنها ماده ـ و به روایتى نر ـ بود; گوش چنین حیوانى را شکاف وسیعى مى دادند، و آن را به حال خود آزاد مى گذاشتند و از کشتن آن صرف نظر مى کردند.
«بحیره» از مادّه «بحر» به معناى وسعت و گسترش است، و این که عرب دریا را بحر مى گوید، به خاطر وسعت آن است. و این که «بحیره» را به این نام مى نامیدند به خاطر شکاف وسیعى بود که در گوش آن ایجاد مى کردند.(3)
بخس:
(وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ)
«بخس» به معناى کم گذاردن حقوق افراد و پایین آمدن از حدّ است، به گونه اى که موجب ظلم و ستم گردد.
و این که، به زمین هایى که بدون آبیارى زراعت مى شود «بَخْس» گفته مى شود، به همین علت است که آب آن کم است (تنها از باران استفاده مى کند) و یا آن که محصول آن نسبت به زمین هاى آبى کمتر مى باشد.
و اگر به وسعت مفهوم این جمله نظر بیافکنیم، دعوتى است به رعایت همه حقوق فردى و اجتماعى براى همه اقوام و
همه ملت ها، «بخس حق» در هر محیط و هر عصر و زمان، به شکلى ظهور مى کند، و حتى گاهى در شکل کمک بلا عوض; و تعاون و دادن وام (همان گونه که روش استثمارگران در عصر و زمان ما است).
بعضى نیز گفته اند: «بَخْس» اشاره به این است که چیزى از «حسنات» آنها کاسته نمى شود. بعضى نیز «بَخْس» را ناظر به کمبود «حسنات» دانسته اند.(4)
بُخْل:
(وَ أَمّا مَنْ بَخِلَ)
«بُخْل» در سوره «لیل» نقطه مقابل «اعطاء» است که در گروه سخاوتمندان سعادتمند بیان شد، وَ اسْتَغْنى: «بى نیازى بطلبد». یا بهانه اى است براى بخلورزیدن، و وسیله اى است براى ثروت اندوختن. یا اشاره به این است که او خود را از پاداش هاى الهى بى نیاز مى شمرد.
بر عکس گروه اول که چشمشان دائماً به لطف خدا است. و یا خود را از اطاعت پروردگار مستغنى مى بیند و دائماً آلوده گناه هستند. از میان این تفسیرهاى سه گانه، تفسیر اول مناسب تر به نظر مى رسد، هر چند جمع میان هر سه تفسیر نیز ممکن است.(5)
بَدا:
(ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ)
تعبیر به «بَدا» که به معناى پیدا شدن رأى جدید است، نشان مى دهد که قبلاً چنین تصمیمى در مورد یوسف نداشتند، و این عقیده را احتمالاً همسر عزیز مصر، براى اولین بار پیشنهاد کرد و به این ترتیب، یوسف(علیه السلام)بى گناه به گناه پاکى دامانش، به زندان رفت و این نه اولین بار بود و نه آخرین بار که انسان شایسته اى به جرم پاکى به زندان برود.(6)
بداء:
«بداء» در لغت به معناى آشکار شدن و وضوح کامل است و به معناى پشیمانى نیز آمده; زیرا شخصى که پشیمان مى شود حتماً مطلب تازه اى براى او پیدا مى شود.
بدون شک «بداء» به این معنا در مورد خداوند معناى ندارد و هیچ آدم عاقل و دانایى ممکن نیست احتمال بدهد مطلبى بر خدا پوشیده باشد و سپس با گذشت زمان بر او آشکار گردد; اصولاً این سخن کفر صریح و زننده اى است و لازمه آن نسبت دادن جهل و نادانى به ذات پاک خداوند است و ذات او را محل تغییر و حوادث دانستن. حاشا که شیعه امامیه چنین احتمالى را درباره ذات مقدس خدا بدهند.
آنچه شیعه نسبت به معناى «بداء» اعتقاد دارد و روى آن اصرار و پافشارى مى کند و طبق آنچه در روایات اهل بیت(علیهم السلام) آمده: ما عرف اللّه حق معرفته من لم یعرفه بالبداء «آن کس که خدا را با بداء نشناسد او را درست نشناخته است».(7)
بُدْن:
(وَالْبُدْنَ جَعَلْنَاها لَکُم مِّنْ شَعَائِرِ اللهِ)
«بُدْن» (بر وزن قدس) جمع «بدنة» (بر وزن عجله) به معناى شتر بزرگ و چاق و گوشت دار است. و از آنجا که چنین حیوانى براى مراسم قربانى، اطعام فقرا و نیازمندان مناسب تر است، مخصوصاً روى آن تکیه شده; و گرنه مى دانیم چاق بودن حیوان قربانى از شرائط الزامى نیست. همین مقدار کافى است که لاغر نبوده باشد.(8)
بَدْو:
«بَدْو» به بیابان اطلاق مى گردد.(9)
بدیع:
(بَدیعُ السَّمَاواتِ)
«بدیع» به معناى به وجود آورنده چیزى بدون سابقه است، یعنى خداوند آسمان و زمین را بدون هیچ مادّه و یا طرح و نقشه قبلى ایجاد کرده است.(10)
بِرّ، بَرّ:
(لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا)
«بِرّ» (بر وزن ضِدّ) در اصل، به معناى توسعه است، سپس در معناى نیکى ها، خوبى ها و احسان، به کار رفته است. «بِرّ» (به کسر ب) به معناى «نیکوکارى» است; بعضى گفته اند: فرق بین آن و «خیر» این است که «بِرّ» به معناى «نیکى توأم با توجّه است» در حالى که «خیر» معناى اعمى دارد.
«بَرّ» (بر وزن سر) جنبه وصفى دارد و به معناى شخص نیکوکار است، در اصل به معناى وسعت است و لذا صحراهاى وسیع را «برّ» مى گویند; و از آنجا که نیکوکاران روحى وسیع و گسترده دارند این واژه بر آنها اطلاق مى شود و به کارهاى نیک که نتیجه آن گسترده است و به دیگران مى رسد «بِرّ» (به کسر ب) گفته مى شود. این کلمه در سوره «مریم» عطف است بر «مُبارَکاً»، نه به «صلوة و زکاة»، و معناى آن در واقع چنین است: جَعَلَنِى بَرّاً بِوالِدَتِى «مرا نیکوکار نسبت به مادرم قرار داد».
«راغب» در «مفردات» مى گوید: «بَرّ» در اصل به معناى خشکى است (در مقابل بحر و دریا) سپس، به کسانى که اعمال نیکشان گسترده و وسیع است، این لفظ اطلاق شده، و از همه شایسته تر براى این نام، ذات پاک خداوند است که نیکى او همه جهانیان را فرا گرفته است.(11)
براء:
(إِنَّنی بَرآءٌ مِّمّا تَعْبُدُون)
«براء» (بر وزن سوار) مصدر و به معناى «تبرى» است; و در این گونه موارد معناى وصفى به طور مؤکد و مبالغه دارد (مانند زیدٌ عَدْلٌ) و چون مصدر است مفرد و جمع، مذکر و مؤنث در آن یکسان مى باشد.(12)
بَرَرَة:
(کِرام بَرَرَة)
«بَرَرَة» جمع «بارّ» (مثل طالب و طلبه) از مادّه «بَرّ» در اصل به معناى وسعت و گستردگى است; و لذا به صحراهاى وسیع «بَرّ» (به فتح باء) گفته مى شود، و از آنجا که افراد نیکوکار وجودى گسترده دارند، و برکات آنها به دیگران مى رسد به آنها «بارّ» گفته شده است.(13)
برزخ:
(وَ جَعَلَ بَیْنَهُمَا بَرْزَخاً)
«برزخ» به معناى حجاب و حائل میان دو چیز است.(14)
بَرَزُوا:
(وَ لَمّا بَرَزُوا لِجالُوتَ)
«بَرَزُوا» از مادّه «بُروز»، به معناى ظهور است و از آنجا که وقتى انسان در میدان جنگ، آماده و ظاهر مى شود، ظهور و بروز دارد; به این کار مبارزه یا «بَراز» مى گویند. و لذا به معناى بیرون آمدن از صف و مقابل حریف ایستادن در میدان جنگ و به اصطلاح مبارزه کردن نیز آمده است.(15)
بُروز:
(وَ بَرَزُوا لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ)
«بُروز» به معناى قرار گرفتن در فضا و محل وسیعى مى باشد که لازمه آن ظهور و آشکار شدن است، به همین دلیل «بروز» به معناى «ظهور» مى آید (دقت کنید).(16)
بَرِقَ:
(فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ)
«بَرِقَ» از مادّه «برق» (بر وزن فرق) در اصل، به معناى روشنایى و برقى است که در میان ابرها ظاهر مى شود، سپس به هر نوع روشنایى اطلاق شده است. برق زدن چشم ها که در این آیه به آن اشاره شده، به معناى حرکت شدید و اضطراب آمیز آن از شدت هول و ترس است.
بعضى نیز آن را به معناى ساکن شدن حدقه چشم و خیره نگاه کردن به یک نقطه که آن هم غالباً نشانه وحشت است، تفسیر کرده اند; و شواهدى از اشعار عرب بر این معنا که برق زدن چشم، به معناى تحیر است آورده اند، ولى تفسیر اول مناسب تر به نظر مى رسد.(17)
برکت:
(وَبارَکْنَا عَلَیْهِ)
«برکت» در اصل از «برک» (بر وزن درک) به معناى سینه شتر است، و هنگامى که شتر سینه خود را بر زمین مى افکند، همین ماده در مورد او به کار مى رود (بَرَکَ الْبَعِیْرُ). و تدریجاً این ماده، در معناى ثبوت و دوام چیزى به کار رفته است، برکه آب را نیز از آن جهت «برکه» گویند که آب در آن ثابت است، و مبارک را از این نظر «مبارک» مى گویند که خیر آن باقى و برقرار است.(18)
برکات:
(لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَات)
«برکات» جمع «برکت» است و در اصل به معناى «ثبات» و استقرار چیزى است و به هر نعمت و موهبتى که پایدار بماند اطلاق مى گردد، در برابر موجودات بى برکت که زود فانى، نابود و بى اثر مى شوند.(19)
بُرُوج:
(فِی السَّمآءِ بُرُوجاً)
«بُرُوج» جمع «برج» در اصل، به معناى قصر است، و بعضى آن را به معناى «شىء ظاهر و آشکار» مى دانند. نام گذارى قصرها و عمارت هاى بلند و مرتفع را به این نام، به خاطر وضوح و ظهورشان دانسته اند، به همین جهت، قسمت مخصوصى از دیوار اطراف شهر یا محل اجتماع لشکر که بروز و ظهور خاصى دارد «برج» نامیده مى شود، و هنگامى که زن زینت خود را آشکار سازد «تَبَرَّجَتِ الْمَرْأَةُ» مى گویند.
بعضى از محققین معتقدند: این کلمه از واژه فارسى «بُرز» که معناى بلندى، بزرگى و شکوه است گرفته شده و برج هاى آسمانى، یا به معناى ستارگان درخشان و روشن آسمان است، یا به معناى «صورت هاى فلکى»، یعنى مجموعه اى از ستارگان است که در نظر ما شباهت به یکى از موجودات زمینى دارد. و برج هاى دوازدهگانه، دوازده
صورت فلکى است که خورشید در مسیر سالانه خود در هر ماه محاذى یکى از آنها قرار مى گیرد (البته خورشید حرکت نمى کند بلکه زمین به دور آن مى گردد، ولى به نظر مى رسد خورشید جا به جا مى شود و محاذى یکى از این صورت هاى فلکى مى گردد). این صورت هاى دوازده گانه عبارتند از: حمل، ثور، جوزا، سرطان، اسد، سنبله، میزان، عقرب، قوس، جدى، دلو، و حوت، که به ترتیب صورت هاى گوسفند، گاو، دو پسر بچه که مشغول گردو بازى هستند، خرچنگ، شیر، خوشه، ترازو، عقرب، کمان، بز، دلو و ماهى است.(20)
برهان:
(أَنْ رَّأى بُرْهانَ رَبِّهِ)
«برهان» در اصل مصدر «بَرَه» به معناى سفید شدن است; سپس به هر گونه دلیل محکم و نیرومند که موجب روشنایى مقصود شود، برهان گفته شده است.(21)
بِساط:
(لَکُمُ الأَرْضَ بِساطاً)
«بِساط» از مادّه «بسط» به معناى گستردن چیزى است; و لذا واژه «بساط» به هر چیز گسترده اى گفته مى شود که یک مصداق آن فرش است.(22)
بُسَّت:
(وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسّاً)
«بُسَّت» از مادّه «بسّ» (بر وزن حجّ) در اصل به معناى «نرم کردن آرد به وسیله آب» است.(23)
بَسَرَ:
(ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَر)
«بَسَرَ» از مادّه «بسور» و «بَسر» (بر وزن نصر) گاه، به معناى عجله کردن در انجام کارى قبل از فرارسیدن وقت آن است; و گاه به معناى در هم کشیدن صورت و دگرگون ساختن چهره مى باشد.(24)
بشارت:
(فَبَشِّرْهُمْ بِعَذاب أَلِیم)
«بشارت» در اصل، به معناى خبرهاى نشاط انگیز است که اثر آن در «بَشَرَه» و صورت انسان آشکار مى گردد. به کار بردن کلمه بشارت در مورد عذاب در این آیه و بعضى دیگر از آیات قرآن در واقع یک نوع تهدید و استهزاء به افکار گنهکاران محسوب مى شود; و این شبیه سخنى است که در میان ما نیز متداول است که اگر کسى کار بدى را انجام داد در مقام تهدید و استهزاء به او مى گوییم: «مزد و پاداش تو را خواهیم داد».(25)
بشر:
(خَلَقَ مِنَ الْمآءِ بَشَراً)
مراد از «بشر»، نخستین انسان، یعنى آدم(علیه السلام)است.(26)
بُشْراً:
(أَرْسَلَ الرِّیاحَ بُشْراً)
«بُشْراً» به سکون شین مخفف «بُشُراً» (به ضم شین) جمع «بشور» (بر وزن قبول) به معناى «مبشر و بشارت دهنده» است.(27)
بَشِّرْ:
(فَبَشِّرْهُ بِعَذاب أَلِیم)
تعبیر به «بَشِّرْ» (بشارت ده) در مورد عذاب دردناک الهى، متناسب با کار مستکبرانى است که آیات الهى را به باد سخریه مى گرفتند و «بوجهل» صفتانى که «زَقُّومِ جَهَنَّم» را به «کره و خرما» تفسیر مى کردند.(28)
بَشَر:
(لَوّاحَةٌ لِلْبَشَر)
«بَشَر» در اینجا جمع «بشره» به معناى ظاهر پوست تن است و نیز ممکن است به معناى انسان ها بوده باشد.(29)
بُشْرى:
(لَهُمُ الْبُشْرى فَبَشِّر عِبَادِ)
«بُشْرى» در اینجا مطلق است، همه گونه بشارت بر نعمت هاى الهى اعم از مادى و معنوى را شامل مى شود; اما این بشارت وسیع و گسترده، مخصوص کسانى است که از پرستش طاغوت اجتناب ورزند و به سوى خدا باز آیند که مجموع «ایمان و اعمال صالح» در همین جمله، جمع است.(30)


(1) . یوسف، آیه 86 (ج 10، ص 74).
(2) . انعام، آیه 59 (ج 5، ص 335) ; روم،آیه41
(ج 16، ص 475).
(3) . مائده، آیه 103 (ج 5، ص 131) ; یونس، آیه 59 (ج 8، ص 398).
(4) . اعراف، آیه 85 (ج 6، ص 299) ; هود، آیات 15، 85 (ج 9، ص 65، 244) ; یوسف، آیه 20
(ج 9، ص 422) ; جنّ، آیه 13 (ج 25، ص 124).
(5) . لیل، آیه 8 (ج 27، ص 92).
(6) . یوسف، آیه 35 (ج 9، ص 477).
(7) . رعد، آیه 39 (ج 10، ص 288).
(8) . حجّ، آیه 36 (ج 14، ص 120).
(9) . یوسف، آیه 109 (ج 10، ص 119).
(10) . بقره، آیه 117 (ج 1، ص 480) ; انعام، آیه 101 (ج 5، ص 477).
(11) . بقره، آیه 177 (ج 1، ص 675); آل عمران، آیه 92 (ج 3، ص 13) ; انعام، آیه 59 (ج 5،
ص 335); مریم، آیه 32 (ج 13، ص 66) ; طور، آیه 28 (ج 22، ص 452); انسان، آیه 5 (ج 25، ص 349).
(12) . زخرف، آیه 26 (ج 21، ص 54) ; ممتحنه، آیه 4 (ج 24، ص 30).
(13) . عبس، آیه 16 (ج 26، ص 145).
(14) . فرقان، آیه 53 (ج 15، ص 141).
(15) . بقره، آیه 250 (ج 2، ص 283) ; ابراهیم، آیات 21، 48 (ج 10، صفحات 370، 438).
(16) . ابراهیم، آیه 48 (ج 10، ص 438).
(17) . قیامت، آیه 7 (ج 25، ص 291).
(18) . صافات، آیه 113 (ج 19، ص 147).
(19) . اعراف، آیه 96 (ج 6، ص 322).
(20) . حجر، آیه 16 (ج 11، ص 54) ; فرقان، آیه 61 (ج 15، ص 162) ; بروج، آیه 1 (ج 26، ص 340).
(21) . یوسف، آیه 24 (ج 9، ص 443).
(22) . نوح، آیه 19 (ج 25، ص 86).
(23) . واقعه، آیه 5 (ج 23، ص 212).
(24) . مدثّر، آیه 22 (ج 25، ص 235).
(25) . آل عمران، آیه 21 (ج 2، ص 559).
(26) . فرقان، آیه 54 (ج 15، ص 144).
(27) . فرقان، آیه 48 (ج 15، ص 134).
(28) . لقمان، آیه 7 (ج 17، ص 28).
(29) . مدثّر، آیه 29 (ج 25، ص 239).
(30) . زمر، آیه 17 (ج 19، ص 431).
 
بَئِیس ـ بِأَعْیُنِنَابَصائِر ـ بَقِیَّة
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma