إعْتَبِرُوا ـ إغوا

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
لغات در تفسیر نمونه
أَشْتات ـ أَضْغاثأُفّ ـ أَکْوْاب

إعْتَبِرُوا:
(فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْاَبْصَارِ)
«اعْتَبِرُوا» از مادّه «اعتبار» در اصل از «عبور» گرفته شده که به معناى گذشتن از چیزى به سوى چیز دیگر است و این که به اشک چشم «عبرة» گفته مى شود، به خاطر عبور قطرات اشک از چشم است. و «عبارت» را از این رو «عبارت» مى گویند که مطالب و مفاهیم را از کسى به دیگرى منتقل مى کند; و اطلاق «تعبیر خواب» بر تفسیر محتواى آن به خاطر این است که، انسان را از ظاهر به باطن آن منتقل مى سازد. و به همین مناسبت، به حوادثى که به انسان پند مى دهد «عبرت» مى گویند; چرا که انسان را به یک سلسله تعالیم کلّى رهنمون مى گردد و از مطلبى به مطلب دیگر منتقل مى کند.(1)
إعتکاف:
(وَ أَنْتُمْ عاکِفُونَ)
«اعتکاف» از مادّه «عکف» در اصل به معناى محبوس ماندن و مدتى طولانى در کنار چیزى بودن است; و در اصطلاح شرع، توقف در مساجد براى عبادت مى باشد که حداقل آن سه روز و شرط آن روزه داشتن و ترک بعضى دیگر از لذائذ است.(2)
إعْتِلُوه:
(خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ)
«اعْتِلُوه» از ماده «عَتل» (به وزن قتل)، به معناى گرفتن و کشیدن و پرتاب کردن است; کارى که مأموران با مجرمان سرکشى که در برابر هیچ قانونى سر تسلیم فرود نمى آورند، انجام مى دهند.(3)
إِعْتَمَرَ:
(حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ)
«إِعْتَمَرَ» از مادّه «عمره» در اصل به معناى قسمت هاى اضافى است که به ساختمان ملحق مى کنند و باعث تکامل آن مى شود; امادراصطلاح شرع به اعمال مخصوصى گفته مى شود که بر مراسم حج افزوده مى گردد.(4)
أَعجاز:
(أَعْجازُ نَخْل مُّنْقَعِر)
تعبیر به «أَعجاز» جمع «عجز» (بر وزن رجل) به معناى قسمت عقب یا پایین چیزى است; و تشبیه آنها به قسمت پایین نخل ها، به خاطر آن است که; به گفته بعضى باد به قدرى شدید بود که نخست دست و سرهاى آنها را کند و با خود برد و بعد بقیه بدنهایشان همچون نخل بى شاخ و برگ، از زمین کنده شده و به هر گوشه و کنار پرتاب مى گشت. یا به خاطر آن است که باد آنها را با سر به زمین مى کوبید، گردن ها مى شکست، و سرها جدا مى شد!(5)
إِعجام، أعجَمِىّ:
(إِلَیْهِ أَعْجَمِی)
«اِعجام» و «عُجْمَة» از مادّه «عجم»، در اصل به معناى ابهام است و «أَعْجَمِى» به کسى گفته مى شود که در بیان او نقصى باشد; خواه عرب باشد یا غیر عرب. و از آنجا که عرب ها اطلاعات ناقص از بیان غیر داشتند، دیگران را عجم خطاب مى کردند. بنابراین این واژه به معناى عدم فصاحت و ابهام در سخن است. و «عجم» را به غیر عرب مى گویند چرا که زبان آنها را به خوبى نمى فهمند; و «أَعْجَم» به کسى گفته مى شود که مطالب را خوب اداء نمى کند (خواه عرب باشد، یا غیر عرب). بنابراین واژه «أَعْجَمِى» همان «أَعْجَم» است که، با یاء نسبت توأم شده است.(6)
أَعراب، أَعرابى:
(الأَعْرابُ أَشَدُّ کُفْراً وَنِفَاقاً)
«اعراب» ازکلماتى است که معناى جمعى دارد و مفردى براى آن از نظر لغت عرب نیست; وچنان که ارباب لغت مانند:مؤلف«قاموس»، «صحاح»، «تاج العروس» و دیگران گفته اند; این کلمه تنها به عرب هاى بادیه نشین اطلاق مى شود; و هنگامى که معناى مفرد آن را اراده کنند، همین کلمه را با «یاء نسبت»، به صورت «اعرابى» به کار مى برند.
بنابراین، بر خلاف آنچه بسیارى تصور مى کنند «اعراب» جمع «عرب» نیست; بلکه به معناى عرب هاى بادیه نشین است. ولى، در اخبار و روایات اسلامى مفهوم وسیع ترى پیدا کرده و به تعبیر دیگر مفهوم اسلامى آن با منطقه جغرافیایى بستگى ندارد; بلکه با طرز تفکر و منطقه فکرى مربوط است. آنها که دور از آداب و سنن و تعلیم و تربیت اسلامى هستند ـ هر چند شهرنشین باشند ـ اعرابى اند و بادیه نشینان آگاه و آشنا به آداب و سنن اسلامى، اعرابى نیستند و مدنى به شمار مى روند.(7)
إعراض:
(عَنْها مُعْرِضینَ)
تعبیر به «اعراض» (روى گرداندن) نشان مى دهد که آنها حتى حاضر نبودند این آیات را بشنوند و یا به آن نظر بیفکنند.(8)
أعراف:
(عَلَى الأَعْرافِ رِجالٌ)
«اعراف» در لغت، جمع «عُرف» (بر وزن گُفت) به معناى محل مرتفع و بلند است. و این که به یال هاى اسب و پرهاى بلند پشت گردن خروس، «عُرْفُ الْفَرَس» یا «عُرْفُ الدِّیْک» گفته مى شود، به همین جهت است که در محل مرتفعى از بدن آنها قرار دارد.(9)
أَعْرَضَ:
(الإِنْسانِ أَعْرَضَ)
«أَعْرَضَ» از مادّه «اعراض» به معناى روى گردانیدن; و در اینجا منظور روى برگردانیدن از خدا و حق است.(10)
إِعْصار:
(فَأَصابَهآ إِعْصارٌ)
«اِعْصار» از مادّه «عصر» در لغت به معناى گردباد است که به هنگام وزش باد از دو سوى مخالف تشکیل مى گردد، به شکل عمودى یک سر آن به زمین چسبیده و سر دیگر آن در آسمان است و گاه بسیارى از اشیاء را با خود مى برد.(11)
أَعْطى:
(فَأَمّا مَنْ أَعْطَى وَاتَّقَى)
منظور از «أَعْطى» از مادّه «عطى» همان انفاق در راه خدا و کمک به نیازمندان است. بعضى نیز گفته اند: «أَعْطى» اشاره به عبادات مالى است.(12)
أَعِظُکُم:
(قُلْ إِنَّمآ أَعِظُکُم بِوَاحِدَة)
«أَعِظُکُم» (شما را اندرز مى دهم) از مادّه «وعظ» در حقیقت بیانگر این واقعیت است که من خیر و صلاح شما را در این سخن در نظر مى گیرم، نه هیچ مسأله دیگرى را.(13)
أَعْقاب:
(نُرَدُّ عَلى أَعْقابِنَا)
«أَعْقاب» جمع «عَقِب» (بر وزن خَشِن) به معناى پاشنه پا است و بازگشت به روى پاشنه پا به معناى عقب گرد و کنایه از انحراف و بازگشت از هدف است و همان چیزى است که امروز از آن به «ارتجاع» تعبیر مى کنند.(14)
أعلام:
(فِی الْبَحْرِ کَالْاَعْلامِ)
«اعلام» جمع «عَلمَ» (بر وزن قلم) به معناى «کوه» است; ولى در اصل به معناى علامت و اثرى است که از چیزى خبر مى دهد; مانند «عَلم الطریق» (نشانه راه) و «عَلم الجیش» (پرچم لشکر) و مانند آن. و اگر به «کوه»، «علم» گفته مى شود به خاطر همین است که از دور نمایان است; و گاه بر فراز آن آتشى مى افروختند تا نشانه اى براى رهگذران باشد، ولى بود و نبود آتش در این نام گذارى تأثیرى ندارد.(15)
أعناب:
(وَ جَنّاتٌ مِّنْ أَعْنَاب)
«اعناب» جمع «عنب» و «عنبه» و «نخیل» جمع «نخل» است; شاید ذکر صیغه جمع در اینجا اشاره به انواع مختلف انگور و خرما
است که هر یک از این دو میوه شاید صدها نوع در عالم خود با خواص و طعم و رنگ متفاوت داشته باشند. و «عنب» به طور نادر به درخت «انگور» نیز اطلاق مى شود.(16)
أعناق:
(فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ)
«أعناق» جمع «عُنُق» به معناى گردن در فارسى، و «رقبه» و «عنق» در عربى به خاطر این که عضو مهم بدن انسان است، به صورت کنایه از خود انسان ذکر مى شود، فى المثل افراد یاغى را گردن کش و افراد زورگو را گردن کلفت، و افراد ناتوان را گردن شکسته مى گویند!. البته، در تفسیر «اعناق» در اینجا احتمالات دیگرى نیز داده اند; از جمله این که «اعناق» به معناى «رؤسا»، یا به معناى «گروهى از مردم» مى باشد، که همه این احتمالات ضعیف است.(17)
أَعْنَتَکُمْ:
(لَوْ شآءَ اللّهُ لَاَعْنَتَکُمْ)
«أَعْنَتَکُمْ» از مادّه «عَنَت» در اصل به معناى وقوع در امر خوفناک است. و به گفته «معجم مقائیس اللغة» در اصل به معناى هرگونه مشقت است.(18)
أعین:
(تَجْری بِأَعْیُنِنَا جَزآءً)
«اعین» جمع «عین» است که یکى از معانى آن چشم، و معناى دیگر آن انسان باشخصیت است; البته معانى دیگرى نیز دارد.(19)
أغْدُوا:
(أَنِ اغْدُوا عَلى حَرْثِکُمْ)
«اغْدُوا» از مادّه «غدوة» به معناى اول روز است; و لذا به غذایى که در آغاز روز خورده مى شود (صبحانه) «غداء» مى گویند (هر چند در تعبیرات عربى روزمره کنونى «غداء» به ناهار گفته مى شود).(20)
أَغْطَش:
(وَ أَغْطَشَ لَیْلَها)
«أَغْطَش» از مادّه «غطش» (بر وزن عرش) به معناى تاریکى است; ولى «راغب» در «مفردات» مى گوید: اصل آن از «اغطش» به معناى کسى است که چشم کم نورى دارد، گرفته شده است.(21)
أَغلال:
(فی أَعْنَاقِهِمْ أَغْلالاً)
«أَغلال» جمع «غل» در اصل از مادّه «غلل»، به معناى چیزى است که در وسط اشیایى قرار گرفته است; مثلاً به آب جارى که از لابلاى درختان عبور مى کند «غلل» مى گویند (بر وزن عمل). و «غُلّ» حلقه اى بود که بر گردن یا دست ها قرار مى دادند، سپس آن را با زنجیر مى بستند، و از آنجا که گردن یا دست در میان آن قرار گرفته، این کلمه در مورد آن به کار رفته است. گاه غل هایى که بر گردن بوده جداگانه به زنجیر بسته مى شد; و غل هاى بر دست، جدا بوده است. اما گاهى دست ها را در غل مى کردند و به حلقه اى که بر گردن بود مى بستند و شخص زندانى و اسیر را شدیداً در محدودیت فشار و شکنجه قرار مى دادند. و اگر به حالت عطش، یا شدت اندوه و خشم «غله» (بر وزن قلّه) گفته مى شود، آن نیز به خاطر نفوذ این حالت در درون قلب و جسم انسان است; اصولاً، مادّه «غَل» (بر وزن جَدّ) هم به معناى داخل شدن و هم داخل کردن آمده است; لذا در آمد خانه یا زراعت و مانند آن را «غَلّه» مى گویند. در هر صورت گاهى طوق «غَلّ» که بر گردن گذارده مى شد تا چانه ادامه پیدا مى کرد و سر را به بالا نگه مى داشت; و در حالى که اسیر و زندانى فوق العاده از این جهت شکنجه مى دید، از مشاهده اطراف خود باز مى ماند. و اگر به خیانت «غلول» و به حرارت ناشى از تشنگى «غلیل» مى گویند، به خاطر نفوذ تدریجى آنها در درون انسان است.(22)
إغوا:
(فَأَغْوَیْنَاکُمْ إِنّا کُنَّا غَوینَ)
«اغوا» از مادّه «غىّ» است و «غىّ» به گفته «راغب» در «مفردات»، به معناى جهلى است که از اعتقاد فاسد سرچشمه مى گیرد. این پیشوایان گمراه، از حقایق هستى و زندگى بى خبر ماندند، و این جهل و اعتقاد فاسد را به پیروان خود که روح طغیان در برابر فرمان خدا داشتند، منتقل نمودند.(23)


(1) . حشر، آیه 2 (ج 23، ص 500).
(2) . بقره، آیه 187 (ج 1، ص 735).
(3) . دخان، آیه 47 (ج 21، ص 218).
(4) . بقره، آیه 158 (ج 1، ص 613).
(5) . قمر، آیه 20 (ج 23، ص 50).
(6) . نحل، آیه 103 (ج 11، ص 443) ; فصّلت، آیه 44 (ج 20، ص 324).
(7) . توبه آیات 97، 98 و 101 (ج 8، صفحات 118، 123، 147).
(8) . حجر، آیه 81 (ج 11، ص 141).
(9) . اعراف، آیه 46 (ج 6، ص 227).
(10) . اسراء، آیه 83 (ج 12، ص 270).
(11) . بقره، آیه 266 (ج 2، ص 388).
(12) . لیل، آیه 5 (ج 27، ص 90).
(13) . سبأ، آیه 46 (ج 18، ص 150).
(14) . انعام، آیه 71 (ج 5، ص 368) ; مؤمنون، آیه 66 (ج 14، ص 293).
(15) . شورى، آیه 32 (ج 20، ص 475) ; رحمن، آیه 24 (ج 23، ص 140).
(16) . رعد، آیه 4 (ج 10، ص 141) ; نحل، آیه 11 (ج 11، ص 194); یس، آیه 34 (ج 18،ص396).
(17) . شعراء، آیه 4 (ج 15، ص 209).
(18) . بقره، آیه 220 (ج 2، ص 149).
(19) . قمر، آیه 14 (ج 23، ص 43).
(20) . ج 24، ص 402.
(21) . نازعات، آیه 29 (ج 26، ص 110).
(22) . یس، آیه 8 (ج 18، ص 339) ; مؤمن، آیه 71 (ج 20، ص 189).
(23) . صافات، آیه 32 (ج 19، ص 55).
 

 

أَشْتات ـ أَضْغاثأُفّ ـ أَکْوْاب
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma