عائل ـ عُدْوَة

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
لغات در تفسیر نمونه
ظالِمِین ـ ظَهِیْرَةعذاب ادنى ـ عشیره

عائل:
(وَ وَجَدَکَ عآئِلاً فَأَغْنَى)
«عائل» از مادّه «عَیْلَة» در اصل، به معناى شخص عیالمند است هر چند غنى باشد; ولى این واژه به معناى فقیر نیز به کار رفته است، و در آیه مورد بحث، اشاره به همین معناست. از کلمات «راغب» چنین استفاده مى شود که: «عال» اگر اجوف یایى باشد به معناى «فقیر» و اگر اجوف واوى باشد به معناى «کثیر العیال» بودن است (ولى بعید نیست که این دو لازم و ملزوم یکدیگر شوند).(1)
عاتِیَة:
(بِریح صَرْصَر عاتِیَة)
«عاتِیَة» از مادّه «عُتُوّ» (بر وزن غُلُوّ) به معناى سرکش است، منتها نه سرکش از فرمان خدا، بلکه، سرکش در معیار نسیم ها و بادهاى معمولى.(2)
عاجِلَه:
(کَانَ یُریدُ الْعاجِلَةَ)
«عاجِلَه» از مادّه «عَجَلَة» به معناى نعمت هاى زودگذر یا دنیاى زودگذر است.(3)
عاد:
(غَیْرَ باغ وَ لا عاد)
«عاد» یا «عادى» از مادّه «عَدْو» به معناى «تجاوز» است و در سوره «نحل» منظور کسى است که بیش از حدّ لازم، به هنگام ضرورت از این گوشت ها استفاده کند.
البته، در روایاتى که از طرق اهل بیت(علیهم السلام)به ما رسیده، گاهى «عادى» به معناى «غاصب» تفسیر شده، حتى «عادى» به معناى «دزد» آمده است.(4)
عادیات:
(وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً)
«عادیات» جمع «عادیة» از مادّه «عَدْو» (بر وزن صبر) در اصل، به معناى گذشتن و جدا شدن است، خواه قلباً بوده باشد، که آن را «عداوت» گویند، و یا در حرکت خارجى، که آن را «عدو» (دویدن) مى خوانند، و گاه در معاملات، که آن را «عدوان» مى نامند، و در اینجا منظور همان دویدن با سرعت است.(5)
عارِض:
(فَلَمّا رَأَوْهُ عارِضاً)
«عارِض» از مادّه «عرض»، در اینجا به معناى ابرى است که در عرض آسمان گسترده مى شود، و شاید این یکى از نشانه هاى ابرهاى باران زاست که در همان افق پهن مى شود و سپس بالا مى رود.(6)
عاصفه:
(الرِّیحَ عاصِفَةً)
«عاصفه» از مادّه «عَصْف» به معناى تندباد یا طوفان است و توصیف به «عاصفه» (تندباد) براى بیان سرعت آن است. از بعضى دیگر از آیات قرآن استفاده مى شود که بادهاى ملایم نیز به فرمان سلیمان(علیه السلام)بود، چنان که در سوره «ص» آیه 36 مى خوانیم: فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخاءً حَیْثُ أَصابَ «ما باد را به فرمان او قرار دادیم که نرم و آهسته، هر جا که مى خواست حرکت مى کرد». البته تصریح به «عاصِفَه» (تندباد) در اینجا ممکن است به عنوان بیان فرد مهم تر باشد، یعنى نه تنها بادهاى ملایم بلکه طوفان هاى سخت نیز در فرمان او بودند; چرا که دومى عجیب تر و اعجاب انگیزتر است.(7)
عاقَبْتُمْ:
(الْکُفّارِ فَعاقَبْتُم)
«عاقَبْتُمْ» از مادّه «معاقبة» در اصل از «عِقب» (بر وزن کدر) به معناى «پاشنه پا» است، و به همین مناسبت کلمه «عقبى» به معناى «جزا» و «عقوبت» به معناى «کیفر کار خلاف» آمده است، و روى همین جهت، «معاقبة» به معناى کیفر دادن و قصاص کردن به کار مى رود، و گاه این واژه (معاقبة) به معنا
تناوب در امرى نیز استعمال شده; زیرا افرادى که متناوباً کارى را انجام مى دهند هر یک عقب سر دیگرى فرا مى رسند. لذا «عاقَبْتُمْ» در آیه فوق، هم به معناى پیروز شدن مسلمانان بر کفار و کیفر و مجازات آنها و ضمناً گرفتن غنائم تفسیر شده است و هم به معناى «تناوب»; چرا که یک روز نوبت کفار است و روز دیگرى نوبت به مسلمانان مى رسد و بر آنها غالب مى شوند.
این احتمال نیز داده شده که، منظور از این جمله، رسیدن به عاقبت و پایان کار است، و منظور از پایان کار در اینجا، گرفتن غنائم جنگى است. هر کدام از این معانى که باشد، نتیجه یکى است، فقط راه هاى وصول به این نتیجه متفاوت ذکر شده است (دقت کنید).(8)
عاقِبَةُ الدّارِ:
(لَهُ عاقِبَةُ الدّارِ)
تعبیر به، «عاقِبَةُ الدّارِ» ممکن است اشاره به سرانجام دار دنیا، یا دار آخرت و یا هر دو باشد، البته معناى سوم جامعتر و مناسب تر به نظر مى رسد.(9)
عاقِر:
(وَ کَانَتِ امْرَأَتی عاقِراً)
«عاقِر» در اصل از واژه «عقر» به معناى «ریشه و اساس» یا به معناى «حبس» است، و این که به زنان نازا «عاقر» مى گویند، به خاطر آن است که کار آنها از نظر فرزند به پایان رسیده، یا این که تولد فرزند در آنها محبوس شده است.(10)
عاکف:
(عَلى قَوْم یَعْکُفُونَ)
«عاکف» از مادّه «عکوف» است که به معناى توجّه به چیزى و ملازمت آمیخته با احترام نسبت به آن است، و در سوره «شعراء» تأکید بیشترى بر معناى سابق است.(11)
عالَمِین:
(الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینِ)
«عالَمِین» از مادّه «عِلْم» جمع «عالم» است و عالم، به معناى مجموعه اى است از موجودات مختلف که داراى صفات مشترک و یا زمان و مکان مشترک هستند، مثلاً مى گوئیم عالم انسان و عالم حیوان و عالم گیاه، و یا مى گوئیم: عالم شرق و عالم غرب، عالم امروز و عالم دیروز; بنابراین «عالم» خود به تنهایى معناى جمعى دارد و هنگامى که به صورت «عالمین» جمع بسته مى شود اشاره به تمام مجموعه هاى این جهان است.(12)
عالِین:
(أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالینَ)
بعضى از مفسران، «عالِین» از مادّه «عُلُوّ» را در اینجا به معناى کسانى مى دانند که، همیشه در راه کبر و غرور، گام بر مى دارند و بنابراین، معناى جمله چنین مى شود که آیا تو هم اکنون تکبر کرده یا همواره چنین بوده اى»؟!(13)
عِباد:
(یا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ)
تعبیر به «عِباد» (بندگان خدا) در سوره «یس» اشاره به این است که تعجب از این است که بندگان خدا که غرق نعمتهاى او هستند، دست به چنین جنایاتى زدند.
و در سوره «زمر» با توجّه به اضافه آن به «خدا» آن هم به طور مکرّر، اشاره به این است که اگر خداوند تهدیدى به عذاب مى کند، آن هم به خاطر لطف و رحمت او است، تا بندگان حق گرفتار چنین سرنوشت شومى نشوند; و از اینجا روشن مى شود که لزومى ندارد «عباد» را در این آیه، به خصوص مؤمنان تفسیر کنیم، بلکه، شامل همگان مى شود; چرا که هیچ کس نباید خود را از عذاب الهى در امان بداند.(14)
عِبادِى:
(نَبِّئْ عِبادی أَنِّىِ)
تعبیر به «عِبادِى» (بندگان من) تعبیرى است، لطیف که هر انسانى را بر سر شوق مى آورد، و به دنبال آن توصیف خدا به آمرزنده مهربان این اشتیاق را به اوج مى رساند.(15)
عَبْدَنَا:
(فَکَذَّبُوا عَبْدَنَا وَ قالُوا)
تعبیر به «عَبْدَنَا» (بنده ما) اشاره به این است که، این قوم مغرور و طغیانگر، در حقیقت با ما طرف بودند، نه با شخص «نوح»!(16)
عِبْرَةٌ:
(لَعِبْرَةً لاُِّولِی)
«عِبْرَةٌ» در اصل از مادّه «عبور» گرفته شده است که به معناى گذشتن از حالى به حال دیگر، یا از جایى به جاى دیگر است، و به اشک چشم «عَبْرَة» (بر وزن حسرت) مى گویند; زیرا از چشم عبور مى کند و به کلمات که از زبان ها و گوش ها مى گذرد نیز عبارت مى گویند، و عبرت گرفتن از حوادث نیز به خاطر آن گفته مى شود که انسان از آنچه مى بیند مى گذرد، و از حقایقى در پشت سر آن آگاه مى شود.(17)
عَبَسَ:
(ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ)
«عَبَسَ» از مادّه «عُبوس» (بر وزن جُلوس) به معناى در هم کشیدن چهره است.(18)
عَبْقَرِى:
(وَ عَبْقَرِیّ حِسان)
«عَبْقَرِى» در اصل به معناى «هر موجود بى نظیر یا کم نظیر» است، و لذا به دانشمندانى که وجود آنها در میان مردم نادر است «عباقرة» مى گویند.
بسیارى معتقدند: کلمه «عبقر» در آغاز اسمى بوده که، عرب براى «شهر پریان» انتخاب کرده بود، و از آنجا که این شهر، موضوع ناشناخته و نادرى بوده، هر موضوع بى نظیر را به آن نسبت داده، «عبقرى» مى گویند.
بعضى نیز گفته اند: «عبقر» شهرى بود که بهترین پارچه هاى ابریشمین را در آن مى بافتند. ولى فعلاً، ریشه اصلى متروک شده، و «عبقرى» به صورت یک کلمه مستقل به معناى «نادر الوجود» یا «عزیز الوجود» به کار مى رود، و با این که مفرد است، گاهى معناى جمعى نیز مى دهد (مانند آیه مورد بحث).(19)
عَبُوس:
(ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ)
«عَبُوس» از مادّه «عُبُوس» (بر وزن مجوس) به معناى کسى است که چهره در هم کشیده است.(20)
عَتَتْ:
(عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها)
«عَتَتْ» از مادّه «عتوّ» (بر وزن غلوّ) به معناى سرپیچى از اطاعت است.(21)
عُتُلّ:
(عُتُلّ بَعْدَ ذلِکَ زَنیم)
«عُتُلّ» از مادّه «عَتْل» به طورى که «راغب» در «مفردات» مى گوید: به کسى مى گویند که بسیار غذا مى خورد، و همه چیز را به سوى خود مى کشد، و دیگران را از آن باز مى دارد.
بعضى دیگر، «عُتُلّ» را به معناى انسان بدخوى کینه توز خشن، یا انسان بى حیاى بد خلق تفسیر کرده اند.(22)
عُتُوّ:
(عَتَوْ عُتُوًّا کَبیراً)
«عُتُوّ» (بر وزن غُلُوّ) به معناى خوددارى از اطاعت و سرپیچى از فرمان توأم با عناد و لجاج است.(23)
عَتَوا:
(فَلَمّا عَتَوْا عَنْ مّا نُهُوا)
«عَتَوا» از مادّه «عُتوّ» (بر وزن غلوّ) به معناى خوددارى از اطاعت فرمان است و این که بعضى از مفسران آن را به معناى خوددارى تفسیر کرده اند بر خلاف چیزى است که ارباب لغت گفته اند.
ظاهر این است که این جمله، در سوره «ذاریات» اشاره به تمام سرپیچى هایى است که آنها در طول دعوت صالح(علیه السلام) داشتند، مانند بت پرستى و ظلم و ستم و از پاى درآوردن ناقه اى که معجزه «صالح»(علیه السلام) بود، نه فقط سرپیچى هایى که در طول این سه روز انجام دادند و به جاى توبه و انابه به درگاه خدا، در غفلت و غرور فرو رفتند.(24)
عِتِىّ:
(مِنَ الْکِبَرِ عِتِیّاً)
«عِتِىّ» از مادّه «عُتُوّ» به معناى کسى است که بر اثر طول زمان، اندامش خشکیده شده همان حالتى که در سنین بسیار بالا براى انسان پیدا مى شود.(25)
عَتِید:
(إِلاّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتیدٌ)
«عَتِید» از مادّه «عَتاد» به معناى کسى است که مهیاى انجام کار است، لذا به اسبى که مهیاى دویدن است «فرس عتید» مى گویند، و به کسى که چیزى را ذخیره و نگهدارى مى کند نیز «عتید» گفته مى شود (از مادّه «عتاد» بر وزن جهاد به معناى ذخیره کردن) و غالب مفسران معتقدند: «عتید» فرشته اى است که در سمت چپ قرار دارد.(26)
عُجاب:
(إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ)
«عُجاب» از مادّه «عَجَب ـ تَعَجُّب» مانند «طوال» (بر وزن تراب)، معناى مبالغه را مى رساند، و به امور بسیار عجیب گفته مى شود.(27)
عِجْل:
(أَنْ جآءَ بِعِجْل حَنیذ)
«عِجْل» (بر وزن طفل) به معناى گوساله است، (و این که بعضى گفته اند: به معناى گوسفند است، با متون لغت سازگار نیست) این واژه در اصل از مادّه «عجله» گرفته شده; زیرا این حیوان در این سن و سال حرکات عجولانه اى دارد که وقتى بزرگ شد به کلّى آن را کنار مى گذارد.(28)
عُجمَة:
(یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ)
«اِعجام» و «عُجمَة» در اصل به معناى ابهام است و «أَعْجَمِى» به کسى گفته مى شود که در بیان او نقصى باشد، خواه عرب باشد یا غیر عرب، و از آنجا که عربها اطلاعات ناقص از بیان غیر داشتند، دیگران را عجم خطاب مى کردند.(29)
عدالت:
«عدالت» مفهوم وسیعى دارد که همه اعمال نیک را در بر مى گیرد; زیرا حقیقت عدالت آن است که هر چیز را در مورد خود به کار برند و به جاى خود نهند عدالت آنجا گفته مى شود که انسان حق هر کس را بپردازد، و نقطه مقابلش، آن است که ظلم و ستم کند و حقوق افراد را از آنها دریغ دارد، و به آنها ندهد.(30)
عداوت:
(بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ)
«عداوت» در اصل، از مادّه «عدو» به معناى تجاوز مى آید.(31)
عَدَّدَه:
(الَّذی جَمَعَ مَالاً وَ عَدَّدَهُ)
«عَدَّدَه» در اصل، از مادّه «عدّ» به معناى شمارش است، بعضى نیز احتمال داده اند: از «عُدّه» (بر وزن غدّه) به معناى آماده کردن این اموال و ذخیره نمودن براى مشکلات و روز مبادا است. بعضى نیز، آن را به امساک و نگهدارى تفسیر نموده اند. ولى معناى اول از همه ظاهرتر است.(32)
عدل:
(ذَوا عَدْل مِّنْکُمْ)
منظور از «عدل» در سوره «مائده» همان عدالت به معناى پرهیز از گناه کبیره و مانند آن است، ولى این احتمال در معناى آیه نیز هست که مراد از عدالت، «امانت در امور مالى» و عدم خیانت باشد، مگر این که با دلائل دیگر ثابت شود که شرائط بیشترى در چنین شاهدى لازم است.
«عدل» در سوره «انعام» به معناى «معادل» و چیزى است که به عنوان جبران کار خلاف داده مى شود، تا طرف آزاد گردد; در حقیقت معناى آن شبیه «غرامت و جریمه و فدیه» است.(33)
عَدْن:
(جَنّاتِ عَدْن وَ رِضْوانٌ)
«عَدْن» در لغت به معناى اقامت و بقاء در یک مکان و استقرار و ثبات است، و لذا به «معدن» که جایگاه بقاى مواد خاصى است، این کلمه اطلاق مى شود; بنابراین، مفهوم «عَدْن» با خلود شباهت دارد. ولى از آنجا که در جمله قبل به مسأله خلود اشاره شده، چنین استفاده مى شود که «جنّات عدن» محل خاصى از بهشت پروردگار است، که بر سایر باغ هاى بهشت امتیاز دارد.
و در سوره «مریم» این مفهوم را مى رساند که ساکنان آن همیشه در آن «مقیم» خواهند بود. توصیف به «عَدْن»، که به معناى همیشگى و جاودانى است، دلیل بر این است که بهشت همچون باغ ها و نعمت هاى این جهان نیست که زائل شدنى باشد; زیرا چیزى که انسان را در رابطه با نعمت هاى بزرگ این جهان نگران مى سازد، این است که همه آنها سرانجام زوال پذیرند، اما این نگرانى در مورد نعمت هاى بهشتى وجود ندارد.(34)
عَدْو:
(وَجُنُودُهُ بَغْیاً وَ عَدْواً)
«عَدْو» به معناى تجاوز است، یعنى: آنها به خاطر ستم و تجاوز به «بنى اسرائیل» به تعقیبشان پرداختند.(35)
عُدْوَة:
(إِذْ أَنْتُم بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیا)
«عُدْوَة» از مادّه «عَدْو» (بر وزن سرو) در اصل، به معناى تجاوز کردن است ولى به حاشیه و اطراف هر چیز نیز «عَدْو» گفته مى شود; زیرا از حد وسط به یک جانب تجاوز کرده است، و در آیه مورد بحث، به همین معناى طرف و جانب آمده است.(36)


(1) . ضحى، آیه 8 (ج 27، ص 124).
(2) . حاقّه، آیه 6 (ج 24، ص 443).
(3) . اسراء، آیه 18 (ج 12، ص 79).
(4) . انعام، آیه 145 (ج 6، ص 27) ; نحل، آیه 115 (ج 11، ص 477).
(5) . عادیات، آیه 1 (ج 27، ص 264).
(6) . احقاف، آیه 24 (ج 21، ص 371).
(7) . انبیاء، آیه 81 (ج 13، ص 514) ; ص، آیه 36 (ج 19، ص 305).
(8) . ممتحنه، آیه 11 (ج 24، ص 53).
(9) . قصص، آیه 37 (ج 16، ص 96).
(10) . مریم، آیه 8 (ج 13، ص 29).
(11) . اعراف، آیه 138 (ج 6، ص 397) ; شعراء، آیه 71 (ج 15، ص 279).
(12) . حمد، آیه 2 (ج 1، ص 54).
(13) . ص، آیه 75 (ج 19، ص 359).
(14) . یس، آیه 30 (ج 18، ص 381) ; زمر، آیه 16 (ج 19، ص 427).
(15) . حجر، آیه 49 (ج 11، ص 110).
(16) . قمر، آیه 9 (ج 23، ص 40).
(17) . آل عمران، آیه 13 (ج 2، ص 530).
(18) . مدثّر، آیه 22 (ج 25، ص 235).
(19) . رحمن، آیه 76 (ج 23، ص 196).
(20) . مدثّر، آیه 22 (ج 25، ص 235).
(21) . طلاق، آیه 8 (ج 24، ص 267).
(22) . قلم، آیه 13 (ج 24، ص 393).
(23) . فرقان، آیه 21 (ج 15، ص 71).
(24) . اعراف، آیه 166 (ج 6، ص 496) ; ذاریات، آیه 44 (ج 22، ص 378).
(25) . مریم، آیه 8 (ج 13، ص 29).
(26) . ق، آیه 18 (ج 22، ص 258).
(27) . ص، آیه 5 (ج 19، ص 234).
(28) . هود، آیه 69 (ج 9، ص 205) ; ذاریات، آیه 26 (ج 22، ص 356).
(29) . نحل، آیه 103 (ج 11، ص 443).
(30) . اعراف، آیه 29 (ج 6، ص 177).
(31) . مائده، آیه 14 (ج 4، ص 407).
(32) . همزه، آیه 2 (ج 27، صفحات 336، 337).
(33) . مائده، آیه 106 (ج 5، ص 146) ; انعام، آیه 70 (ج 5، ص 365).
(34) . توبه، آیه 72 (ج 8، ص 53) ; رعد، آیه 23
(ج 10، ص 231) ; مریم، آیه 61 (ج 13،
ص 120) ; فاطر، آیه 33 (ج 18، ص 287).
(35) . یونس، آیه 90 (ج 8، ص 457).
(36) . انفال، آیه 42 (ج 7، ص 232).
 
ظالِمِین ـ ظَهِیْرَةعذاب ادنى ـ عشیره
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma